سلام. روز دانش آموز مبارک. دست جیغ هورا ,نکشید!محرمه.
عاغا ما دیروز با چشم خودمون فاجعه منا رو تو مدرسمون دیدیم!!!!!!!
دیروز برا بچه هایی که میخواستن برن راهیان نور برنامه گذاشته بودن و پدر شهید فهمیده رو دعوت کرده بودن. یه گوسفند هم برای قربانی آورده بودن. بیچاره از زنگ دوم که آرده بودنش آروم با دست و پای بسته گوشه حیاط خوابیده بود. انقدر بچه ها بهش دست زدن که بیدار شد و دست پاشم باز شد. یوهو بلند شد وایساد. بیچاره عصبانی بود که انقدر اذیتش کرده بودن. یوهو سرشو تکون داد و ، رم کرد!!!!!! وای وای وحشی شده بود.
همه جیییییییییغ میزدن و فرار میکردن سمت در سالن مدرسه. من که از ترس داشتم غش میکردم ، دست مینا که نزدیکم بود و سفت گرفتم و کشیدم و داد میزدم: مینا بدو داره میاد سمتمون.
گوسفنده هم خییییییلی تند میدوید سمت دخترا.
مینا هی بر میگشت پشت سرشو نگاه میکرد منم داد میزدم مینا بدووووو مهسا رو بگیر بدوید.
حالا نگو مهسا خانوم تو حیاط خورده زمین و بلند شده دیده گوسفنده بغلشه ، سکته زده! خخخخخخ
همینطور که دست مینا رو گرفته بودم تا اومدم از در سالن بیام تو ، مینا خانوم تو چارچوب با سر خورد زمین.
واقعا فاجعه منا بود. چون در کوچیک بود تعداد افرادی هم که میخواستم از در رد بشن زییییییاااد. مینا هم اون وسط خورده بود زمین نزدیک بودچند نفرم بیوفتن روش و چند تا کشته و زخمی هم بدیم. خخخخخ
وای وای گوسفنده انقد وحشی شده بود که داشت از پله های حیاطم میومد بالا. یا خدا....
تا به سالن پناه بردیم همینطور دلمونو گرفته بودیم و میخندیدم. حالا نخند کی بخند!!!
خخخخ زنگ بعد که رفتیم بیرون دیدیم گوسفنده با پاهای بسته شده داره شیطانی اینطوری نگامون میکنه:
میگه اونموقع از دستم در رفتین. الان دیگه نمیتونین.
این بود ماجرای برنامه ى روز دانش آموز ما.
و من الله توفیق
طبقه بندی: خاطرات،
عاغا ما دیروز با چشم خودمون فاجعه منا رو تو مدرسمون دیدیم!!!!!!!
دیروز برا بچه هایی که میخواستن برن راهیان نور برنامه گذاشته بودن و پدر شهید فهمیده رو دعوت کرده بودن. یه گوسفند هم برای قربانی آورده بودن. بیچاره از زنگ دوم که آرده بودنش آروم با دست و پای بسته گوشه حیاط خوابیده بود. انقدر بچه ها بهش دست زدن که بیدار شد و دست پاشم باز شد. یوهو بلند شد وایساد. بیچاره عصبانی بود که انقدر اذیتش کرده بودن. یوهو سرشو تکون داد و ، رم کرد!!!!!! وای وای وحشی شده بود.
همه جیییییییییغ میزدن و فرار میکردن سمت در سالن مدرسه. من که از ترس داشتم غش میکردم ، دست مینا که نزدیکم بود و سفت گرفتم و کشیدم و داد میزدم: مینا بدو داره میاد سمتمون.
گوسفنده هم خییییییلی تند میدوید سمت دخترا.
مینا هی بر میگشت پشت سرشو نگاه میکرد منم داد میزدم مینا بدووووو مهسا رو بگیر بدوید.
حالا نگو مهسا خانوم تو حیاط خورده زمین و بلند شده دیده گوسفنده بغلشه ، سکته زده! خخخخخخ
همینطور که دست مینا رو گرفته بودم تا اومدم از در سالن بیام تو ، مینا خانوم تو چارچوب با سر خورد زمین.
واقعا فاجعه منا بود. چون در کوچیک بود تعداد افرادی هم که میخواستم از در رد بشن زییییییاااد. مینا هم اون وسط خورده بود زمین نزدیک بودچند نفرم بیوفتن روش و چند تا کشته و زخمی هم بدیم. خخخخخ
وای وای گوسفنده انقد وحشی شده بود که داشت از پله های حیاطم میومد بالا. یا خدا....
تا به سالن پناه بردیم همینطور دلمونو گرفته بودیم و میخندیدم. حالا نخند کی بخند!!!
خخخخ زنگ بعد که رفتیم بیرون دیدیم گوسفنده با پاهای بسته شده داره شیطانی اینطوری نگامون میکنه:
میگه اونموقع از دستم در رفتین. الان دیگه نمیتونین.
این بود ماجرای برنامه ى روز دانش آموز ما.
و من الله توفیق
طبقه بندی: خاطرات،