سلام
از بس سرم شلوغ بوده و نتونستم نه به وب سر بزنم نه به دوستام , نامردیه که وقتای دلتنگی بیام اینجا بنویسم...
ولی وقتی اینجا تنها جایی باشه که بتونی بنویسی و احساس خوبی پیدا کنی , بیخیال فکرای دیگه میشی ...
چه روز دلتنگ و غصه داری بود ...
روزی که عصرش هوا ابری و بارونی باشه و بقیه هم حال آدمو درک نکنن ...
وجود یه نفر تو این زمان از واجبات باشه و اون یه نفر بخواد بره با دوستاش بیرون ...
حتی تقصیرم بندازه گردنت که برخوردتو دوست ندارم و ناراحتم میکنه .... میگه میرم که از دستم راحت شی .... هع ... میره که راحت شم... کاش میفهمید ....
روزی که درسات بمونه رو هم و خودت انقد از بغض پر باشی که حتی یه کلمه هم نره تو مغزت ....
روزی که بلند تو خونه آاااااه میکشی ... برگردن بهت بگن چه خبرته امروز ؟؟...
چه روز خلوتی ... هیچکس نیس ....
درواقع اونایی که باید باشن نیستن....
واااای چقدر سخته نگه داشتن بغض و نچکوندنش ....
احساس خفگی وحشتناکی به آدم دست میده ....
خوش بگذره به همتون
همه اونایی که میرین که راحت شیم از دستتون و ما منتظر میشینیم تا همون ساعت 23 ....
خوش بگذره به همتون ....