دلم شور می زند , نه شورِ آینده را ... برای گذشته نگرانم ...! برای روز های گرمی که می ترسنم دیگر تکرار نشوند ... و من برایشان نگرانم ,
روز هایی که پر از عشق بود و شاید دیگر تکرار نشوند و دلم شور می زند برای سکوت سرد آینده ... که نه شقایق در آن رشد می کند ... و نه آسمان آبی می ماند ...
دلم شور می زند ... برای مرگ سرسبزی عشق ... که از آن جز بیابانی باقی نمانده و دلم شور می زند ... برای خودم که بغضم را به نقاشی هایم می گویم و ... درد و دل هایم را به دیوار ..
سلام
این پست به عنوان آخرین پست از سال تحصیی 93-94 و اول دبیرستان ماست.
امروز با کل مدرسه رفته بودیم پارک.کلییییییییی از خودمون عکس و فیلم گرفتیم به عنوان یادگاری...
خیلی خوش گذشت البته غیر از خرابکاری هایی که برا من اتفاق افتاد.
همون دقیقه که راه افتادیم فلاسک من شکست(این فلاسکه عزیز دردونه مامان من بود!) و دوربینم و اسپیکرم بعد از دوتا آهنگ گوشیدن شارژش تموم شد و خاموش شد و هندزفری من سیمش قطع شد!!!!!!!!!
کلا گند زده شد به برنامه ریزی های من!!!!!
کلی خوراکی خوردیم و خندیدیم ...
ناهار هم الویه داشتیم.
با هم آهنگ خوندیم و از خودمون فیلم گرفتیم.
اونجا یه خانمی بود که کلاه خیلی قشنگی داشت.ازش اجازه گرفتیم و با کلاش و عینک دوستم کوثر (که خیلی طرفدار داشت) با ژشتای مختلف عکس گرفتیم.
موقع برگشتن هم با قیافه های خسته و پوست قرمز شده از گرما توی سرویس مدرسه با همدیگه آهنگ میگوشیدیم.
با اینکه خیلی گرم بود و برنامه ریزی هامون درست نشد ولی خیییییییییییلی خوش گذشت.
امسالمون هم گذشت.با همه خوبی ها و بدی هاش.با همه اتفاقای ناگهانی و غافلگیر کننده ش.
دیگه سال اول دبیرستانمون بر نمیگرده اما ما خیلی دلتنگش میشیم.
دلم برا همه ی دوستام(چه صمیمی و چه غیر صمیمی ) تنگ میشه♥ برا همه معلمام تنگ میشه♥ برا ساختمون مدرسمون و پاتوقمون تو مدرسه تنگ میشه♥ برا دیوونه بازیامون تو کلاس تنگ میشه♥
دعای همیشگیمون:
خدایا این شادیا و خوشیامونو ازمون نگیر...... دوستیهامون رو پایدار نگهدار ..... عاقبت هممون رو ختم به خیر کن ..... آمین
"
خانه ی دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز از تر است
ودر آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سربه در می ارد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
وترا ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نور
واز او می پرسی
خانه ی دوست کجاست؟
سهراب سپهری "
(ببخشین اگه این پست یکم طولانی شد. آخه حرف های زیادی برای گفتن داشتم ....وبلاگ تا بعد از امتحاناتم آپدیت نمیشه. برام دعا کنین تا امتحانامو خوب بدم. عکسامونو وقتی به دستم رسید حتما براتون میزارم. دوستون دارم همتونو . چه اونایی که کامنت میزارن چه اونایی که نمیزارن. خداحافظ)
طبقه بندی: خاطرات،