از حال داغون و خواب آلودگی امروز چی بگم؟؟؟
دیشب که ساعت یک خوابیدم!!!! منی که یازده ، یازده ونیم خواب بودم!
زندگی نمیزارن واسه آدم کهههه !!!!!!!
از بی اعتمادی بگم ؟
از اینکه هر چی به دوستام میگم ، یه چیز دیگه ، یه چیز کسل کننده و ضد حال تحویلم میدن ، بگم؟؟؟
از اینکه نمیخوام تو کارشون دخالت کنم بگم ؟؟؟
از اینکه به دوستم میگم چرا مسعله به این مهمی رو بهم نگفتی و نمیگی ؟ اونم بگه مگه تو گفتی؟؟؟
از چی بگم ؟؟؟
خخخخ یه لحظه یاد آهنگ از چی بگم برات یاس افتادم
فردا که دوازدهمه قراره یه مسابقه خوانندگی بزارن . برا همین برنامه دوازدهم بهمن. بر و بچ گرامی به ما گفتن تو برو آهنگای رضا یزدانیو بخون !!!!!!!! تو که همیشه خوب میخونی صدای رضا یزدانیو!!!!!!!
ینی همینم مونده بود که بهم بگن رضا یزدانی!!!!!!
راستی فردا روز کارنامه س . نمیدونم. از هیچیش خبر ندارم. فقد حس خوبی نسبت به نتیجه ش ندارم. هوففففف امیدوارم خلافش ثابت بشه.
چرا انقد زود اعتماد میکنم و زود حرفامو میزنم؟؟؟ همیشه هم از این مورد ضربه خوردم ولی درس عبرت نمیشه برام!!!!!!
راستی اصلا من برا چی اینجا مینویسم؟؟؟ واقعا هدفم چیه؟؟؟ خودمم نمیدونم.
ثبت خاطرات؟؟؟ ثبت احساس؟؟؟
اصن فاز منفی امروز منو هیشکی نداش !!!!!!
خخخخخ انقدر که فامیلی من رنده و راحته ، اولین کسی که معلما اسمشو بلد میشن ، منم !!!
خخخخ در اون حد که مثلا معلم شیمیمون میخواست مهسا رو صدا بزنه ، میگفت اون خانمی که کنار ... هست !!!!!!!!!
شانسم نداریم کههههه
هنوز یه هفته از شروع ترم گذشته ، همه معلما اولین نفر از من پرسش درس کردن!!!!
خخخخخ زنگ آخر در کماااال ناباوری معلم نداشتیم! مگه میشه ؟ مگه داریم اصن که یه روز معلم جغرافیمون غیبت کنه؟؟؟!!!!
مام بیکار . تو حیاط بودیم که یه تیکه به مهسا انداختم. اونم اومد مثلا جبران کنه ، یکم فاصله گرفت ، گفت : عهههه حالا منتظر باش!
بعد پاشو آورد بالا که مثلا یه جفتک بندازه و یه لگد به من بندازه!!!! ( اصن اینا دوستن یا ..... !!!)
یوهو دیدیم یه آقایی از یه اتاق اومد بیرون ! مهسا خانومم تو همین لحظه که پاش بالا بود ، با یه حرکت کاملا حرفه ایی پاشو آورد پایین و الفرار !!!! اصن انگار نه انگار این اینجا بوده !
مینا هم جیم شد تو اتاق معاون . من مونده بودم ! منم خودمو زدم به اون راه ، سریع رفتم سمت پله های حیاط!!!
اصن آبرو نمیزارن برا آدم کهههههه
برا من که فعلا اتفاق قشنگی نخواهد افتاد . اما شما :
روزتون پر از اتفاقای قشنگ
طبقه بندی: خاطرات،
دیشب که ساعت یک خوابیدم!!!! منی که یازده ، یازده ونیم خواب بودم!
زندگی نمیزارن واسه آدم کهههه !!!!!!!
از بی اعتمادی بگم ؟
از اینکه هر چی به دوستام میگم ، یه چیز دیگه ، یه چیز کسل کننده و ضد حال تحویلم میدن ، بگم؟؟؟
از اینکه نمیخوام تو کارشون دخالت کنم بگم ؟؟؟
از اینکه به دوستم میگم چرا مسعله به این مهمی رو بهم نگفتی و نمیگی ؟ اونم بگه مگه تو گفتی؟؟؟
از چی بگم ؟؟؟
خخخخ یه لحظه یاد آهنگ از چی بگم برات یاس افتادم
فردا که دوازدهمه قراره یه مسابقه خوانندگی بزارن . برا همین برنامه دوازدهم بهمن. بر و بچ گرامی به ما گفتن تو برو آهنگای رضا یزدانیو بخون !!!!!!!! تو که همیشه خوب میخونی صدای رضا یزدانیو!!!!!!!
ینی همینم مونده بود که بهم بگن رضا یزدانی!!!!!!
راستی فردا روز کارنامه س . نمیدونم. از هیچیش خبر ندارم. فقد حس خوبی نسبت به نتیجه ش ندارم. هوففففف امیدوارم خلافش ثابت بشه.
چرا انقد زود اعتماد میکنم و زود حرفامو میزنم؟؟؟ همیشه هم از این مورد ضربه خوردم ولی درس عبرت نمیشه برام!!!!!!
راستی اصلا من برا چی اینجا مینویسم؟؟؟ واقعا هدفم چیه؟؟؟ خودمم نمیدونم.
ثبت خاطرات؟؟؟ ثبت احساس؟؟؟
اصن فاز منفی امروز منو هیشکی نداش !!!!!!
خخخخخ انقدر که فامیلی من رنده و راحته ، اولین کسی که معلما اسمشو بلد میشن ، منم !!!
خخخخ در اون حد که مثلا معلم شیمیمون میخواست مهسا رو صدا بزنه ، میگفت اون خانمی که کنار ... هست !!!!!!!!!
شانسم نداریم کههههه
هنوز یه هفته از شروع ترم گذشته ، همه معلما اولین نفر از من پرسش درس کردن!!!!
خخخخخ زنگ آخر در کماااال ناباوری معلم نداشتیم! مگه میشه ؟ مگه داریم اصن که یه روز معلم جغرافیمون غیبت کنه؟؟؟!!!!
مام بیکار . تو حیاط بودیم که یه تیکه به مهسا انداختم. اونم اومد مثلا جبران کنه ، یکم فاصله گرفت ، گفت : عهههه حالا منتظر باش!
بعد پاشو آورد بالا که مثلا یه جفتک بندازه و یه لگد به من بندازه!!!! ( اصن اینا دوستن یا ..... !!!)
یوهو دیدیم یه آقایی از یه اتاق اومد بیرون ! مهسا خانومم تو همین لحظه که پاش بالا بود ، با یه حرکت کاملا حرفه ایی پاشو آورد پایین و الفرار !!!! اصن انگار نه انگار این اینجا بوده !
مینا هم جیم شد تو اتاق معاون . من مونده بودم ! منم خودمو زدم به اون راه ، سریع رفتم سمت پله های حیاط!!!
اصن آبرو نمیزارن برا آدم کهههههه
برا من که فعلا اتفاق قشنگی نخواهد افتاد . اما شما :
روزتون پر از اتفاقای قشنگ
طبقه بندی: خاطرات،