معلم هنر ما خیلی حساس بود روی اینکه دفترهامون رو باید همیشه همراه خودمون داشته باشیم .من یه روز هنرمو با دفتراشو کلا یادم رفته بود بیارم . خلاصه با بچه ها توانی کردیم . من طراحی یکی از بچه ها رو می کردم به شرطی که اونم نزاره معلممون بفهمه من نیاوردم . خلاصه ما شروع کردیم به طراحی . ما با هم سر کلاس خیلی صحبت کردیم معلممون عصبانی شد . گفت : اصلا زهرا نقاشیتو ببینم ، ببینم چقدر کشیدی ؟ ما 5 نفر بودیم و 4 تا نقاشی . می خواست نقاشی تک تکمون رو ببینه . بچه ها نقاشیشونو که نشون می دادن . یکی از بچه ها که نقاشیشو داده بود به من براش بکشم ، نمی دونم چطوری از یکی دیگه گرفت و نشون داد ( در عرض یک صدم ثانیه ) . خلاصه معلممون هم نفهمید .

خیلی با هم خندیدیم اون روز .

معلممون : خانم دایی حسنی





طبقه بندی: خاطرات،

تاریخ : جمعه 28 شهریور 1393 | 05:47 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات