اینم دومیش

یک روز داشت از بچه ها می پرسید تا اینکه یه سوالی که در باره اش توضیح نداده بود پرسید . منم گفتم : ببخشین ولی شما هچین چیزی نگفته بودین .

گفت : من گفته بودم ....

ولی بگو مگو کردیم

دست آخر من که نمی خواستم ماجرا ادامه پیدا کنه گفتم : ببخشین ، شما گفته بودین ، من حواسم نبود .

معلم بی ادب فلان فلان شده گفت : تو خیلی بی جا کردی !

من :/

بچه ها % /

خودش   &(

منم ک دیگه هیچی . کم مونده بود گریه م بگیره . بغض کردم . خودمو خیییییییییییلی نگهداشتم ک چیزیم نشد و گریه م نگرفت .

یه بیست دقیقه ایی از کلاس گذشت که اومد وایساد گفت : خانوم .... ( منو می گه ) پاشه این سوالو جواب بده .

من که بغض داشتم و اعصابم ریخته بود بهم این سوالو که خیلیم بلد بودم یادم رفته بود . گفتم که بلد نیستم .

معلم مذکور : تو امروز یه جوریت شده . نه ؟

منم گفتم : نه.

گفت : چرا یه جوریت شده . مگه نه بچه ها ؟ زنگ قبلم این جور بود ؟

یکی از بچه ها : نه خانوم زنگ قبل جوریش نبود . حالش خوب بود .

منم به کلی حرف نمی زدم . چون یک کلمه حرف می زدم بغضم می ترکید و آبرو ریزی می شد .

دیگه تا آخر زنگ حرفی نزد ولی یه سره نگاهش به من بود چهار چشمی نگاه می کرد ( کور بشه اون چشمات  )

و حال من هم حسابی بد .




طبقه بندی: خاطرات،

تاریخ : چهارشنبه 18 تیر 1393 | 11:49 ق.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات