سلام. حالتون چطوره؟؟
دیروز یعنی چهارشنبه برای من خیییییلی روز خوبی بود. ولی چون سرم خیلی شلوغ بود نتونستم همون دیروز ابن پستو بزارم. 
انقدر حالم خوب بود که هیچی نمیتونست خرابش کنه. 
واقعاااا عااالی بودم. به طوری که مامانم بهم کفت :زهرا امروز خیلی خوشحالی !!!
من کفتم مگه بده ؟
گفت نه فقط غیر عادیه !!!
خخخخ خو چ کنم؟؟ یه روزم نباید دیوونه باشیم ....


یکشنبه تولد مهساس، ما از چند روز قبل با مینا قرار کذاشتیم که تو کلاس دیوونه بازی دربیاریم و مجبورش کنیم برامون بستنی بخره. 
ولی مینا دیروز صبح یوهو بهم پیام داد که : زهرا تو ازسر راهت از این کیک صبحانه ها که بسته بندی شده و تقریبا بزرگتر از کیک و کلوچه های معمولیه بخر بیار، یه جوری براش تولد میگیربم. 
خخخخ منم گفتم باشه. 
ولی قرار شد از بستنیمون کوتاه نیایم‌!!!
خلاصه منم کلی گشتم تا کیکو پیدا مردم. 
تو مدرسه ، همه چی برنامه ریزی شده بود . 
مینا آهنگ تولد آماده کرده بود و کبریت از مدرسه گرفتیم و ...
حالا مهسا خانومو دیدیم ، دپرس! داغون ! معلوم بود از اون دنده ش بلند شده !!! 
مام برعکس همیشه که بهش پیله میکردیم تا خلش کنیم ، هیییچیچچچچی بهش نگفتیم. 
فقد با مینا قرار گذاشتیم اگه تو تولدشم دپرس باشه ، هممون میدویم و میزنیمش . خخخخ
خلاصه موقع استراحت من مهسا رو بردم آب بخوریم و حرف بزنیم و سرشو گرم کنم تا مینا وکوثر آماده کنن کیکو آهنگ و دوربینو. 
خلاصه با مهسا حرف میزدم مهسام با عصبانیت و خشنی داشت جواب منو میداد و منم اصلا گوش نمیدادم اصلا چی میگه !!!!!!
بعد تا رفتیم سمت مینا و کوثر همون لحظه دوربین رو من و مهسا بود . من وسط حرفای مهسا ، پریدم بغلش و جیغ جیغ کنان گفتم تولدت مبارک عشقممممم . 
الان این صحنه تو فیلممون هست !!
هممون کلی جیغ و بغل ....
خلاصه دو تا کبریت گذاشتیم رو کیک به عنوان شمع تا فوتش کنه ! 
خخخخ حالا هرماری میکردیم ، باد میومد خاموش میشد ، تا اینکه یوهو یکیش موند، این خانومم تا اومد آرزو کنه و فوتش کنه ، همینطور که لبش غنچه مونده بود برای فوت ، یوهو باد زد و خاموش شد!کبریتا هم تمومشده بود دیگه !!!!

با گوشه ی کاغذ کیک چاقو درست کرد و کیکشو برش داد و ما هم جییییییغ که تولدت مبارکککککک. 
خخخخخ خدایی تولد قشنگی بود. 
خیلی بهتر از تولدای جینگیل و وینگیل ما با کلی لباسا و آرایشا و رقصا و پزیراییای خفنمون بود. 
خیلی بهتر از هر چیز خوب شدن مهسا جونم بود . که از اون حالت دپرسیش در اومد و دوباره مثه خودمون خل شد ! 
مهسا جونم ، خوب بودن حالت و خندون بودن لبت از هرچیز برا ما (من و مینا و کوثر ) مهم تره ! 
همین که یه کوچولو خنده اومد رو لبت برامون از ده تا بستنی که که قرار بود بعد از کلاس بخری و گفتی شب شده میترسم برم و یه روز دیگه میخرم و در رفتی از زیرش !!!!! با ارزش تره!!!
ولی بدون از زیر بستنی نمیتونی دربری !!!!!


روزاتون سرشار از اتفاقات جنجالی و قشنگ.


+تغییر موزیک وب!
لطفا پلی کنید!




طبقه بندی: خاطرات،

تاریخ : پنجشنبه 28 مرداد 1395 | 10:24 ق.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات