سلااااااااااااااااام
من اومدم.
بفرمایین ادامه مطلب
امروز اولین روز از شروع آسودگیه.
البته زیادم آسودگی نیس.ما تا اومدیم یه نفس راحت بکشیم باید روزه بگیریم.
اولین روز ماه رمضان.واقعا چه احساس معنوی.
دیروز آخرین امتحانمون بود .زیست.امتحانو که دادیم من سریع رفتم خونه که به کارام برسم.آخه قرار بود تولد بگیرم.
البته تولد من بیستمه.اما چون وسط امتحانا بود قرار شد بعد از آخرین امتحانم بگیرم.
از شانس من دیروز مامانم مریض بود.من بیچاره تمااااااااام کارا رو خودم تنهایی کردم.
ینی مردم.ینی به اندازه تمام 15سال زندگیم کار کردم.
وقتی که دوستام اومدن چقد تغییر کرده بودن.واقعا بدون لباس مدرسه چقد تفاوت داریم.
دوستای پارسالمم دعوت کرده بودم.اما انگار اصلا با هم جور نمیشدن
انقد با هم رقصیدیم و خوش گذروندیم و عکس گرفتیم که نگو.
وقتی هم شمعای کیکمو فوت کردم ، دوست گرانقدر ، کوثر ، موهای منو با کیکی یکی کرد.
منم فقد بهش نگا کردم و گفتم : حالتو میگیرم .ایشالله یه شوور کچل گیرت بیاد ترشیده!!!!!!
خلاصه خییییییییییییلی خوش گذشت . جای همگی دوستام خالی.ببخشین اگه نتونستم همه رو دعوت کنم.به دلیل یه سری مسائل نتونستم.بازم معذرت
مدرسه مونم تموم شد.نمیدونم الان باید خوشحال باشم یا ناراحت!!!
خوشحالی برای یک ماه آسودگی (برای ما تابستون یه ماهه.چون دو ماه بعدشو باید بریم کلاسای فیزیک و ریاضی!!!)
یا ناراحتی برای تموم شدن یه سال و دوری از دوستام.
هعی.
میخوام اینجا یه اعترافی بکنم:
دوستای گلم
خیییییلی خوشحالم که باهاتون دوست شدم.مرسی که هستین
امیدوارم تا آخرش هم باشین.
هروقت عکس کیک تولدم به دستم رسید براتون میزارم.
اینم از عکسای بوستان نرگس ما که آخرین روز مدرسه رفتیم و توی پست قبل براتون توضیح دادم:
طبقه بندی: گالری عکس، خاطرات،