نه به این شوری شور نه به این بی نمکی

چند جلسه گذشت از اون جریان ، منم با اون معلم قهر بودم و حرف نمی زدم کلا سر کلاس . یه روز حل کردن مسئله رو درس داد بعدش یه مسئله داد که حل کنیم . منم اول فرمولو نوشتم بعد داشتم تو مسئله فکر می کردم  که صدام زد .

گفت : بیا مسئله تو ببینم .

منم گفتم : هنوز چیزی ننوشتم .

گفت : همونو بیار ببینم

منم بردم . یه نگاهی کرد و گفت : تو که به این خوبی می نویسی چرا ادامه شو ننوشتی ؟

منم چیزی نگفتم .

گفت : چرا چن وقته تو همی ؟ ( نمی گه خوب خودم حالشو خراب کردم   :/    )

منم چیزی نگفتم .

گفت : به فصل 12 ( نوجوانی و بلوغ ) که رسیدم بهت می گم چرا .

منم چیزی نگفتم . دفترمو گرفتم و اومدم نشسته م سر جام .

 

این حرفش تا چن وقت نقل مجلس ما بر و بچ کلاس بود .


طبقه بندی: خاطرات،

تاریخ : چهارشنبه 18 تیر 1393 | 11:51 ق.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات