هفته قبل عروسی دوستم بود
خیلی خوش گذشت
انقدر ما دوستای عروس تو عروسی مطرح بودیم که خواهر عروس مطرح نبود خخخ
خوده عروس هم اون وسط به همه میگفت برید کنار میخام با دوستام برقصم حخخ
حس قشنگی بود دوستت عروس بشه
از عروسی هم که برگشتم مامانم گفت کاراتو بکن میخایم بریم شهر کرد :|
یه تصمیم یوهویی برا سفر دسته جمعی
4 تا ماشین بودیم
20 نفر خخخ
کل عمه هام و عموهام و بچه هاشون
چون هممون تقریبا هم سنیم و همه هم پایه ! بخاطر همین واقعا خوش گذشت
+ جدیدن یه طرف سرم ، سمت شقیقه هام درد میکنه
نمیدونم چرا!
انقدر که چشم همون سمتم و گوشم هم درد گرفته
++ مامانم میگه شدی عین آدمای افسرده :)
+++ دیگه حرفایی که بهم میزننو جدی و نمیگیرم و از کنارش راحت رد میشم .. شاید نشونه بزرگ شدنه ...
++++ داریم کم کم میریم تو فصلای مورد علاقم ... فصلای سرما ..
خیییلی سرما رو دوست دارم :)
+++++ دارم سبک زندگیمو عوض میکنم ... میخام بشم همون آدمی که همیشه دوست داشتم باشم..
راضیم از خودم :)
روزگارتون خوش ❤