سلام.
حالتون خوبه؟؟
وسطای شهریوره و من خسته از روز مرگی.
میدونم دارم وقتمو هدر میدم و درس نمیخونم اما اصلا حوصلشو ندارم.
ان شاالله از مهر تصمیم راسخ دارم.
چند روز پیش خونه ی مادربزرگم بودیم و من میخواستم لباسایی که از ماشین لباس شویی در آورده بودو روی بند لباس پهن کنم.
خخخ مادربزگم وایساده بالا سرم ، تک تک لباسارو برام توضیح میده که چطور آویزون کنم که خوب خشک بشن و جای کمتریم بگیره!
ینی تک تکشوناااا.
میگفتم مادر جان حالا انقدم دیگه نمیخواد روش تمرکز کنم و معادله ی ریاضی حل کنماااا.
میگه نه بالاخره که چی؟! باید یاد بگیری یا نه؟
من نمیفهمم ، مگه لباس پهن کردن هم انقد دنگ و فنگ داره!! چه کاریه آخه! میزاریشون رو بند دیگه !
فردا یا پسفردا هم اگه زمان زایمان عمم نباشه، دختر عمه ی گرامی بیاد خونمون شب پیش هم بخوابیم ! البته نمیخوابیم که. تا صبح بیداریم. درکل میگم ....
یعنی عاشق طرز فکرشم . میگه مامانم میخواد زایمان کنه، به من چه ! خودم که نمیخوام !
آخر هفته هم اگه کارام جور بشه با مهلا بریم همدان مسابقه.
دوستمم مسابقه داره. میگه مهلارو هم نیاوردی عیب نداره ، خودت فقط بیا .
دیوانه ی حرفشم ینی !
الان داشتم شیمی میخوندم، یعنی این گروه های عاملی اگه از شیمی جهان حذف بشه من راحت میشم !!
وای وای، داغون میشم سر خوندن و حفظ کردنشون. این چه وضعیه آخههه.
گروه عاملی! خب که چی!
راستی من موزیک بیکلام گوش نمیدم اما این آهنگ لاو استوری رو چندبار پشت سر هم گوش میدم. خیلی باحاله.
یه دکلمه هم معرفی کنم :
سوگند از یاسر بینام.
عااالیه. خیلی دوس دارم.
راسی این گیاهخوار شدن چه صیغه ایه جدیدن افتاده تو فامیل ما.
بابای منم جوگیر! میگه زهرا بیا دوتایی گیاهخوار بشیم.
میگم بابا من از این جلف بازیا خوشم نمیاد.
روزاتون سرشار از اتفاقای باحال و قشنگ.
من که شدید درگیر روزمرگیم !
+تغییر قالب وب
++تنفر از تظاهر به دوست نداشتن
+++تنفر از طرفداری های دردناک