امروز مریض بودم. خیلی حالم بد بود. نمیخواستم کلا برم مدرسه ولی به خاطر ریاضی که میخواست درس بده و جلسه بعدش امتحان داریم,خواستم برم. آزمون پیشرفت تحصیلی هم داشتیم امروز. سریع هرچی تو ذهنم بود نوشتم و اومدم بیرون. فیزیک که فقد یه دونه زدم. چون حال فکر کردن نداشتم. کلا فک کنم رتبه م نفر آخر بشه تو مدرسه :| چون خییییلی کم زدم. حالم خوب نبود اصن. نمفهمیدم هیچی. افتضاح ترین آزمون عمرم. بیخیالش. مهم اینه... اینه که دارم خودمو پیدا میکنم. از هر جهت . به این نتیجه رسیدم که من نمیتونم فلسفه رو بزارم کنار. هر چقدر هم که ازش دوری کنم ,نمیتونم ازش فرار کنم. سعی میکنم زیاد باهاش قاتی نشم. نه اینکه کلا بزارمش کنار. راستی امروز برخوردای باحالی با طرف داشتم. کاری هم نکردیماااا. فقد اینکه هر سری که دیدمش سلام کردم :| فک کنم دو سه باری بهش سلام کردم :| الان میگه این هروقت منو میبینه غیر از سلام کار دیگه نداره :| پس بگوووووو چرا هروقت منو میبینه میخنده, انگار اگه ولش کنن میخواد همونجا بلند بزنه زیر خنده. نگو یاد فقد سلام کردنای من میوفته, خندش میگیره :| چی کار کنم خو؟ بپرم بغلش؟؟؟!!!!!!!!! این هفته هررررر روز امتحان داریم. اشکم داره درمیاد. خدا به خیر کنه این هفته رو , با این مریضی و فشار درسی بتونم زنده بمونم :| راستی مامانمم اومد :)))))))) خداحافظ همگییییییی ❤❤❤❤❤ツツツツツツ✌✌✌✌


طبقه بندی: خاطرات،

تاریخ : چهارشنبه 28 بهمن 1394 | 06:57 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات