(اول شعر سیمین بهبهانی)
مشاعره چهارنفره
من اگر کافر و بی دین و خرابم، به تو چه؟
من اگر مست می و شرب و شرابم، به تو چه؟
تو اگر مستعد نوحه و آهی، چه به من؟
من اگر عاشق سنتور و ربابم، به تو چه؟
تو اگر غرق نمازی، چه کسی گفت چرا؟
من اگر وقت اذان غرقِ به خوابم، به تو چه؟
تو اگر لایق الطاف خدایی، خـوش باش
من اگر مستحق خشم و عتابم، به تو چه؟
دنیـا گر چه سراب است به گفتار شما
من به جِد طالب این کهنه سرابم، به تو چه؟
تو اگر بوی عرق می دهی از فرط خلـوص
و مـن ار رایحـهٔ مثل گلابم، به تو چه؟
من اگر ریش، سه تیغ کرده ام از بهر ادب
و اگر مونس این ژیلت و آبم، به تو چه؟
تو اگر جرعه خور بادۀ کوثر هستی
من اگر دردکش بادۀ نابم، به تو چه؟
تو اگر طالب حوری بهشتی، خب باش
من اگر طالب معشوق شبابم، به تو چه؟
تو گر از ترسِ قیامت نکنی عیشِ عیـان
من اگر فارغ ازین روز حسابم، به تو چه؟
*****
(جواب میثم صفرپور به سیمین)
کفر و بی دینی ات ای یار، به ما مربوط است
بشنو این پند گهربار، به ما مربوط است
تو که با لهو و لعب در پی مستی هستی
می کنی جمـع گرفتار، به ما مربوط است
بی خیالت بشـوم بارش طـوفان بلا
می رسد از در و دیوار، به ما مربوط است
آنچه آمـد به سر طایفـهٔ نـوح نبی،
می شود واقعه تکرار، به ما مربوط است
من اگر لایق الطاف خـدایم، به تو چه؟
تو کنی جامعه بیمار، به ما مربوط است
تو اگر می بخوری در پس خانه، چه به من؟
گر بیایی برِ انظار، به ما مربوط است
تو به این کوه گُنه، عامل شیطان گشتی
شده ای نوکر دربار به ما مربوط است
گـر نبنـدیم بر پـوزۀ او قـلاده
می درد همچو سگ هار، به ما مربوط است
گر تو سوراخ کنی کشتی این جامعه را
می شود غرق، به ناچار به ما مربوط است
مست کن لیک نبینم که تو مستی کردی
عربده، کوچه و بازار، به ما مربوط است
تو که با چنگ و ربابت همهٔ مـردم را
می کنی مستعد نار، به ما مربوط است
به جهنم که خودت را بکشی در خانه
در خیابان بزنی دار، به ما مربوط است
دین من داده اجـازه که دخالت بکنم،
تا نبینم ز تو آزار، به ما مربوط است
امر معروف کنم، نهی ز منکر بپـذیر
تا ابد، ترمز اشرار، به ما مربوط است
******
(جواب "صادق.ع.بیقرار" به میثم صفرپور)
بشنو این شعر صفرپور، به تو مربوط است
لحن تند و کمی ناجور، به تو مربوط است
کفر و بی دینیِ سیمین و من و آن، چه به تو؟
شهوت زاهـد مغرور، به تو مربوط است
اگر از ساز نداری دل خوش، خب تو نرقص
رقصِ با سازِ خودت جور، به تو مربوط است
مستی و عیش و کمی باده تو را حاجت نیست
کِیف با منقل و وافـور، به تو مربوط است
اگر از شعـر رسد بارش طـوفـان بلا
مردن و خفتنِ در گور، به تو مربوط است
قصـهٔ نوح نبی، وَهـمِ قشنگی است ولی
قصهٔ "هاله ای از نور"، به تو مربوط است
ریش در ریش، به اندیشـهٔ ما زخم زدید
ملّتی گُنگ و کَر و کور، به تو مربوط است
تو اگر لایق الطاف خـدایی، خوش باش
باغ و فاحشکدۀ حور، به تو مربوط است
در و دربار که دستِ تو و همکیشان است
نوکر و ناظر و منظور، به تو مربوط است
تو دم از پوزه و قلاده زدی؟ شرمت باد
پوزه و گرمیِ آخور، به تو مربوط است
چهارده قرن شده کشتی این جامعه غرق
قایق صید و پُر از تور، به تو مربوط است
می کنم مست ببینی که چـه بی آزارم
اذیت و عربده و زور، به تو مربوط است
تو که بیزار ز چنگی و ربابی، چه به من؟
به عزا، عرعرِ شیپور، به تو مربوط است
من اگر خانه بمیرم چه به تو؟ در کوچه
کشتن مردم رنجور، به تو مربوط است
دین تو داده اجـازه که دخالت بکنی؟
دخل در مقبره و گور، به تو مربوط است
امر معـروف تـو از جاهلی و نادانی است
رسم اعراب شَل و کور، به تو مربوط است
***
جواب علیرضا اعلمی به صادق.عین بی قرار
خانه ی فکر تو دیجور، به ما مربوط است
ادب از دست تو رنجور، به ما مربوط است!
ظلمت کفر تو بر شانه ی شهرم پیداست
زخمه ی بال و پر نور به ما مربوط است!
گوشت ارزانی هر ساز ولی در خلوت
قیل و قال دف و طنبور به ما مربوط است!
تا دم مرگ بیفت از هوس مستی خویش
نقل عریانی انگور به ما مربوط است!
خیمه، در ظلمت اوهام زدی رو خوش باش!
خدشه بر بارگه نور، به ما مربوط است!
ریشه در روشنی دین محمد داریم
تیشه در دست تو مزدور، به ما مربوط است!
چهارده قرن به خونش بر جان پروردیم
لغز دشنه و ساطور به ما مربوط است!
تو منال از غم تور، ای سر و جانت همه صید!
پهن کردی اگر این تور، به ما مربوط است!
تو از آبشخور فکرت به حد مرگ بنوش
زان کنی عربده و اور به ما مربوط است!
دین من گفت که ظلمت پی تکثیر آمد
هین!به پا داشتن نور به ما مربوط است!
پشت دیوار خرد، سنگر جهال شده است
دفع هر فتنه به هرجور به ما مربوط است...
داوری با شماست
صلوات