منوی اصلی
گاه نوشته هاى یک دانشجوى زبان
معلوم الحال
  • معلوم الحال پنجشنبه 9 شهریور 1396 07:31 ب.ظ نظرات ()

    توی این دنیا من از هیچی شانس نیاوردم. یعنی حتی اگه بخوام خوشبینانه نگاه کنم توی حوزه دوست و رفیق، فقیرترین و بی کس ترین شخص این عالم بودم؛ البته بعد از جناب شازده کوچو :-)))

    همیشه به هر دری زدم که خودم رو به همه ثابت کنم. برای همه هر کاری که از دستم اومده انجام دادم. ساعت ها وقتم رو در اختیارشون قرار دادم و کارایی که میخواستن رو براشون انجام دادم، بعدش برگشتن گفتن: "نه، اونجوری که میخوایم نشد!". حالا کاری به اینی ندارم که بعدش با یه کار به مراتب سطح پایین‌تر کارشون رو به سرانجام رسوندن.

    * توی پارک منتظر یکی از بچه‌ها بودیم. من دیدم دو تا بچه ی کوچیک روی تاب نشستن و یکی شون داره جیغ و داد میزنه. رفتم جلو که ببینم چشه. یهو خانمی که بغل نشسته بود و تا اون موقع ندیده بودمش برگشت و یه مشت لفظ رکیک که به‌حق سزوار خودش بود به کار برد! من هم که اصلا نمی دونستم جریان از چه قراره و فقط نگاش می کردم!
    دوستام از اونور وایساده بودن و بهم میخندیدن. بعدش گفتن: "فکر کرده قرار بلایی سر بچه هاش بیاری" گویا یه دختر نوجوان هم کنار اونا مشغول بازی بوده که من ندیدم!
    کسایی که ادعای رفاقت داشتن، و میگفتن حاضریم سرمون رو بدیم سر رفیق و رفیق بازی من رو اینجوری فروختن و تنها گذاشتن. اما این برام مهم نبود. این که مسخرم کردن دردآور بود! کسایی که فقط به اسم "داداش گلم" و "رفیق" میخوان یه عده مثل من دور و برشون باشن. اون هم صرفا برای حمالی هاشون. وگرنه عمرا یارهای گرمابه و گلستانشون رو با ما عوض کنن!

    * توی دوره امداد و نجاتی که داشتیم یه گروه از دختر و پسر تشکیل دادیم. از دستاوردهای این گروه همین بس که هر از گاهی دورهمی هایی تشکیل می دادیم خوش میگذروندیم. البته هر کس دونگش رو می‌داد که منتی سر دیگری نذاره. چه بسا خیلی وقتا از من مجرد بیشتر از بقیه هم میگرفتن :-) بعد از تموم شدن دورهمی هم همیشه چیپس و پفک و نوشابه و کیک و هر چی اضافه بود نصیب متاهل ها میشد. خب دورهم جمع شدن خوبه! اما یه عادت بد بین بچه ها بود که حتما باید یکی دو تا رو مسخره میکردن. اول غایبین، بعدش هم در صورت لزوم حاضرین. جالبه این کارها رو یکی از پسرای در ظاهر داش مشتی گروه علم می کرد. از اینایی که با همه داداش و آبجی هستن و خودشون رو به همه محرم می دونن! بگذریم از رفتار بیخودش توی مواقعی که من از سر ناچاری سر سفره کنار یکی از دخترا می نشستم. یعنی خودش رو امین نوامیس میدونست و من رو ...  :-|
    توی ۶ ماهی که نبودم چند بار دور هم جمع شدن. امیدوارم بهشون خوش گذشته باشه. اما اینکه حاشا میکنن که اصلا دورهم جمع نشدن و فقط منتظر گل روی من (!) بودن که برگردم واقعا شرم آوره! لااقل وقتی که عکساشون رو میذارن اینستاگرام منو هاید کنن :-/
    چند بار نامزد یکی از دخترا رو مسخره کردن و اونا هم قهر کردن و از گروه لفت دادن. هر جور شده باز اونا رو برگردوندن ولی بچه ها باز هم از بچه بازی هاشون دست برنداشتن. واقعا از سر بیکاری دارن بقیه رو دست میندازن یا بیمارن؟
    از وقتی فهمیدن دارم برمیگردم مدام پیام میدن و بدون اطلاع قبلی خودشون رو دعوت میکنن فلان جا، اون هم مهمون من! خیلی دوست داشتم یه بار مهمونشون کنم اما با این روش که بزور خودشون خودشون رو قالب می کنن اصلا حال نمی کنم. شاید اصلا دوست نداشته باشم پولم رو خرج کسایی کنم که حتی توی روی خودم مسخرم میکنن. بماند که چند بار یکی دو تا از دخترا رو وادار کردن پیام بدن که مثلا "خر" بشم و بساط عیششون رو فراهم کنم!

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 9 شهریور 1396 07:32 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال یکشنبه 5 شهریور 1396 01:25 ب.ظ نظرات ()
    یادم میاد چند نفر از دوستان یه حرف هایی میزدن راجع به بعضیا. دارم حس میکنم که قراره همونا برای منم اتفاق بیفته!
    خدا بخیر بگذرونه ...
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 9 شهریور 1396 07:33 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال چهارشنبه 1 شهریور 1396 11:59 ق.ظ نظرات ()
    این روز رو به همه دوستان عزیز بلاگر و غیر بلاگر تبریک عرض می کنم.
    دکتر ربولی عزیز، دکتر خاکستری (استاد)، مهربان، دکتر غریب، خانم مردیت گری، لیلا (تیردخت)، خانم دلژین،  دکتر پروا، پرتقال، چپ دست و خانم هوپ (البته جمیع پزشکا معتقدن که دندونپزشکا دکتر نیستن، یا به تعبیری کمتر دکتر هستن).

    +این پست رو قرار بود ظهر بزارم. تاریخش هم ثبت شده! اما مشکلی پیش اومد که نتونستم کاملش کنم. ببخشید دیگه دست خالی تبریک گفتیم. 

    ++ این روز رو به خانم دکتر آبانا خیلی بیشتر تبریک میگم  شرمنده یادُم رفت 
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 16 شهریور 1396 11:23 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال شنبه 28 مرداد 1396 10:15 ب.ظ نظرات ()
    ساعت ده یکی از دوستام یه عکس برام فرستاد. عکسی که محکم بغلم کرده بود 
    در این که چقدر خورد و پیر و له و شکسته بودم شکی نیست!
    اما ...
    من هیچی از عکس یادم نمیومد!!! نه زمانش، نه مکانش ...
    هر کاری هم که میکردم دوستم راضی نمیشد و فکر می کرد دارم چاخان می کنم. 

    فقط با مختصات زمانی که بهم داد متوجه شدم عکس مال 8 9 سال پیشه! زمانی که سوم راهنمایی بودم. اونم سال اول بوده. لوکیشن هم یکی از پارک های جنگل اطراف شهر که برای اردوی مدرسه رفته بودیم. 

    داشتم با خودم فکر می کردم که من همیشه بدعکس بودم و دوست نداشتم عکسی ازم جایی باشه. چطوری این عکس رو باهاش گرفتم؟ که خودش گفت کلی دنببالت دویدم که یه عکس باهام بگیری! اونم بزور دادم دوستت ازمون بگیره قبل از اینکه در بری. البته اینم بگم که توی عکس خیلی موقر وایستادم. 

    بهش گفتم: عکس رو کسی ندیده؟ 
    گفت: تا دیروز نه! 
    گفتم: یعنی چی؟ 
    گفت: بابام فرستاده توی گروه خانوادگی. فعلا که باز خوردی نداشته
    گفتم: مرد حسابی ساده ای! این حالت نشونه یه توطئه بزرگه!  مثل حالتیه که ساعت ۲ توی گروه "شب بخیر" میگی و ۱۴ نفر سین میکنن اما هیچی نمیگن! اون عمه بزرگوارت که منو میشناسه. دختر عمتم که ...  
    آخرین ویرایش: شنبه 28 مرداد 1396 10:14 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال شنبه 28 مرداد 1396 01:35 ب.ظ نظرات ()

    ساعت حوالی ۶ بعد از ظهر

    هوا نسبتا گرم بود. پسر در حالی که کتاب های مختلف و جورواجور توی دستاش بود داشت با عجله به سمت دانشگاه میرفت. تازه فارغ التحصیل شده بود .. بعد از اینهمه سال درس خوندن و مثل کبک سر زیر برف کردن حالا دیگه وقتش رسیده بود که بره سرِ کلاس و ببینه چند مرده حلاجه! اما مگه به این آسونی ها بهش کار می دادن؟

    آخرین ویرایش: شنبه 28 مرداد 1396 01:31 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال پنجشنبه 26 مرداد 1396 01:57 ب.ظ نظرات ()
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال پنجشنبه 26 مرداد 1396 10:35 ق.ظ نظرات ()
    +هستی؟

    - بله
    -سلام

    +هیچی میخاستم بیینم تویی یا نه
    +سلام

    ... 

    +ازت ناراحتم

    -چرا؟


    آخرین ویرایش: پنجشنبه 26 مرداد 1396 10:36 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال چهارشنبه 25 مرداد 1396 11:49 ب.ظ نظرات ()
    همین
    آخرین ویرایش: چهارشنبه 25 مرداد 1396 11:50 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال دوشنبه 23 مرداد 1396 11:03 ق.ظ نظرات ()

    فکر می کنم اولین بار از طریق یکی از پیج های فروش کتب اُریجینال اینستاگرام بود که با پیجش آشنا شدم. وقتی وارد پیجش شدم شگفت زده شدم. برای یه مدت واقعا شک داشتم که صاحب پیج یه ایرانیه! چون کتاب هایی که عکساشون رو میذاشت همه اُریجینال بودن و هر کسی نمی تونست همچین کتاب هایی بخره. 
    رفته رفته متوجه شدم که یه دختر ایرانی صاحب پیجه. واقعا برام جالب بود :) یه بار توی دایرکت چند تا سوال ازش پرسیدم و خیلی با حوصله جوابم رو داد؛ باورم نمیشد! مهندسی نرم افزار خونده بود اما اون کتاب ها و شیرینی ها همه و همه کار اون بود ... تازه از علاقه ش به ادبیات انگلیسی گفت و خیلی چیزای دیگه. کارهاش خارق العاده بودن. 
    دیروز دیدم این خانم مهندسِ مترجمِ آشپزِ اهل ادب با روزنامه ایران (شماره 6567، 22/مرداد/1396) یه مصاحبه انجام داده. مصاحبه که چه عرض کنم، در حد دو ستون بهش اختصاص داده بودن. علی رغم اینکه کفایت نمی کرد اما خوشحالم از اینکه دیدمش  براش آرزوی موفقیت می کنم.

    همه اینها هم وقتی اتفاق افتاد که 5 اگست پیج رسمی اینستاگرام توی یک پستش به خانم غرات پرداخت.


    علی رغم اینکه از تبلغات خوشم نمیاد و همش منتقدش بودم (علی الخصوص برای یه عده خاص) ولی کارای ایشون تحسین برانگیزه. 


    پ. ن.: برای دیدن پیج ایشون و صفحه ای که باهاشون مصاحبه کردن می تونید یه سر به بخش لینک های مرتبط پست بزنید.
    آخرین ویرایش: دوشنبه 23 مرداد 1396 11:03 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال چهارشنبه 18 مرداد 1396 10:10 ق.ظ نظرات ()
    یه جایی خوندم:

    "اگر برای آنچه که دوست داری نجنگی، مجبوری اون چیزی رو که به دست آوردی دوست داشته باشی"

    حقیقتش من اونقدرا هم آدم گنده ای نیستم که در رابطه با انتخاب رشته و کنکور بخوام صحبت کنم. اما یه سری حرف دارم که دوست دارم بزنم و باز برم توی لاک تنهایی خودم. 
    کاش اونقدر که بعضیا قبل از انتخاب رشته جلز و ولز میکنن برای رشته هایی مثل پزشکی و مهندسی برق و مکانیک و ... بعدش هم سخت میچسبیدن به درس. می دونم همه چیز درس نیست. اما زیاد دیدم کسایی که با رتبه های خوب رفتن دانشگاه و بعدش با معدلای پایین رفتن دنبال عیش و عشرت دنیاشون. یعنی انگار دانشگاه رو یه حایی دیدن که قراره 4 سال یا بیشتر توش به فساد بگذرونن و بعدش هم یا عازم سربازی بشم یا برن خونه شوهر :-/ نمی دونم چی میشه که "سیستم آموزش عالی" کشورمون اینقدر ضعیف عمل میکنه. تا قبل از کنکور خیلی ها میخونن و به واقع حفظ میکنن، اما وقتی وارد دانشگاه میشن دیگه بیخیال همه چی میشن. 

    بچه ها برای انتخاب رشته اینهمه حرص و جوش نزنید. جامعه به همه مشاغل نیاز داره. برای موفقیت آیندتون نیازی نیست حتما بشین فلان دکتر یا فلان مهندس. اگه میخواید موفق بشید بجای تقلید از دیگران سعی کنید خودتون باشید و در کنارش تمام تلاشتون رو بکنید که برسید به هدفتون. تفریحات هم جای خودشون رو دارن.

    دوست داشتم پرچونگی کنم. اما نمی تونم  خوب فکر کنید به خودتون و علایقتون. موفقیت فردا یکی از راه هاش کنکور و دانشگاهِ. هزار راه نرفته دیگه هست که میشه از طریق اونا موفق شد. راه هایی که هنوز هیچ کس شروعشون نکرده.

    * برای انتخاب رشته و ... میتونید به لینک های مرتبط یه سر بزنید. نکاتی داره که شاید به فکر وادارتون کنه.
    آخرین ویرایش: چهارشنبه 18 مرداد 1396 10:08 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 33 ... 10 11 12 13 14 15 16 ...
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات