همسفران عشق لژیون همسفر الهه - کنگره 60 نمایندگی سلمان فارسی اصفهان - بهترین راه درمان اعتیاد |
||
جمعه 7 مهر 1396 :: نویسنده : شهرزاد بصیری
کنگره ، خانه ایی امن و مقدس مصاحبه با خانم مهرانگیز ؛ همسفری صبور و امیدوار همیشه با
خودم فکر می کردم چرا من ؟ چرا ؟ چرا ؟ ... ولی با آموزش های آقای مهندس دریافتم
که اینجا بودن من دلیل داشته و دلیلش این بوده است که من بفهمم من هم انسانم و باید برای خودم هم زندگی کنم و
ارزش قائل باشم . در طول یازده سالی که از اعتیاد فرزندم مطلع شدم ؛ نه به تغذیه
ام ، نه به خوابم و نه به ورزشم اصلاً اهمیّت ندادم در حالی که زمانی به شنا بسیار
علاقه داشتم و حتی در این رشته ورزشی مقام هایی را کسب کردم امّا با مطلع شدن از
اعتیاد فرزندم گویی همه چیز را ، حتی خودم را فراموش کرده بودم
! فقط چسبیده بودم به اعتیاد مسافرم و دائماً می گفتم : چرا من ؟ ! ... چرا اینگونه
شد ؟ ! ... تمام این چراها مثل خوره مرا می خورد و مرا از زندگی ساقط کرده بود ... _ لطفاً خودتان را معرفی کنید ؟ سلام دوستان ، مهرانگیز هستم یک همسفر ؛ چند سالی است با کنگره آشنا شده ام . آخرین آنتی ایکس مصرفی مسافرم : هروئین - تخریب : 18 سال – چند ماهی است سفرمان را آغاز کرده ایم و هم اکنون سفر اولی هستیم ؛ راهنمای مسافرم : آقا محمد ، راهنمای خودم : خانم زهرا . _ چند سال است با کنگره آشنا شده اید و لطفاً از چگونگی آشنایی خودتان با کنگره برایمان بگویید ؟ تقریباً
هفت سالی است که با کنگره آشنا شده ام . در نزدیکی منزل ما مکانی بود که می دیدم
همیشه افراد سفیدپوشی به آنجا رفت و آمد می کنند جستجو کردم و فهمیدم آنجا کنگره
است و این افراد برای درمان اعتیاد به آنجا می آیند . به کنگره آمدم ؛ در بدو
ورودم دیدم که دو خانم همدیگر را در آغوش کشیدند و بسیار صمیمی با هم رفتار کردند
، پرسیدم این دو نفر خواهر هستند ؟ ! ... گفتند : نه ، این دو نفر کمک راهنما
هستند . بعدها فهمیدم که یکی از آنها خانم مرجان است و دیگری خانم نفیسه ، در
ادامه وارد لژیون خانم نفیسه شدم . _ مطابق سخنان شما 7 سال است با کنگره آشنا شده اید و هنوز مسافرتان به درمان نرسیده ، چه چیزی و یا چه چیزهایی باعث شد که شما در کنگره ماندگار شدید و هنوز هم با امید به حرکت خود ادامه می دهید ؟ من به خاطر امنیّت و صمیمیتی که در کنگره حکمفرماست جذب آن شدم ؛ نه از روی بیکاری ، تنهایی و ناچاری . وقتی به کنگره آمدم تا مدتها فقط گریه می کردم حتی حرف هم نمی زدم ، جسم من اینجا بود ولی روح و روانم نه ! مثل آدم یخ زده ایی بودم که یخ هایم تازه شروع کرده بود به آب شدن ؛ شاید دو سه سالی طول کشید تا من بفهمم کجا هستم ! اینجا بودم ، می شنیدم ولی کاربردی نمی کردم ، از بس گریه می کردم خانم نفیسه ، راهنمای عزیزم به من گفتند : اصلاً تو بنا را بر این بگذار که مسافرت هیچ وقت رها نمی شود ؛ می خواهی چه کار کنی ؟ برای خودت می خواهی چه کار کنی ؟ برای بقیه فرزندانت می خواهی چه کار کنی ؟ تازه به خود آمدم که ای داد و بیداد ، با خود چه کرده ام ؟ ! کم کم به این فکر افتادم که باید از یک جایی شروع کنم . من حدود سی سال در جایی کار می کردم که به آنجا می گفتند : کارخانه آدم سازی ، در این سی سال فقط خدمت کردم ؛ در این سی سال فقط به فرزندانم رسیدگی می کردم همه چیزم فرزندانم بودند و هیچ وقت به فکر خودم نبودم . در سه سال اولی که به کنگره می آمدم آنچه را آموزش می گرفتم فقط و فقط می نوشتم ؛ با حرفی که راهنمای عزیزم ، خانم نفیسه به من زدند گویی تلنگری به من زده شد و از آن به بعد سعی کردم آنچه را می نویسم بخوانم و مرور کنم شروع کردم به سی دی گوش دادن و تصمیم گرفتم کم کم مشارکت کنم . به مرور زمان و در طی این چند سالی که به کنگره می آیم آنچه را نتوانستم طی سی سال خدمت کردن به مردم پیدا کنم در این مکان مقدس پیدا کردم و واقعاً خودم را پیدا کردم . همیشه با خودم فکر می کردم چرا من ؟ چرا ؟ چرا ؟ ... ولی با آموزش های آقای مهندس دریافتم که اینجا بودن من دلیل داشته و دلیلش این بوده است که من بفهمم من هم انسانم و باید برای خودم هم زندگی کنم و ارزش قائل باشم . در طول یازده سالی که از اعتیاد فرزندم مطلع شدم ؛ نه به تغذیه ام ، نه به خوابم و نه به ورزشم اصلاً اهمیّت ندادم در حالی که زمانی به شنا بسیار علاقه داشتم و حتی در این رشته ورزشی مقام هایی را کسب کردم امّا با مطلع شدن از اعتیاد فرزندم گویی همه چیز را ، حتی خودم را فراموش کرده بودم ! فقط چسبیده بودم به اعتیاد مسافرم و دائماً می گفتم : چرا من ؟ ! ... چرا اینگونه شد ؟ ! ... تمام این چراها مثل خوره مرا می خورد و مرا از زندگی ساقط کرده بود . نظر دیگران برایم بسیار اهمیّت داشت و خجالت می کشیدم از اینکه فرزند معتادی دارم ولی هم اکنون با کمال افتخار می گویم و خجالت نمی کشم چون فهمیده ام که او یک بیمار است مثل کسی که مبتلا به سرطان است یا مبتلا به بیماری های دیگر و برایش از خداوند متعال ، درمان را خواستارم . صحبت های آقای مهندس ، بزرگترین چیزی بود که باعث شد من در کنگره ماندگار شوم و به سخنان ایشان بسیار ایمان دارم . از ایشان آموختم که تقدیر انسان با خواست خود او رقم می خورد ولی در این میان ، فرمان الهی هم بسیار تأثیرگذار است . هر مشکل و اتفاقی که پیش می آید دلیلی دارد ؛ حتی اتفاقات بد هم می توانند با خود برکاتی را به همراه آورند و هیچ اتفاقی بدون حکمت نیست . همیشه به
فرزندم می گفتم تو خودت را بدبخت کردی مرا هم بدبخت کردی ... به قول آقای مهندس
ممکن است یک نفر به خاطر جرمی سالها در زندان باشد ولی در آنجا حتی تحصیلات خود را
ادامه دهد و به مدارج عالی برسد ! پس چه بسا فرزند من هم از دام اعتیاد رها شود و
در آینده موقعیتی بهتر از قبل پیدا کند بنابراین اتفاقاتی که در زندگی ما می افتند
بدون دلیل نیستند گاهی با خود فکر می کنم که
فرزندم دچار اعتیاد شد تا من انسان آبدیده ایی شوم ! مشکلی که بر سر راه ما قرار
می گیرد یا بازپرداخت کارهای گذشته ماست یا برای این است که انسان پخته تری شویم و
یا امتحان الهی است . قرار گرفتن اعتیاد در زندگی من هم شاید به دلیل هر سه مورد
مذکور باشد ولی فکر می کنم بیشتر به این دلیل بود که من آبدیده شوم . من سی سال
است که مسئولیت خانواده ام را برعهده دارم و فکر می کنم اگر به کنگره نمی آمدم نمی
توانستم راحت با مشکلات کنار بیایم و آنها را پشت سر بگذارم . گذشته تمام شد و رفت
؛ نباید به خاطر آن غمگین باشم ، من نمی توانم دیروز را برگردانم پس باید حال را
دریابم . الان که می توانم آموزش بگیرم و از علم کنگره استفاده کنم چرا استفاده
نکنم ؟ همیشه آرزو داشتم که بتوانم به علم خود بیفزایم ؛ پس حال که لطف خداوند
شامل حالم شده باید از این شرایط استفاده کنم . در کنگره گذشت ، صبوری و صمیمیت را آموختم و این مکان
مقدس را محل امنی برای خود دانستم ، پذیرفتم که مسافرم بیمار است و من باید با
بیماری او کنار بیایم در واقع نهایت تلاش
خود را می کنم و روزی خود را بدون چون و
چرا پذیرفته ام . _ در این مدت 11 سالی که از اعتیاد مسافر خود مطلع شده اید آیا برای درمانش از روش های دیگری هم کمک گرفته اید ؟ از بیمارستان ، اِن ای و ... کمک گرفتم ولی نتیجه ایی نگرفتم حتی چند بار اصلاً رهایش کردم و هر بار اتفاقی بدتر از دفعه قبل یش آمد ؛ ولی در کنگره یاد گرفتم که او بیمار است و اگر هم گریز می زند بهتر از این است که یک ریز بزند . _ بزرگترین آرزو و خواسته شما در کنگره چیست ؟ کنگره جهانی شود ، جهانیان به ماهیت کنگره پی ببرند و بدانند که هیچ جایی مثل کنگره نمی تواند جوابگوی اعتیاد باشد چون تنها در کنگره است که به اعتیاد ؛ به عنوان یک بیماری نگاه می شود و از نظر شخصی هم بزرگترین آرزویم این است که مسافرم از بند اعتیاد رها شود تا به آن آرامش واقعی برسیم . _ لطفاً از دیدگاه یک مادر و در جایگاه یک همسفر آنچه را در دل دارید به مسافر خود و دیگر مسافرانی که همسفرشان مادرشان هستند بگویید ؟ من خودم یک مادرم و یک همسفر ، هیچ مادری دوست ندارد که فرزندش سقوط کند همه مادران دوست دارند فرزندشان ترقی کند و به موفقیت برسد و هیچ دردی بدتر از این نیست که مادری ببیند فرزندش همچون شمع در برابرش می سوزد ، آب می شود و نمی تواند برایش کاری انجام دهد ! اگر مادری با قاطعیّت ، با داد و بیداد و ... با مسافرش رفتار می کند به خاطر محبت مادرانه است گاهی اوقات خسته می شویم واقعاً حیف جوانی آنهاست ! حیف عمر است ! ... شاید یک بار با محبت من به خودش بیاید ، شاید با قهر من به خود بیاید و ... تمام این راهها را می رویم تنها برای یک چیز ، به خاطر اینکه بچه ها به خود بیایند و متوجه شوند که راهشان اشتباه است بهتر است تغییر مسیر دهند تلاش کنند تا جایگاه واقعی خود را در هستی به دست آورند . من یک
مادرم ، فرزندم مثل تکه ایی از بدن من است ؛ من اگر بتوانم دستم را قطع کنم ، پایم
را قطع کنم می توانم فرزندم را طرد کنم !
پس فرزند ، تکه ایی از وجود پدر و مادر است و نمی توان او را طرد کرد . انشاالله که
هیچ پدر و مادری نه داغ اولاد ببیند و نه غم اولاد . _ در کنگره به من همسفر آموزش داده می شود که باید مسافر خود را رها کنی ؛ رهایی به معنای واقعی ، انجام آن در عمل ، بسیار سخت است اما امکان پذیر ، گاهی ما همسفران فکر می کنیم که مسافرمان را رها کرده ایم ولی این رهایی هنوز در عمل به صورت کامل تحقق نیاقته است ! آیا شما به عنوان یک همسفر ، مسافر خود را کاملاً رها کرده اید ؟ من از
راهنمای اولم ، خانم نفیسه آموختم که تا خداوند نخواهد و اذن چیزی صادر نشود هیچ
چیزی امکان پذیر نیست بعد از اینکه خانم
نفیسه لژیون خود را تحویل دادند در لژیون خانم مینا قرار گرفتم و از ایشان یاد
گرفتم که نباید به چیزی بچسبم باید رها
کنم باید موقعیت و شرایطم را بپذیرم ،
ایشان هم لژیون خود را تحویل دادند و هم اکنون به راهنمایی خانم زهرا در حال سفر
هستم و از ایشان آموخته ام که باید مسافرم را واقعاً رها کنم . من تا چند ماه پیش
هم تلاش می کردم ببینم کجا می رود ؟ چه
کار می کند ؟ مصرف کرده یا نه ؟ و ... با راهنمای عزیزم خانم زهرا موضوع را در
میان گذاشتم و ایشان گفتند : مگر مسافر شما به کنگره نمی آید ؟ گفتم : بله می آید
؛ گفتند : خدا را شکر کن که به کنگره می آید و دیگر کاری نداشته باش ، در ضمن راهنمایان در قسمت
مسافران اینقدر زیرک و دانا هستند که تشخیص می دهند کدام مسافر گریز می زند و آنها
هر آنچه را به صلاح مسافر بدانند انجام می دهند پس شما سعی کن خودت را اصلاح کنی و
دو سه ماهی است که واقعاً آرامش گرفته ام از
وقتی که فهمیده ام من هیچ کاره ام و در پس پرده چیزهایی است که من نمی دانم
واقعاً رها کرده ام . من چون مسئولیت فرزندانم را خودم
بر عهده داشتم همیشه می گفتم آنها را طوری تربیت می کنم که نیازی به کسی نداشته
باشند و روی پای خود بایستند از پس تمام مشکلاتم برمی آمدم و این اعتیاد باعث شد
که قبول کنم من هیچ کاره ام ! ممکن است بتوانم کارهای بسیاری را انجام دهم ولی همه
کارها به دست من حل نمی شود ، خداوندی هست قدرت مطلقی هست سیستمی هست که می خواهد
به ما انسانها بگوید فکر نکنید که با منیّت خود می توانید از پس همه مشکلات برآئید
. _ کلام آخر ؟ از آقای
مهندس عزیز ، از خانم آنی عزیز ، از آقای امین که با دروس جهان بینی آموزش های
بسیاری به من دادند و از خانواده محترمشان بی نهایت سپاسگزارم این عزیزان با ایجاد
چنین بستری باعث شدند که افرادی مثل من که سالیان سال خودشان را گم کرده بودند خود
را پیدا کنند ؛ در اینجا به پاسخ سوالاتی رسیدم که عمری برایم مجهول مانده بود !
از اسیستنت محترم ، مرزبانان قبلی و فعلی ، از راهنمایان عزیزم خانم نفیسه ، خانم
مینا و خانم زهرا سپاسگزارم . انشاالله که بتوانم بعد از رهایی ، خدمتگزار واقعی
در کنگره باشم و زکات علمی را که در کنگره آموختم با کمک راهنما شدنم باز پس دهم . سپاسگزاریم از خانم مهرانگیز ، این همسفر صبور و امیدواریم در آینده ایی نه چندان دور ؛ پاداش صبر خود را دریافت کنند . به امید آن روز . عکس : همسفر راضیه تهیه و تنظیم : همسفر شهرزاد
نوع مطلب : برچسب ها : کنگره 60، درمان اعتیاد، مصاحبه، لینک های مرتبط : درباره وبلاگ عشق قامتها را راست، اندیشه ها را پاک و حیات را برای گزینش بهتر در انسان تقویت؛ وانسان را به جهت تمامی علوم آماده می گرداند. پس تو ای همسفر راه عشق با ما همراه شو تا نادانستنیها را بدانی و ناشنیدنیها را بشنوی! ای همسفر بدان که خروج از ظلمت اعتیاد را راهی نیست جز این که به سه مولفه جسم، روان وجهان بینی بپردازیم و نیز بدان که اگر تو در این راه صعب، بال پروازی شوی برای آن مسافر عاشق؛ زندگانیت غرق در نور و سرور خواهد شد... انشاالله مدیر وبلاگ : همسفر الهه مطالب اخیر موضوعات آرشیو وبلاگ پیوندها نویسندگان برچسبها آمار وبلاگ کل بازدید :
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید این ماه :
بازدید ماه قبل :
تعداد نویسندگان :
تعداد کل پست ها :
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :
|
||