چهار شنبه هفته ى قبل که قرار بود بچه ها برن اردوی ملاصدرا, ما تصمیم گرفتیم بریم خونه نهسا اینا و برا خودمون ناهار درست کنیم و بخوریم. ولی با دلایل الکی مینا منتفی شد.
وقتی داشتیم میزنگیدیم که بیان دنبالمون, همون لحظه مینا گفت: زهرا من پیاده میرم, اگه دیر میان دنبالت بیا بریم خونه ما, ازون جا بیان دنبالت.
من که پلاس!!! از خدا خواسته قبول کردم.
به مامانم که گفتم در کمال ناباوری گفت باشه.
خخخخخ مهسا باور نمیکرد. هی میگفت جدی داری میری؟؟!!!!!!
مام با مینا تا سر خیابون پیاده رفتیم.بعد تاکسی گرفتیم و دوتا کوچه قبل از خونشون پیاده شدیم تا بازم پیاده بریم. خخخخ مثه بچه مدرسه اییا که باهم میان خونه داشتیم میرفتیم.
وسط راه هم هی مغازه ها رو دید میزدیم و تصمیم میگرفتیم که بریم فلافلی یا کبابی یا کلا بریم لباس بخریم.
طبقه بندی: خاطرات،
وقتی داشتیم میزنگیدیم که بیان دنبالمون, همون لحظه مینا گفت: زهرا من پیاده میرم, اگه دیر میان دنبالت بیا بریم خونه ما, ازون جا بیان دنبالت.
من که پلاس!!! از خدا خواسته قبول کردم.
به مامانم که گفتم در کمال ناباوری گفت باشه.
خخخخخ مهسا باور نمیکرد. هی میگفت جدی داری میری؟؟!!!!!!
مام با مینا تا سر خیابون پیاده رفتیم.بعد تاکسی گرفتیم و دوتا کوچه قبل از خونشون پیاده شدیم تا بازم پیاده بریم. خخخخ مثه بچه مدرسه اییا که باهم میان خونه داشتیم میرفتیم.
وسط راه هم هی مغازه ها رو دید میزدیم و تصمیم میگرفتیم که بریم فلافلی یا کبابی یا کلا بریم لباس بخریم.
خخخخخ وقتی رفتیم تو خونشون کللللی معذرت خواهی که ببخشید خونه نا مرتبه و این حرفاااا. خخخخخ بیچاره خونه مارو ندیده!!!!!!
خلاصه کللللییییی دیوونه بازی با گیتارش و عکسای هنریمون حال داد.
نیم ساعت فقد بوداااااا. ولی خعلی خوش گذش.
خلاصه کللللییییی دیوونه بازی با گیتارش و عکسای هنریمون حال داد.
نیم ساعت فقد بوداااااا. ولی خعلی خوش گذش.
طبقه بندی: خاطرات،