معلم ادبیاتمون ، خانم دایی حسنی ، وقتی مراقب بود توی امتحانا ، می نشست روی صندلی و دستشو می ذاشت زیر چونش و می رفت تو رویا .
ما هم ازین زمان استفاده می کردیم و می رفتیم رو پایه ی تقلب . چقدر کیف می داد . خخخخخ
معلم ادبیاتمون ، خانم دایی حسنی ، وقتی مراقب بود توی امتحانا ، می نشست روی صندلی و دستشو می ذاشت زیر چونش و می رفت تو رویا .
ما هم ازین زمان استفاده می کردیم و می رفتیم رو پایه ی تقلب . چقدر کیف می داد . خخخخخ
سلام
اینجا روایت زندگی دختریست که روز هایش را زندگی میکند ...
کنکوری 97 ✌
روزگارتون پر از اتفاقات قشنگ ❤
(افتتاح وب:تیر93).
در ضمن :
اول : زمانی که کسی رو لینک میکنم ،بی تردید روی رفاقتش تو عالم وبلاگ نویسی حساب میکنم.
دوم :لطفا با ورود به وب اسپیکرتون رو هم روشن کنین .
در آخر :
سوم:
"ZKZ + M "
مدیر وب : زهرا
هیشکی نمیتونه بفهمه،که دلم از چی گرفته
هیشکی نمیتونه بفهمه،که صدام از چی گرفته
هیشکی نمیمونه تا بامن توی راهم همسفرش
آخه میترسه که بامن با دل من دربدر شه
هیشکی نمیدونه که چشمام چرا همیشه خیس خیسه
،چرا هیشکی حتی ی نامه واسه من دیگه نمینویسه
هیشکی نمیدونه که قلبم تا حالا چن دفه شکسته
هیشکی نمیدونه سر راه اون تاحالا چن دفه نشسته...