راسته که میگن وقتی بود داغ بودم نفهمیدم ، وقتی که رفت یخ زدم و فهمیدم که میخامش ...
یا به قول شاعر :
سرم گرمه نوازش های اون بود ، که خوابم برد و کوچش رو ندیدم ...
این حسی که الان دارم حتی غریبونه تر از دلگیری جمعه س ...
آرزو میکنم هیشکی به این حس دچار نشه ...
50 روز صبر و صبر و صبر ...
سلام
حالتون؟
وسط فرجه ی امتحانات دی ماه هستم
پر از استرس
چون هنوز با امتحانای دانشگاه جور نشدم.نمیدونم چیو باید بخونم دقیقا خخخ
یادتونه گفته بودم میخام اونجور که دوست دارم زندگی کنم؟
یه جورایی موفق شدم
ولی هنوز با خیلی چیزا نتونستم کنار بیام...
مثل تنهاییا. وابستگیا . بغضا . غرورم ....
بازم باید روی خودم کار کنم.. هنوز جای پیشرفت هست خخخ
خیلی از دور و بریامو گذاشتم کنار ... انگار بعضیا تازه چهره واقعیشونو نشون میدن.
منم که کسی از چشمم بیوفته دیگه برنمیگرده جای اولش ...
بخاطر همین تنهاییام بیشتر شده
البته میشه گفت که این تنهایی شرف داره به شلوغیایی با افراد مزخرف و پوشالی ...
با خودم فکر میکردم
که درسته که من اونی نشدم که تو رویای 14 سالگیم منتظرش بودم. ولی خداروشکر که الان اینجام
بنظرم اگه اینطور نمیشد شکست میخوردم و اون شکست خیلی سخت بود تا این شکستی که از بدست نیاوردنش خوردم ...
" همیشه راه شکرگذاری خدا بازه :) "
گاهی اگه حوصلتون کشید بیایید حرف بزنیم
کلا حرف زدن خوبه ... حالا هرموضوعی که میخاد باشه ...
روزای زمستونیتون سرشار از حس خوب