دوستَت دارم که کوچَلَرَه سو سَپمیشَم
لحظه هایی که...
هیس...به مهمانی سکوت دعوتید
من هم چون تو دارم آخر خدایی دکتر
ته مونده ی خیال
پاپاسی
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گاهی دلتنگی، دلِ تنگ نیست بی قراری است
آری برادر این چنین بود
شنبه غم انگیز
فاصله؛ یک شهر و یک ترمز
می دونی بی تو لحظه حرمتی نداره؟
تو مثل ماه زیبا، من مثل ماه در بند
آخرین نامه
شب لب چشمه
سحر ندارد این شب تار
دست در دست کسی داری اگر
نقطه،سر خط
امشب چراغ ها روشن است
میم مثل رفیق!
Long Shot
چرکنویس؛چرک ننویس!
تماشا کن،تماشا کن،چه بیرحمانه زیبایی
یلدا
برای بلاگفایی ها
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
بیت تصادفی
دوست دارم
بازی با زندگی
کیوسک
قضا گفت گیر و قدر گفت پس نده
کافی لبخند
من گاوم،من گاو مشهدی حسن هستم
سایهای از اندوهت،زل زده بر چشمانم
پیشنهاد مخصوص سرآشپز
قصه آخر!
باران که می بارد تو می آیی
همین دوست داشتن زیباست
گاه سوی جفا روی
گاف!
ایمان من در حلقه ی هندسه اندام تو است
آه از نفس پاک تو و صبح نشابور؛از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی
زیر خط تنهایی
سوی شورستان روان کن شاخی از آب حیات
الخیر فی ما وقع
سامانتا
...تمام
یک نمی دانم چه چیزی که آمد نشست توی جمجمه ی خالیم
در این فصل سرما بهار مال تو
شاید ما هم شهید باشیم!
لحظه هایی که...
هیس...به مهمانی سکوت دعوتید
من هم چون تو دارم آخر خدایی دکتر
ته مونده ی خیال
پاپاسی
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گاهی دلتنگی، دلِ تنگ نیست بی قراری است
آری برادر این چنین بود
شنبه غم انگیز
فاصله؛ یک شهر و یک ترمز
می دونی بی تو لحظه حرمتی نداره؟
تو مثل ماه زیبا، من مثل ماه در بند
آخرین نامه
شب لب چشمه
سحر ندارد این شب تار
دست در دست کسی داری اگر
نقطه،سر خط
امشب چراغ ها روشن است
میم مثل رفیق!
Long Shot
چرکنویس؛چرک ننویس!
تماشا کن،تماشا کن،چه بیرحمانه زیبایی
یلدا
برای بلاگفایی ها
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
بیت تصادفی
دوست دارم
بازی با زندگی
کیوسک
قضا گفت گیر و قدر گفت پس نده
کافی لبخند
من گاوم،من گاو مشهدی حسن هستم
سایهای از اندوهت،زل زده بر چشمانم
پیشنهاد مخصوص سرآشپز
قصه آخر!
باران که می بارد تو می آیی
همین دوست داشتن زیباست
گاه سوی جفا روی
گاف!
ایمان من در حلقه ی هندسه اندام تو است
آه از نفس پاک تو و صبح نشابور؛از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی
زیر خط تنهایی
سوی شورستان روان کن شاخی از آب حیات
الخیر فی ما وقع
سامانتا
...تمام
یک نمی دانم چه چیزی که آمد نشست توی جمجمه ی خالیم
در این فصل سرما بهار مال تو
شاید ما هم شهید باشیم!