پسلام
سللااااام
امروز مهسا ،دوستم میخواست بره اردوی مشهد
ساعت 12 میخواست بره
از اول صبح یه سره براش آهنگا خداحافظی اندی و بمون محسن یگانه و ... رو میخوندیم و کلی دستور سوغاتی میدادیم.
ساعت 12 که شد و میخواست بره ،من و دوستم کوثر یه ظرف که معلوم نبود پارچه یا لیوانه و یا کاسه ، از توی آبدار خونه مدرسمون برداشتیم که آب بریزیم پشت پاش.
خلاصه برداشتیم و توی حیاط تا داشت خداحافظی میکرد و بره ، کوثر دوید سمتش .اونم از اون طرف فرار میکرد. یوهو کوثر به جای اینکه آبو بریزه پشت سرش، ریخت روش!!!!!!!!
ما که ولو شده بودیم وسط زمین و میخندیدیم.
مهسا ، بیچاره ، وایساده بود وسط زمین و به ما نگاه میکرد و میگفت : بچه ها خیس شدم ... من چی کار کنم ؟خدااا ... کوثر میکشمت
حالا دیرش شده بود.چادرشو سر کرد که بره ، کوثر همون ظرفه رو آورد و ریخت پشت سرش ...
خلاصه ما فقد میخندیدیم
مهسا جونم دلم برات می تنگه... جای منم زیارت کن ....
طبقه بندی: خاطرات،
سلام سلام.
این هفته ایی که گذشت هفته ی نیکوکاری بودمدرسه ی ما هم خلاقیت به خرج داده بود و هر روز یه کلاس یه خوراکی میفروخت و سود پولشو میداد برا جشن نیکوکاری ...
خلاصه هر هر روز یه چیزی بود (اسنک و ذرت مکزیکی و پیراشکی و ...)
ما هم همشو خریدیم و از همش و خودمون عکس انداختیم .... انقد عکس انداختیم که حافظه دوربین پر شده بود
اینم عکسامون:
خلاصه خیلی خوش گذشت.
انقدر دیوونه بازی کردیم که نگو .
یه روز که هویج بستنی گرفته بودیم ، وقتی خوردیم تمام شد ، محدثه ساندویچ ماکارونی شو درآورد .اول به همه تعارف کرد .کسی برنداشت . بعد خودش شروع به خوردن کرد
مینا بهش گفت:محدثه من نگران سلامتی توام ... هویج بستنی و ماکارونی ؟!!!!!
همه حرفشو تایید کردن
خلاصه گوش نکرد و تا آخر ساندویچش خورد.
رفتیم سر کلاس وسط کلاس حالش بد شد.اجازه گرفت که بره بیرون .
ما هم یه نگاهی بهم کردیم و زدیم زیر خنده ...
بعد از کلاس مینا به محدثه گفت:
محدثه دیدی گفتم نگرانتم ... حالا تو هی بخور
محدثه خندید گفت :خداییش هنوز دلم درد میکنه ... ولی هنوز گشنمه ... بازم میخوام برم چیزی بخرم بخورم ...!!!!!!!!!!
ما در اون لحظه:
خودش:
کلا دختر چاقی نیست اما خیلی میخوره ... ولی من که خیلی کم میخورم نسبتا چاقم(البته خیلی کمااااا ... چاق نیستماااااا)
یه روز هم که میخواستیم آلبالو بخوریم ، یه بسته خریدیم برا هممون.
چون قبلا حق همه ضایع شده بود و یکی کم خورد یکی زیاد،مینا فاز مدیریتش گل کرد.
گفت که بشینینم دور هم . به همه یکی میدم.بعد که همه یکی خوردن بعدیشو میدم!!!!!!
تازه آخر سر هم هسته هارو میشمرد که کسی زیاد تر نخورده باشه .... خلاصه حق کسی ضایع نشد اما خییییییییییییلی خندیدیم ...
ببخشین اگه همه ی عکسارو نتونستم بزارم . حجمش زیاد بود ، آپلود نمیشد.
و در آخر هم مثل همیشه :
خدایا این شادیا و دوستیامونو نگیر . امین ....
طبقه بندی: خاطرات،