یه ماجرای دیگه چند روز بعد از ماجرای قبلی
اووووووووووووووفففففففففف
چند روز بعد یعنی یکشنبه امتحان حرفه داشتیم . اونروز امتحان تو نماز خانه برگزار شد . معلم علوم هم مراقب بود .
امتحانو دادیم و اومدیم تو کلاس .
سر کلاس بودیم که یه نفر اومد و گفت خانم گائینی ( مدیر ) ..... ( منو می گه ) رو کارش داره باید بره دفتر . منم رفتم . توی دفتر مامانم اونجا بود . یه مامان دیگه اومده بود دنبال دخترش که از قضا دخترش دوست منم بود . خانم گائینی به من گفت که : برو صداش بزن بیاد .
منم رفتم دم کلاسمون و به معلم علوم گفتم : فلانی ( دوستمو می گم ) مامانش اومده دنبالش خانم گائینی گفتن که بیام دنبالش . معلم گفت : برو برگه بگیر بیار
من گفتم : برگه دیگه نمی خواد که .
گفت : برو بگیر .
منم با محکم و با عصبانیت گفتم : چشششششم
و محکم درو زدم بهم و رفتم . به خانم گائینی گفتم ولی برگه نگرفتم .خانم گائینی هم خانم کریمی ( مستخدم ) رو فرستاد .
جریان تهمت رو برای خانم گائینی تعریف کردم و ایشون هم با مامانم صحبت کردم و منم رفتم بیرون .
بعدا بچه ها بهم گفتن : که بعداز رفتن تو معلم خندید و گفت : چه حالی می ده حال بعضی از بچه ها رو بگیریم .
من خیلی اعصابم از این جریان خورد شده بود .
هنوزم یادم نرفته .
بعدا بچه ها بهم گفتن تو کلاس بعد از رفتن تو گفت : بچه ها گوش بدید ، به ... هم بگید (منو میگه ) من نمی خواستم به دفتر اطلاع بدم ، اون ( خانم پورحسینی ) رفت گفت .
(اگه تو نمی خواستی بگی پس چرا برگه منو خط زدی ؟ )
اووووووووففففففففف
طبقه بندی: خاطرات،