یه معلم داشتیم که به شدت به گرد و غبار حساس بود . به طوری که می گقت : تو کلاس راه نرید ، خاک می شه . ( خخخخخخ )
ما هم یه روز که باهاشون کلاس داشتیم روی تخته کلاس یک عالمه چیز نوشیم . به طوری که پر پر شد و جای خالی برای نوشتن نداشت . این معلم که اومد سرکلاس یکی از بچه ها بلند شد رفت سر معلم رو گرم کرد و یکی دیگه تخته رو پاک کرد تا تو کلاس گرد و خاک به پا بشه . معلم هم که حواسش نبود وقتی صحبت اومد دانش آموز تموم شد اون یکی که داشت تخته رو پاکی می کرد آخرای کارش بود . تازه معلم متوجه شد . بهش گفت که بره بشینه . اما حسابی تو کلاس گرد و خاک به پا شد . چقدر هم اونروز خندیدیم .
اون معلممون ، دبیر ادبیاتمون بود . اسمشون هم "خانم دایی حسنی " بود .
طبقه بندی: خاطرات،