این یکی از بهههههههههههههههههترین خاطره های ماس
نظر یادتون نره هااااااااااااااااااااا
یه روز که علوم داشتیم تصمیم گرفتیم یه عطر بد بو بیریم تو کلاس و بریزیم تو کلاس تا معلم علوم رو اذیت کنیم .
طرحش از من بود . عطر از دوستم فاطمه . اجرا هم از دو تا دوستام که دوتاشونم اسمشون فاطمه س . بچه ها هم همشونم همکاری کردن باهامون .
قرار بود اون عطرو کلا بریزیم یه جایی کنار میز معلم .
اما دوستم فاطمه ریخت رو صندلی معلم . ( چقدر هم منو عصبانی کرد با این کارش)
معلم اومد سر کلاس و تا اومد بشینه رو صندلیش ، گفت : این چیه ریختین رو صندلی ؟
هیچ کس هیچی نگفت ( سکوت مطلق )
معلم : من از استادام یاد گرفتم که هروقت خواستم بشینم رو صندلی اول صندلی رو نگاه کنم .
همچنان سکوت مطلق .
بعد رو میز نشست . انقدر بوی عطره زیاد و بد بود همه ی بچه ها سر درد گرفته بودن .
تا اینکه گفت : بچه ها بریم نمازخونه تا پاور ... ( منو می گه ) رو ببینیم .
بچه ها رفتن نماز خونه و منو دوستم فاطمه با هم رفتیم تا لب تاپ رو از دفتر بگیریم . من که خیلی استرس داشتم مدیرمون " خانم گائینی " تا منو دید گفت : چند تا صلوات بفرست ، آیت الکرسی رو بخون و برو سر کلاس . از چیزی و کسی هم نترس . منم رفتم تو نمازخونه و پاورمو نشون دادم . اون خییییییییییییلی خوش گذشت و خییییییییلی خندیدم .
بعد از کلاس هم منو فاطمه با هم اون صندلی معلم رو که مدرک جرم ما بود رو مفقود الاثر کردیم خخخخخخخخ
طبقه بندی: خاطرات،