نه به این شوری شور نه به این بی نمکی
چند جلسه گذشت از اون جریان ، منم با اون معلم قهر بودم و حرف نمی زدم کلا سر کلاس . یه روز حل کردن مسئله رو درس داد بعدش یه مسئله داد که حل کنیم . منم اول فرمولو نوشتم بعد داشتم تو مسئله فکر می کردم که صدام زد .
گفت : بیا مسئله تو ببینم .
منم گفتم : هنوز چیزی ننوشتم .
گفت : همونو بیار ببینم
منم بردم . یه نگاهی کرد و گفت : تو که به این خوبی می نویسی چرا ادامه شو ننوشتی ؟
منم چیزی نگفتم .
گفت : چرا چن وقته تو همی ؟ ( نمی گه خوب خودم حالشو خراب کردم :/ )
منم چیزی نگفتم .
گفت : به فصل 12 ( نوجوانی و بلوغ ) که رسیدم بهت می گم چرا .
منم چیزی نگفتم . دفترمو گرفتم و اومدم نشسته م سر جام .
طبقه بندی: خاطرات،