سللااااام
امروز مهسا ،دوستم میخواست بره اردوی مشهد
ساعت 12 میخواست بره
از اول صبح یه سره براش آهنگا خداحافظی اندی و بمون محسن یگانه و ... رو میخوندیم و کلی دستور سوغاتی میدادیم.
ساعت 12 که شد و میخواست بره ،من و دوستم کوثر یه ظرف که معلوم نبود پارچه یا لیوانه و یا کاسه ، از توی آبدار خونه مدرسمون برداشتیم که آب بریزیم پشت پاش.
خلاصه برداشتیم و توی حیاط تا داشت خداحافظی میکرد و بره ، کوثر دوید سمتش .اونم از اون طرف فرار میکرد. یوهو کوثر به جای اینکه آبو بریزه پشت سرش، ریخت روش!!!!!!!!
ما که ولو شده بودیم وسط زمین و میخندیدیم.
مهسا ، بیچاره ، وایساده بود وسط زمین و به ما نگاه میکرد و میگفت : بچه ها خیس شدم ... من چی کار کنم ؟خدااا ... کوثر میکشمت
حالا دیرش شده بود.چادرشو سر کرد که بره ، کوثر همون ظرفه رو آورد و ریخت پشت سرش ...
خلاصه ما فقد میخندیدیم
مهسا جونم دلم برات می تنگه... جای منم زیارت کن ....
طبقه بندی: خاطرات،