خیلی امتحان زیست باحالی بود. چون من فصل 2و3 رو که کلا نخونده بودم. فصل هفتو تو ماشین نگا کردم, فصل 4و5 رو از شب تا صبح خوندم. خخخخخ خعلی خوشم اومد از خودم.
هر چیی سر امتحان نوشتمو مدیون اطلاعات قبلیمم که سر امتحان همش یادم اومد.
طبقه بندی: خاطرات،
طبقه بندی: خاطرات،
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.
خیلیییییی حرف دارم برا تعریف امروزم.
طبقه بندی: خاطرات،
ولب امپیتیریش میکنم. کاملسو رمزدار میزارم.
امروز به عنوان روز آخر مدرسه هم خییییییلی خوش گذشت و هم غمناک بود .
زنگای آخر حذف شده بود. یه سری رفتن خونه. بقیه موندن غذا سفارش دادن از بیرون آوردن.
خخخخ من که شخصا هیچی نخوردم. همش با محی و پریسا تو سالن بودیم .
حس میکنم یه نفر ازم ناراحت شد. راستشم حرفم اصصصصصلا خوب نبود. شاید بهش بگم و معذرت خواهی کنم.
(کاش زنده نبودم تا ناراحت شم و باعث ناراحتی کسی بشم )
بهم گفت حالت خوب نیس .رنگت پریده و چهرت آشفته س . راست میگفت . من :
با همه ی بی سرو سامانیم
باز به دنبال پریشانیم
خودم میدونم که خوب نیستم. حتی نمیفهمم دارم چیکار میکنم و چی میگم.
مینا و مهسا میخواستن برن بهش بگن .
به نظرم کار درستی نیس. بعداز ایننننن همه مدت کار درستی نیس.
اصلا حال من به اون ربطی نداره. من خودم چند وقته خوب نیستم. شاید زیااااد بهش فکر کنم. ولی ربطی به حرفاش نداره.
دلم خعععععلیییییی برا محی اینا و بقیه بچه و جو مدرسه تنگ میشه .خیییییلی . اون استرسای دو روز در هفته .
بچه ها منتظر پست رمزدارم باشین.
برام دعا کنید .امتحانام شروع شد .
بسم الله الرحمن الرحیم
روزتون پر از حس خوب (برعکس من)
طبقه بندی: خاطرات،
چهار شنبه هفته ى قبل که قرار بود بچه ها برن اردوی ملاصدرا, ما تصمیم گرفتیم بریم خونه نهسا اینا و برا خودمون ناهار درست کنیم و بخوریم. ولی با دلایل الکی مینا منتفی شد.
وقتی داشتیم میزنگیدیم که بیان دنبالمون, همون لحظه مینا گفت: زهرا من پیاده میرم, اگه دیر میان دنبالت بیا بریم خونه ما, ازون جا بیان دنبالت.
من که پلاس!!! از خدا خواسته قبول کردم.
به مامانم که گفتم در کمال ناباوری گفت باشه.
خخخخخ مهسا باور نمیکرد. هی میگفت جدی داری میری؟؟!!!!!!
مام با مینا تا سر خیابون پیاده رفتیم.بعد تاکسی گرفتیم و دوتا کوچه قبل از خونشون پیاده شدیم تا بازم پیاده بریم. خخخخ مثه بچه مدرسه اییا که باهم میان خونه داشتیم میرفتیم.
وسط راه هم هی مغازه ها رو دید میزدیم و تصمیم میگرفتیم که بریم فلافلی یا کبابی یا کلا بریم لباس بخریم.
طبقه بندی: خاطرات،
وقتی داشتیم میزنگیدیم که بیان دنبالمون, همون لحظه مینا گفت: زهرا من پیاده میرم, اگه دیر میان دنبالت بیا بریم خونه ما, ازون جا بیان دنبالت.
من که پلاس!!! از خدا خواسته قبول کردم.
به مامانم که گفتم در کمال ناباوری گفت باشه.
خخخخخ مهسا باور نمیکرد. هی میگفت جدی داری میری؟؟!!!!!!
مام با مینا تا سر خیابون پیاده رفتیم.بعد تاکسی گرفتیم و دوتا کوچه قبل از خونشون پیاده شدیم تا بازم پیاده بریم. خخخخ مثه بچه مدرسه اییا که باهم میان خونه داشتیم میرفتیم.
وسط راه هم هی مغازه ها رو دید میزدیم و تصمیم میگرفتیم که بریم فلافلی یا کبابی یا کلا بریم لباس بخریم.
خخخخخ وقتی رفتیم تو خونشون کللللی معذرت خواهی که ببخشید خونه نا مرتبه و این حرفاااا. خخخخخ بیچاره خونه مارو ندیده!!!!!!
خلاصه کللللییییی دیوونه بازی با گیتارش و عکسای هنریمون حال داد.
نیم ساعت فقد بوداااااا. ولی خعلی خوش گذش.
خلاصه کللللییییی دیوونه بازی با گیتارش و عکسای هنریمون حال داد.
نیم ساعت فقد بوداااااا. ولی خعلی خوش گذش.
طبقه بندی: خاطرات،
تغییر باید کرد...
دل باید کند ....
گذشت باید کرد....
روحم احتیاج به تخلیه داره...
بگذار تنها بمانم....
شاید کمی خودم رو به یاد آوردم....
دعاهایی برای عمر کردن طولانی هست .
آیا دعایی برای کوتاه کردن عمر نیز هست؟؟؟
به من معرفی اش کنید ...
دیروز روز معلم بود.
خوش گذشت خدایی .
مخصوصا زنگ سوم که بچه ها برا معلم زیستمون،خانم بیان، کیک سفارش داده بودن و کلی بادکنک چسبونده بودن به سقف:)
مام قبلش رفتیم اجازه ی محی و فاطمه رو از خانم اشرفی گرفتیم که نیم ساعت اولو بیان سر کلاس ما ❤:)
خلاصه انقدددد عکس گرفتیم و خوش گذروندیم که نگوووو .
خدایی خیلی اون زنگ باحال شد.
حالا سوتیامونو نمیگم .خخخخ افتادن مهسا رو خانم بیان و عکس گرفتن من با دست گل خانمبیان و ژستای عکاسیمون و .... بهتره توضیح ندم
خخخخ عکس کیکمون که به دستم رسید میزارم براتون.
عکس کیکمون : کلیک
خلاصه خوش گذشت.مخصوصا اینکه ۱:۱۵ تعطیل شدیم.
با اینکه حسن زاده زنگ آخر ضدحال زد،ولی خوب بود.
یکی از سوتیامو بعدا رمز دار میزارم. رمزشم فقد به تعداد معدودی میدم .خخخخخ
راستی وقتیم برگشتم خونه با صحنه باحالی روبه رو شدم که کلللللی حالموخوب کرد❤❤❤
در آخر:
یا مهدی .....
دوستی هامان جاویدان ....
روزتون پر از اتفاقای باحال ❤❤❤❤❤❤
طبقه بندی: خاطرات،
وای وای وای میبینی تورو خدا آخر سال شد؟؟؟
کتابا نزدیک تموم شدنشونه, فقد چن صفه مونده. کولرارو روشن کردن!!!!!
هعیییی ای بابا.... امسالم تموم شد. نمیشه گفت زود. نه زود بود نه دیر.
البته هنوز امتحانای پایان ترم مونده که جونمونو به لبمون برسونه!!!!
ولی در کل دیگه تابستون شد و استرس ما برای اینکه سال دیگه با هم تو یه کلاسیم یا نه
ولش.
کلللی برنامه برا تابستونم. خدا کنه مثه سالای قبل فقد در حد فکر باقی نمونه.
راستی فردا قراره بیان برا دفاعیمون. دو زنگ اولمون میره. آخخخخخجوووووووون.
هندسه. هووووراااااا
امروز زنگ آخر زیست نداشتیم ولی چون درسمون عقب بود, معلممون اومد.
مام که اصصصصن حال درسو نداشتیم, با مهسا دوتایی سر کلاس آهنگ کفتر کاکل به سر های های و میخوندیم و غش میکردیم از خنده.
خوش گذشت خدایی.
تازه صندلیمونو عوض کردیم اومدیم ته کلاس. اصن دنیاییه هااااا اونجا. خخخخ. همه میخورن. خخخخخ مام قراره از فردا تخمه و چیپس بیاریم سر کلاس بخوریم.
آوردیم صندلیمونو روبه روی کولر. کللی حال میکنیم. کلی هم فحش میخوریم از بقیه. چون خعلی پز میدیم که خعلی اینجا هوا خوبه. اونام گرمشونه شدییییید
خخخخخ خعلی کیف میده.
البته هیچ جا مثه قم, مثه جهنم نیس از گرما.
ولی در هر صورت, روزای بهاری ولی به ظاهر تابستونیتون, پر از اتفاقای باحال.
خدایا ازین اتفاقا هم به من بده خواهشا یه ذره.
طبقه بندی: خاطرات،
کتابا نزدیک تموم شدنشونه, فقد چن صفه مونده. کولرارو روشن کردن!!!!!
هعیییی ای بابا.... امسالم تموم شد. نمیشه گفت زود. نه زود بود نه دیر.
البته هنوز امتحانای پایان ترم مونده که جونمونو به لبمون برسونه!!!!
ولی در کل دیگه تابستون شد و استرس ما برای اینکه سال دیگه با هم تو یه کلاسیم یا نه
ولش.
کلللی برنامه برا تابستونم. خدا کنه مثه سالای قبل فقد در حد فکر باقی نمونه.
راستی فردا قراره بیان برا دفاعیمون. دو زنگ اولمون میره. آخخخخخجوووووووون.
هندسه. هووووراااااا
امروز زنگ آخر زیست نداشتیم ولی چون درسمون عقب بود, معلممون اومد.
مام که اصصصصن حال درسو نداشتیم, با مهسا دوتایی سر کلاس آهنگ کفتر کاکل به سر های های و میخوندیم و غش میکردیم از خنده.
خوش گذشت خدایی.
تازه صندلیمونو عوض کردیم اومدیم ته کلاس. اصن دنیاییه هااااا اونجا. خخخخ. همه میخورن. خخخخخ مام قراره از فردا تخمه و چیپس بیاریم سر کلاس بخوریم.
آوردیم صندلیمونو روبه روی کولر. کللی حال میکنیم. کلی هم فحش میخوریم از بقیه. چون خعلی پز میدیم که خعلی اینجا هوا خوبه. اونام گرمشونه شدییییید
خخخخخ خعلی کیف میده.
البته هیچ جا مثه قم, مثه جهنم نیس از گرما.
ولی در هر صورت, روزای بهاری ولی به ظاهر تابستونیتون, پر از اتفاقای باحال.
خدایا ازین اتفاقا هم به من بده خواهشا یه ذره.
طبقه بندی: خاطرات،
امروز زنگ آخر معاونمون خبر داد که به خاطر آزمون پیشرفت تحصیلی فردا،تمام پرسش ها و امتحاناتتون کنسل میشه.
ما هم که امتحان ریاضی داشتیم ، دست جیغ و هورا و رقص و بغل و ... :):):):):)
¯\_(ツ)_/¯
اصن امروز به خاطر همین تونسم راحت به کارای عقب افتادم برسم. هوفففف ..... خدایا شکرت ❤❤❤❤❤❤❤
طبقه بندی: خاطرات،
طبقه بندی: خاطرات،
وای خدا !
بعضیا چی از جون آدم میخوان که همه جا باید ببینیمشون ؟؟؟!!!!!!
خداروشکر همیشه هم جلوی چشم آدمن
هفته آخر امتحاناس . این هفته رم بدیم و راحت شیم . یکم استراحت ف بعد بریم سراغ امتحانات ترم !!!!!!!!!
وای خدایا چقد استرس دارم برا امتحان فنی حرفه اییم. خدا کنه قبول شم !!!!
راسی چقد خوبه که بدونیم مشغولیت های ذهنی ما ، مشغولیت ذهنی یه نفر (!) هم هست
ولش مهم نیس .
راستی یه کتابی هست به اسم "تمنای وصال " پیشنهاد میکنم حتتتتما بخونید . منو که از این رو به اون رو کرد .... (حالا این رو اون رو شو دیگه نمیشه تو متن نشون داد )
اه اه قرار بود با فامیل دوست مامانم بریم کنسرتاااااا . انگار لغو شد. خواهرش مریضه میخواد قلبشو عمل کنه ! نمیشه بریم
. هعییییی اینم از شانس ماست مادر تازه تو سایتش که کللللی صندلیا خریده شده . هعیییی علی هم نمیخواد ما بریم کنسرتش !!!!!!!!!
دوستای گرام که درخواست پیتزا کردن از ما به ازای قبولی تو آزمونم !!!!!!! چ کنم دیگه .... دوستم دوستای قدیم
حالا قراره اگه قبول شدم بیان خونمون خودمون آشپزی کنیم و پیتزا درست کنیم .
عاغا ما قبول بشیم ، کور شم اگه پیتزا ندم بهشون
این موزیکم بگوشید . عاااااااالیه .
لحظه ها از معین
برم برم که این روزا خعلی سرم شلوغه . اوففففف
به قول داییم :
با یه خدافظی خوشحالتون میکنم !!!!!
+تغییر موزیک وب! ( نظرتون؟)
طبقه بندی: خاطرات،
بعضیا چی از جون آدم میخوان که همه جا باید ببینیمشون ؟؟؟!!!!!!
خداروشکر همیشه هم جلوی چشم آدمن
هفته آخر امتحاناس . این هفته رم بدیم و راحت شیم . یکم استراحت ف بعد بریم سراغ امتحانات ترم !!!!!!!!!
وای خدایا چقد استرس دارم برا امتحان فنی حرفه اییم. خدا کنه قبول شم !!!!
راسی چقد خوبه که بدونیم مشغولیت های ذهنی ما ، مشغولیت ذهنی یه نفر (!) هم هست
ولش مهم نیس .
راستی یه کتابی هست به اسم "تمنای وصال " پیشنهاد میکنم حتتتتما بخونید . منو که از این رو به اون رو کرد .... (حالا این رو اون رو شو دیگه نمیشه تو متن نشون داد )
اه اه قرار بود با فامیل دوست مامانم بریم کنسرتاااااا . انگار لغو شد. خواهرش مریضه میخواد قلبشو عمل کنه ! نمیشه بریم
. هعییییی اینم از شانس ماست مادر تازه تو سایتش که کللللی صندلیا خریده شده . هعیییی علی هم نمیخواد ما بریم کنسرتش !!!!!!!!!
دوستای گرام که درخواست پیتزا کردن از ما به ازای قبولی تو آزمونم !!!!!!! چ کنم دیگه .... دوستم دوستای قدیم
حالا قراره اگه قبول شدم بیان خونمون خودمون آشپزی کنیم و پیتزا درست کنیم .
عاغا ما قبول بشیم ، کور شم اگه پیتزا ندم بهشون
این موزیکم بگوشید . عاااااااالیه .
لحظه ها از معین
برم برم که این روزا خعلی سرم شلوغه . اوففففف
به قول داییم :
با یه خدافظی خوشحالتون میکنم !!!!!
+تغییر موزیک وب! ( نظرتون؟)
طبقه بندی: خاطرات،