خیلیییییی حرف دارم برا تعریف امروزم.
طبقه بندی: خاطرات،
ولب امپیتیریش میکنم. کاملسو رمزدار میزارم.
امروز به عنوان روز آخر مدرسه هم خییییییلی خوش گذشت و هم غمناک بود .
زنگای آخر حذف شده بود. یه سری رفتن خونه. بقیه موندن غذا سفارش دادن از بیرون آوردن.
خخخخ من که شخصا هیچی نخوردم. همش با محی و پریسا تو سالن بودیم .
حس میکنم یه نفر ازم ناراحت شد. راستشم حرفم اصصصصصلا خوب نبود. شاید بهش بگم و معذرت خواهی کنم.
(کاش زنده نبودم تا ناراحت شم و باعث ناراحتی کسی بشم )
بهم گفت حالت خوب نیس .رنگت پریده و چهرت آشفته س . راست میگفت . من :
با همه ی بی سرو سامانیم
باز به دنبال پریشانیم
خودم میدونم که خوب نیستم. حتی نمیفهمم دارم چیکار میکنم و چی میگم.
مینا و مهسا میخواستن برن بهش بگن .
به نظرم کار درستی نیس. بعداز ایننننن همه مدت کار درستی نیس.
اصلا حال من به اون ربطی نداره. من خودم چند وقته خوب نیستم. شاید زیااااد بهش فکر کنم. ولی ربطی به حرفاش نداره.
دلم خعععععلیییییی برا محی اینا و بقیه بچه و جو مدرسه تنگ میشه .خیییییلی . اون استرسای دو روز در هفته .
بچه ها منتظر پست رمزدارم باشین.
برام دعا کنید .امتحانام شروع شد .
بسم الله الرحمن الرحیم
روزتون پر از حس خوب (برعکس من)
طبقه بندی: خاطرات،