سلام.
امروز رفتم مدرسه.  روز اول!!!
مثل همیشه وقتی همدیگه رو دیدیم کلی جیغ کشیدیم که کل سالن برگشتن نگامون کردن :|
بعد مقایسه کردیم که کی لاغر شده و کی چاق! و اینکه خوش حال شدیم از اینکه لباسا خوش دوخت بود و بهمون میومد.
سه نفری رفتیم سرجای همیشگیمون یعنی ردیف سوم صندلی های سمت راست نشستیم.
 بعدش توی نمازخونه یه سخنران دعوت کرده بودن که یک ساعت حرف زد.
ما هم مرده بودیم.واقعا وسطش خوابم برد!!!
خلاصه بگم ، از معلمام خوشم اومد! ولی به عمق فاجعه پی بردم! اینکه امسال واقعا زحمت میخواد.
راستی محی جونو هم دیدم و همینطور دوستاشو. 
معاون جدید رو هم دیدم. انقدر که مهسا ازش میترسید من ازش نترسیدم.
به نظرم خوش اخلاق بود ولی خیلی تو کارش جدی بود.  همین.
مهسا جان نترس!!! نمیخوردت
حالا خداروشکر فردا و پس فردا هم تعطیلیم!
راستی روز عرفه دعام کنید.خییییلی.  منم دعاتون میکنم. 
انقدر که امروز همه معلما و کادر مدرسه گفتن معنی دعای عرفه رو بخونید اصن تصمیم گرفتم بخونم!
شمام بخونید.

+ارغوان چرا وبت حذف شده؟؟؟وب جدید ساختی خبرم کن.
+تیروژ کجایی؟کنکور چی شد؟؟؟
 

روزگار به کام.
 



طبقه بندی: خاطرات،

تاریخ : چهارشنبه 1 مهر 1394 | 01:05 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات