وااااااااییییییییییی امروز تولدت مینا جونمه .
همگی بدوین وسط . هووووووو
مینا جونم انشاالله هزاااار سال زنده باشی و به همه ی آرزو های قشنگت برسی






حالا همه رقص هووووو


ان شالله در زمان مناسب ، خاطرات روز جشن تولدشم مینویسم.





طبقه بندی: گالری عکس،

تاریخ : دوشنبه 24 اسفند 1394 | 02:19 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
روزی که قرار بود بچه ها برن اردوی مشهد ، زنگ آخر بود که رفتن . خیلی باحال بود .
یوهو فهمیدیم سارا میخواد بره. آخه قرار نبود بره. ولی انگار یوهویی پیش اومده که رفته . خییییلی جالب بود برامون . هممون بغض کرده بودیم .
اون موقع فهمیدیم که مدیر و معاون و ... همممه دارن باهاشون میرن .
واییییی ما رو نمیدونید که چقدر خوشحال بودیم.
مدرسه خالی میشد .
دیگه کسی نبود که یه سره بگه برید کلاس برید کلاس
خخخخ معاونمونو میگم

خلاصه همه که رفتن ، ما مثل چی چی پریدیم تو کلاس بزن و بخون وبرقص
میخوندیم و مهسا رو تخته میزد و ما دست میزدیم و میرقصیدیم
وایییی نمیدونین چه اوضاع نابه سامانی بود !
والا ما نمیدونستیم انقددد رقاص تو کلاسمون هست . ماشاالله همه خرخون و این شکلی :
بعد یوهو همه شدن این شکلی :
!!!!!!!!!!!!!
حالا همینطور که در حال بزن و برقص بودیم ، پشتمونم به در کلاس بود ، یوهو دیدم یکی از بچه ها داره دستاشو تو هوا تکون میده و سرخ شده و میزنه تو سر خودش .
ما برگشتیم ، دیدیم وااااایییییی معلم زبانمون همینطوری وایساده نگامون میکنه
حالا ما در چ وضعیتی بودیم ؟ :
خخخخخ بچه ها اون موقع طوری متفرق شدن که اصن انگار نه انگار اون وسط بودن !!!!

 خخخخ خلاصه اون 5 روز که نبودن ما کلللی مال خودمون حال کردیم . دیگه بعد زنگ تفریحا سریع نمیدویدیم تو کلاس و....




طبقه بندی: خاطرات،

تاریخ : دوشنبه 24 اسفند 1394 | 02:08 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
امتحان نقاشیم تاریخ شانزدهم اسفند افتاد .
خوب دادم . 
قبول شدم . فقط امتحان عملیش مونده که ان شاالله بعد عید بدم و مدرکمو بگیرم .
وای وای چقد عصبانی شدم از دست معلم جغرافیمون .
بدددشانسی یعنی این که امتحان بدی و برگت گم بشه!!!
آخه در این حد؟؟؟
برگه همرو دادن فقد مال من گم شد .
حالا اومده میگه من برای اسفند ازت نمره ندارم. باید یا دوباره امتحان بدی یا جلسه بعد پرسش بدی .
آخه ینی چی ؟ تقصیر من چیه که برگمو گم کردید .
جلسه بعدشم که من آزمون نقاشی بودم و نرفتم ازم بپرسه .چون واقعا نتونسته بودم بخونم .
حالا کارنامه اسفندو دادن ، خانم به من داده 19/5 !!!!!!!!! به چه حقی ؟؟؟ من که مطمعن بودم 20 میشم . چرا 19/5؟؟ مگه دل بخواهیه که هرجور خواستی نمره دادی؟؟؟؟
اووفففففف
اصن داغونم کرد با این کاراش



طبقه بندی: خاطرات،

تاریخ : دوشنبه 24 اسفند 1394 | 02:02 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
سلام سلام
بالاخره من نت دار شدم . تونستم بیام
چهههه خبر بوددد.
بزارید ازاول شروع کنم .
یعنی از روز نیکوکاری مخصوص کلاس ما.

از زنگ اول یکسرررره راه رفتیم . از این ور به اونور . اینو بیار . اونو ببر.
واییی . در حین کار هم چقد دیوونه بازی کردیم
انققددد هم خندیدیم که نگووووو.
خیلی خوش گذشت .
خانم بیان به یکی از بچه ها سپرده بود کسایی که میخرنو اسماشونو بنویسن تا براشون مثبت بزاره
زنگ آخر هم که غذامون کباب بود ، ما چهار تا نشسته بودیم وسط حیاط داشتیم غذامونو میخوریدیم که خانم بیان اومد هممونو صدا کرد و جمع کرد تا عکس دست جمعی بگیریم .
خودمون کللللی عکسای باحال با خانم بیان گرفتیم و خندیدیم.
خلاصه غیر از خستگیش ، خیلی بهمون خوش گذشت
زیاد پول جمع نشد .
ولی برای خودمون رضایت بخش بود.




طبقه بندی: خاطرات،

تاریخ : دوشنبه 24 اسفند 1394 | 01:57 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
چن وقته اینجا خیلی خلوته. نه کسی میاد, نه کسی میره . سوت و کور!!! کامنت هم که هیچ! عیب نداره. ولی برا من خلوت نیست. کلی خاطره هست که باید ثبت بشه. الان که حوصله نوشتن نیست. در اسرع وقت حتما اینجا رو تکمیل میکنم. با تمام جزعیات. البته کسی نیست که بیاد همینم بخونه. ولی در کل گفتم یه کامینگ سون بدم واسه دیوارا ;) عیدتون پیش پیش مبارک.

تاریخ : سه شنبه 18 اسفند 1394 | 07:07 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
سلام.
شنبه فیزیک داشتیم, معلممون یه مسعله داد بعد گفت حل کنید. جواب آخرش میشه هفت.
من حل کردم. به راه حلمم مطمعن بودم, ولی جواب شد 2/95 .
 به معلممون گفتم خانم مطمعنید میشه هفت؟ مال من شده 2/95.
یه پوزخند زد و یه پشت چشم نازک کرد برام که یعنی جوابت تو حلقم!!!!!!!
 منم گفتم خوب لطفا خودتون حل کنید. بعد بچه ها هم یه سریشون مث من شد جوابشون و یه سری هم شد هفت.
 به یکی که جوابش هفت بود گفت بیا پای تخته حل کن. داشت حل میکرد که دیدیم یه جاشو اشتباه حل کرده.
به خاطر همینم شده هفت. خانممون خودش اومد از اول حل کنه.
 وقتی حل کرد, جواب شد 2/95 :| :| :| !!!!!!!!!!
خخخخخخ من و مهسا هم رو کردیم بهش گفتیم خانم دیدین جوابو؟دیدین بهمون خندیدین؟؟ :)
حالا اون هی جودشو توجیه میکرد. مام هی میخندیدیم  :|
آخر سر بهش گفتم باشه خانم. ما شما رو قبول داریم.بعد دوباره تو جیه میکرد.

خوب شد. تا دیگه به من پوزخند نزنه. 16.gif

وای وای. با فاطمه نشستیم بی شخصیتای اطرافمونو مشخص کردیم. اصن همینطوری دورمون ریخته  :|

اصن انگار خدا نمیخواد من باهاش رو در رو بحرفم. هر سری یه جوری میشه که نمیتونم برم. عیب نداره . حتما یه حکمتی توشه. منم بیخیالش میشم.

راستی هفته نیکوکاری شروع شده. هرکاری تو یه روز خاص خودشون, با دبیر پشتیبانی که براشون تعیین شده, یه روز خوراکی میارن و میفروشن و پولش میره برای روز نیکوکاری.
کلاس ما با خانم بیان, معلم زیستمون, افتاد.  خوبه. ما مشکلی نداریم.  ولی انگار بعضی کلاسای دیگه بد جور مشکل دارن .15.gif10.gif

پست هفته نیکوکاری پارسالمونم بخونید  حتما.  اینم از پست  کلیک 


عیدتون پیشاپیش مبارک. 8.gif
مینا جونم, شروع ماه تولدتم مبارک. 8.gif

وای چقد بعضی اوقات ضایع شدن جلوی یه فرد مهمه, داغون کننده س. 22.gif
وای.  بدتر از این نمیتونس بشه. آبرو برام نموند به خدا...... 17.gif


راستی روز سپندارمذگانتون مبارک باشه. خیلی این روزو دوست دارم. اصن حس عشق به وطن بهم میده. 8.gif



طبقه بندی: گالری عکس، خاطرات،

تاریخ : چهارشنبه 5 اسفند 1394 | 07:54 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات