بعضی وقتا فکر میکنم چقد بعضیا میتونن بیشعور باشن!!!
دیروز از صبح که با حال داغون فیزیک میخوندم و مغزم پر از خاطرات و تکرار حال و هوای آبان و آذر ماهم بود , شب رفتم عروسی خواهر دوستم که حالم عوض شه و روحیم برگرده
تو عروسی یکی از بچه های مدرسمون اومد نشست کنارم (کسی که من تو مدرسه ببینمش راهمو کج میکنم ) و از اول تا اخر درمورد معلم فیزیکم حرف زد .....
کلیم پشت سرش چرت و پرت گفت (حداقل خوبیشو نگفت !)
دلم میخواست همونجا بزنم تو دهنش و کلی فحش بهش بدم که احمق نفهم عروسی جای این حرفا نیس , اونم وقتی که من از صبحش حالم بابت همین موضوع بده .......
+ بعضیارو واقعا باید دهنشونو گل گرفت و با تیپا از زندگی و مسیر راهمون انداخت بیرون ....
++ یه زهرای پر بغض با دلی گرفته ....