سلام . ببخشید که اینقدر دیر اومدم برا این پست .
اخه من این سه بار پستو بیستو سوم نوشتم اما همش پاک میشد .
منم خسته شدم و رهاش کردم .
الان چون دیگه تو اون حال و هوای اون روز نیستم شاید تو توصیفش عاجز بمونم .
بیست و سوم همون روزی بود که تو پستای قبلم بهش اشاره کرده بودم .
چه روز بدی بود بیست و سوم . از اولش با نحسی شروع شد .
ساعت 10 تا 10:30 من سر امتحان فیزیک بودم . ساعت 10:30 یه نگاه به مینا اندختم و به ساعت اشاره کردم .یه لبخند تلخی بهم زدیم و ....
بعد از امتحان ، تو حیاط ، فاطمه اومد پیشمون و بهمون گفت : میشه بخندید ؟ چرا انقدر ناراحتید . یه نمره ارزششو نداره .
ما با یه نگاه تلخ بهش گفتیم که به خاطر نمره نیست . امروز بیست و سومه ...
ما زنگ تفریح سوممون نیم ساعته . کل نیم ساعتو بعد از نماز ، با هم اهنگاشو خوندیم ...
چه جو بدی بود .
شال های مشکیمون از چهارشنبه ، بیستم ، انداختیم و تا بیست و پنج نگهش داشتیم . یه جور نماده برامون .
خیلی حالم بده . هنوز حالم بده . دلم خیلی گرفته .
چقدر این آبان برای من نحسه !
غیر از مرتضی ، کلا خیلی اتفاقای بدی برام تو این ماه میوفته .
مرتضی - فهمیدن واقعیت یه دروغ - سرکار رفتن - افسردگی و....
فاتحه فراموش نشه لطفا
دانلود اهنگ یک سال گذشت با صدای علی عبدالمالکی
ویدیو کلیپ بیزارم از پاییز شاهین دلیوند :
طبقه بندی: گالری عکس، خاطرات،
آخه تا چه اندازه من از بدقولی بدم میاد!
خودم وقتی یه قولی به کسی میدم تا تمام و کمال اون کارو براش انجام ندم ، خیالم راحت نمیشه... همیشه هم سر وقتم.
چرا بعضیا اینقدر بد قولن. خوب وقتی نمیخوای انجام بدی ، بگو نه!
چرا میگی باشه و بعد هیچ خبری ازت نیس!
دوستای گرام خاهشا نگین شاید حواسش نبوده و کار داشته و سرش شلوغ بوده و غیره
اینا یه احتماله! که هنوزم معلوم نیست درست باشه!
هر چه قدر هم سرش شلوغ باشه نباید بدقولی کنه!
من که بی خیال شدم! دیگه هم برام مهم نیست.
به وقوع پیوستنشم برام دیگه خوشایند نیست.
راستی اگه آدم افسردگی بگیره باید چی کار کنه؟راه درمانش چیه؟
کسی اگه میدونست بهم بگه.
قسمتی از آهنگ هرشب با صدای علی لهراسبی:
شاید , دیگه از یادت رفتم ، دارم از پا میوفتم
ولی باز قلب من آروم نمیشه
تنهام ، غم تو باز دوباره ، تو دلم پا میزاره
تو که رفتی اون میمونه همیشه
هرکی میبینه منو ، میگه از دنیا سیره
تقصیر چشم تو بود ، دل من بی تقصیره
وای از تنهایی.....
سلام. روز دانش آموز مبارک. دست جیغ هورا ,نکشید!محرمه.
عاغا ما دیروز با چشم خودمون فاجعه منا رو تو مدرسمون دیدیم!!!!!!!
دیروز برا بچه هایی که میخواستن برن راهیان نور برنامه گذاشته بودن و پدر شهید فهمیده رو دعوت کرده بودن. یه گوسفند هم برای قربانی آورده بودن. بیچاره از زنگ دوم که آرده بودنش آروم با دست و پای بسته گوشه حیاط خوابیده بود. انقدر بچه ها بهش دست زدن که بیدار شد و دست پاشم باز شد. یوهو بلند شد وایساد. بیچاره عصبانی بود که انقدر اذیتش کرده بودن. یوهو سرشو تکون داد و ، رم کرد!!!!!! وای وای وحشی شده بود.
همه جیییییییییغ میزدن و فرار میکردن سمت در سالن مدرسه. من که از ترس داشتم غش میکردم ، دست مینا که نزدیکم بود و سفت گرفتم و کشیدم و داد میزدم: مینا بدو داره میاد سمتمون.
گوسفنده هم خییییییلی تند میدوید سمت دخترا.
مینا هی بر میگشت پشت سرشو نگاه میکرد منم داد میزدم مینا بدووووو مهسا رو بگیر بدوید.
حالا نگو مهسا خانوم تو حیاط خورده زمین و بلند شده دیده گوسفنده بغلشه ، سکته زده! خخخخخخ
همینطور که دست مینا رو گرفته بودم تا اومدم از در سالن بیام تو ، مینا خانوم تو چارچوب با سر خورد زمین.
واقعا فاجعه منا بود. چون در کوچیک بود تعداد افرادی هم که میخواستم از در رد بشن زییییییاااد. مینا هم اون وسط خورده بود زمین نزدیک بودچند نفرم بیوفتن روش و چند تا کشته و زخمی هم بدیم. خخخخخ
وای وای گوسفنده انقد وحشی شده بود که داشت از پله های حیاطم میومد بالا. یا خدا....
تا به سالن پناه بردیم همینطور دلمونو گرفته بودیم و میخندیدم. حالا نخند کی بخند!!!
خخخخ زنگ بعد که رفتیم بیرون دیدیم گوسفنده با پاهای بسته شده داره شیطانی اینطوری نگامون میکنه:
میگه اونموقع از دستم در رفتین. الان دیگه نمیتونین.
این بود ماجرای برنامه ى روز دانش آموز ما.
و من الله توفیق
طبقه بندی: خاطرات،
عاغا ما دیروز با چشم خودمون فاجعه منا رو تو مدرسمون دیدیم!!!!!!!
دیروز برا بچه هایی که میخواستن برن راهیان نور برنامه گذاشته بودن و پدر شهید فهمیده رو دعوت کرده بودن. یه گوسفند هم برای قربانی آورده بودن. بیچاره از زنگ دوم که آرده بودنش آروم با دست و پای بسته گوشه حیاط خوابیده بود. انقدر بچه ها بهش دست زدن که بیدار شد و دست پاشم باز شد. یوهو بلند شد وایساد. بیچاره عصبانی بود که انقدر اذیتش کرده بودن. یوهو سرشو تکون داد و ، رم کرد!!!!!! وای وای وحشی شده بود.
همه جیییییییییغ میزدن و فرار میکردن سمت در سالن مدرسه. من که از ترس داشتم غش میکردم ، دست مینا که نزدیکم بود و سفت گرفتم و کشیدم و داد میزدم: مینا بدو داره میاد سمتمون.
گوسفنده هم خییییییلی تند میدوید سمت دخترا.
مینا هی بر میگشت پشت سرشو نگاه میکرد منم داد میزدم مینا بدووووو مهسا رو بگیر بدوید.
حالا نگو مهسا خانوم تو حیاط خورده زمین و بلند شده دیده گوسفنده بغلشه ، سکته زده! خخخخخخ
همینطور که دست مینا رو گرفته بودم تا اومدم از در سالن بیام تو ، مینا خانوم تو چارچوب با سر خورد زمین.
واقعا فاجعه منا بود. چون در کوچیک بود تعداد افرادی هم که میخواستم از در رد بشن زییییییاااد. مینا هم اون وسط خورده بود زمین نزدیک بودچند نفرم بیوفتن روش و چند تا کشته و زخمی هم بدیم. خخخخخ
وای وای گوسفنده انقد وحشی شده بود که داشت از پله های حیاطم میومد بالا. یا خدا....
تا به سالن پناه بردیم همینطور دلمونو گرفته بودیم و میخندیدم. حالا نخند کی بخند!!!
خخخخ زنگ بعد که رفتیم بیرون دیدیم گوسفنده با پاهای بسته شده داره شیطانی اینطوری نگامون میکنه:
میگه اونموقع از دستم در رفتین. الان دیگه نمیتونین.
این بود ماجرای برنامه ى روز دانش آموز ما.
و من الله توفیق
طبقه بندی: خاطرات،
مرتضی و بارون!
هروقت بارون میاد نا خودآگاه موزیکای مرتضی میاد تو ذهنم و ناخودآگاه به زبون میارمش...
بارون امروز همراه با هوای خوبش ، عالی بود. کنار باغچه ى مادربزرگ. کنار غنچه های انار.
سرشار از حس قشنگه بودن....
دوباره نم نم بارون
صدای شر شر ناودون
دل بازم بی قراره
دوباره رنگ چشاتو
خیال عاشقی با تو
این دل آروم نداره نداره
شبامو خواب نوازش
. دوباره هق هقو بارش
گریه یعنی ستایش
بارون صدای احساسه
نم بارون چشاتو میشناسه
تو رو از دست دادم
تو یه لحظه آدم دنیاشو میبازه....
"مرتضی پاشایی"
هروقت بارون میاد نا خودآگاه موزیکای مرتضی میاد تو ذهنم و ناخودآگاه به زبون میارمش...
بارون امروز همراه با هوای خوبش ، عالی بود. کنار باغچه ى مادربزرگ. کنار غنچه های انار.
سرشار از حس قشنگه بودن....
دوباره نم نم بارون
صدای شر شر ناودون
دل بازم بی قراره
دوباره رنگ چشاتو
خیال عاشقی با تو
این دل آروم نداره نداره
شبامو خواب نوازش
. دوباره هق هقو بارش
گریه یعنی ستایش
بارون صدای احساسه
نم بارون چشاتو میشناسه
تو رو از دست دادم
تو یه لحظه آدم دنیاشو میبازه....
"مرتضی پاشایی"