جمعه 25 تیر 1395 12:11 ب.ظ
                                                     نظرات () 
                                                
                                            ۱. پیش از واقعه (!):
یادش بخیر زمان ما ... طرف کنکور داشت نصف محله رو آذین بندی می کردن و روز کنکورم طرف رو از زیر قرآن رد می کردن که بره آینده خودش و مملکت رو بسازه و بیاد ... الان مورد داریم طرف نمی دونه کدوم گروه (های) آزمایشی شرکت کرده و کد داوطلبی و فلان و بهمانش چی هست، چه برسه به اینکه حوزه آزمونش کدوم قبرستونی تشریف داره! خوشبحالشون بخدا :( همینان که زندگی می کننما از کل دوران کنکور یه دونه جناب توکلی رو یادمون میاد که اگه بخوایم این قانون «یکسان سازی امکانات برای همه دانش آموزان کل کشور» در نظر بگیریم هنوز هم هستن و دو روز مونده به کنکور هی میان تیلیویزیون (!) و میگن: «داوطلبان عزیز پاک کن و مداد نرم فراموششون نشه»! یجوری میگفت مداد نرم انگار مداد سخت هم داریم! لابد فکر کردن مثل اجداد غارنشینمون میخوایم با قلمای آهنی و مته و دریل تویپاسخ نامه هنرنمایی بکنیم. جالب ترش این بود که اصلن حرفی از «تراش» بنده خدا نمی زدن که جا داره بنده از همین جا از جامعه «مدادتراشان» عذر بخوام و بهشون قول بدم که انشاء الله به یاری خدا استاد مشایخی رو در اسرع وقت جهت دلجویی خدمتشون بفرستیم (نیست بنده خدا یه سفر دور دنیا در ۸۰ روز نصیبشون شده و هی از اینور باید بره اونور -آرژانتین- و از اونجا بره یه جا -ینگه دنیا- و ....)
۲. حالا از خاطرات پیشا کنکوری اگه بخوایم بگذریم که الحق و الانصاف نمیشه گذشت میرسیم به خاطرات حین کنکوری:
ما مثل همه رفتیم سر جلسه که بشینیم، دیدم که ای بابا! صندلی خاردار هم به شکنجه هاشون اضافه شده. اومدیم به مراقب گفتیم: «میگم منو دور بریام که هیچی نخوندیم، وضع صندلیاتونم که اینه اگه اجازه بدین دور همی روی زمین بشینیم و یه و امرهم شورا بینهم بکنیم» که یه چش غره ای رفت که منصرف شدیم و گفتیم: «شوخی کردم گُلَم» و به هر نحوی بود نشستیم روی صندلی مون. حالا که برای کنکوریا مبل میارن که مبادا اونجاشون خسته بشه یه وقت خراب کنن. مراقبا هم که همه ماشالله بزنم به تخته ...مال ما مثل دراکولا بودن بخدا، از دهن یکی خون سرازیر بود، یکی دهنش کف کرده بود، یکی چشاش زده بود بیرون، یکی ...
یکی دیگه از موارد این بود که مسئول آزمون هی می گفت «داوطلبان عزیز» «داوطلبان عزیز»! اینقدر که اوشون ما رو «عزیز» خطاب کرد ننه بابامون توی خونه عزیز صدامون نکرده بودن. ینی تمام کمبود محبت های بیست سال اول زندگی مون جبران شد. حالا بماند بنده خدا فکر می کرد ما از پشت کوه بلند شدیم اومدیم و هی میگفت برگه رو چطوری پر کنیم و ببینیم واقعا پاسخنامه مال خودمونه یا نه و این که لامصبا چشاتون اینور اونور نچرخه سوالاتون متفاوته و ...
ده دقیقه مونده به شروع فرآیند آزمون هم برای محکم کاری -همین جناب «عزیز»- برگشت گفت: «داوطلبان عزیزی که دستشویی دارن بگن تا ما بریم براشون! ینی ترتیب کاراشون رو بدیم! نه ینی ببریمشون کاراشون رو بکنن» و یهو همه برگشتن گفتن» «من» «مو» «مه» «بع» «بععععع» «صدای شیهه اسب» «صدای قارقار کلاغ» «صدای سوسک» و این وسط هم بعضیا بودن که مثه ماهی دهنشون رو باز و بسته میکردن که: «ما هم دستشویی دوست و ازین صوبتا»! (هنوزم نمی دونم ماهیا برای دستشویی کجا میرن؟! به سوالای ما سر جلسه کنکور جواب نمیدن همین میشه دیگه) بماند که بنده خدا فهمید چه اشتباهی کرده و اومد درستش کنه گفت: «داوطلبان عزیز بتمرگید سر جاهاتون و اونایی دَششوری داره دستاشونُ ببرن بالا» و ما هم یک صدا و همراه تمامی عزیزان حاضر در سالن دستامون رو بردیم بالا! یعنی شما سرت یه دور ۱۴۶ درجه ای میزد متوجه میشدی که ۱۰۸ ٪ افراد حاضر در سالن دستاشون رو بردن بالا که ما دستشویی داریم. بنده خدا پرسنل حوزه آزمونم استرس کنکور وجودشون رو فرا گرفته بود.
 حالا دیگه اجازه بدین از دستشویی ها نگم که برق نداشتن و ما مجبور بودیم فرآیند دفع رو -گلاب به روتون البته- از حفظ انجام بدیم و میدیدم که آب هم نیست و اینکه ویزززز و ووووز و چلپ (!) عه پامو کجا گذاشتیم ؟!... :|
یکی دیگه از آپشنای زمان ما موقع کنکور این بود که بهمون یه آب معدنی جوش (دقت کنید گرم نه ها جووشششش) میدادن به انضمام یک عدد بیسکویت ساقه طلایی (که اعلام کردن علت خشکی دریاچه ارومیه ایشون هستن؛ نگو یه نفر رفته بیسکوییتش رو خیس کنه زده دریاچه رو خشک کرده) و یه آبمیوه که معلوم نبود دقیقا از کجای میوه گرفته بودن که مزه زهرمار میداد. خیل بچه اعیان بودی یه شکولاتی با خودت میبردی همزمان با هورت کشیدن آبمیوه ت مینداختی بالا (به عنوان مزه) که اثر اون آبمیوه زهر ماری رو بشوره ببره ..... حالا زمونه عوض شده! آب معدنی نیمه یخ شده میدن بچه هاشون به اضافه شکولات تلخ ۷۷٪ فرمند و رد بول -استغفرالله- یا هااایپ یا بوم بوم  که متاسفانه فقط اسمش رو شنیدیم و هنوز به شخصه با چشم رویت نکردیم! 
۳. زیادی سرتو رو درد آوردم. دیگه با اجازتون زود سر و ته قضیه رو هم بیارم و برم دنبال کار و زندگیم. خاطرات پسا کنکوری:
زمان ما به ازای هر ۱۳ داوطلب یه صندلی برای ورود به دانشگاه موجود بود. یعنی بلاتشبیه شبیه این بازیه شده بود که آهنگ میزارن و یهو قطع میکنن و همه هول هولکی میرن سمت صندلی که بشین و بعد میبینی قشنگ ۵ نفر روی هر صندلی نشستن (این فرآیند جاسازی خواهر برادری رو ما موقع سوار خودرو شدن هم میتونیم ملاحظه بکنیم. ینی بعضا دیده شده یه پراید اندازه ظرفیت خاور مسافر زده. از نیسان چیزی نگم بهتره! )
حالا عوض شده اوضاع. به ازای هر داوطلب ۴ تا صندلی موجود هستش ینی شما رفتی دانشگاه روی یکی میشینی (۱) ، روی صندلی دیگه جزوه و چایی تو میزاری که سرد بشه! (۲) ، صندلی دیگه رو هم به کیفت اختصاص میدی (۳) (البته الان بعضیا به یه دفتر ۴۰ برگ برای رفتن به دانشگاه اکتفا میکنن که باید بهشون افتخار کنیم! ما فامیل داشتیم چهارسال رفته و برگشته از دانشگاه، نتونسته این دفترو پر بکنه! بقیشو گذاشته برای ارشد و دکتری) ، صندلی چهارم رو هم می تونید به خواهرزاده یا برادرزاده شیطونتون اختصاص بدید و با خودتون ببریدش دانشگاه تا با یه تیر سه نشون بزنید: یک. اینکه ننه باباش نفس راحتی بکشن! دو. اینکه بچه با محیط آموزش عالی آشنا بشه! سه. اینکه به بقیه همکلاسی ها یه حالی بدید! بالاخره کلاس همیشه نباید توش استاد بگه و درس بده، یه روزم بگیم و بخندیم ...
پ. ن.۱: عمر جناب توکلی مستدام و خدا حافظ و نگهدارشون باشه. اگه ایشون نبودن ما بچه دهاتی ها به چه امیدی میرفتیم سر جلسه واقعا! ایشون بودن که هی امید میدادن نگران بچه های شهر و کلاس کنکوراشون نباشید بیاید برید بشینید بقیه ش با من ...
پ. ن.۲: حوصله PROOFREAD کردن ندارم! اگه اشکال و اشتباه تایپی بود به بزرگواری خودتون ببخشید.
% این پست صرفا جهت حاضری زدن بوده و هیچ ارزش قانونی و غیرقانونی دیگری ندارد! (به بیان همه فهم تر: فقط اومدم بگم زنده م :) )
یخورده بعد تر نوشت: الان کنکوری ها رو جدا جدا و به تفکیک درس دعا میکنن! شما که غریبه نیستید ماها خودمونم نمی دونستیم کنکور چی چیه برسه به ننه باباهامون ... 
بعد از یخورده بعدتر نوشت: قابل توجه خوانندگان محترم! نویسنده جفنگیات فوق کنکوری سال های ۹۲ و ۹۳ بوده و با اینکه به صورت بالفعل یک دهه ۷۰ی می باشد، به صورت بالقوه در دهه ۶۰ می زیید !
مخلص کلام: خوش بگذرونید! نگران نتیجه کنکورم نباشید! همه قراره برن سر جای خودشون
                                                 
         
             
  سوادم نم کشیده)کرده بچه ها رو! پدرمون رو در آورده. حالا بماند که ایشون چهار سال از بنده بزرگتره! ملت توی این موندن که این چطور از من حرف شنوی داره! آقا به هر نحوی بود ما این رو کشوندیم آوردیمش اتاق خودمون. حالا ول کن نیست. عجب غلطی کردیماااا ... خدایا یکی دیگه قراره جایزش رو بگیره ولی فحش  و بدبختیش مال ماست؟
  سوادم نم کشیده)کرده بچه ها رو! پدرمون رو در آورده. حالا بماند که ایشون چهار سال از بنده بزرگتره! ملت توی این موندن که این چطور از من حرف شنوی داره! آقا به هر نحوی بود ما این رو کشوندیم آوردیمش اتاق خودمون. حالا ول کن نیست. عجب غلطی کردیماااا ... خدایا یکی دیگه قراره جایزش رو بگیره ولی فحش  و بدبختیش مال ماست؟ 
 
 و ببوسمش
 و ببوسمش  
  و بهش بگم دیگه ترکم نکن. کجایی که من توی این دنیایِ غریب گم شدم؟!!
 و بهش بگم دیگه ترکم نکن. کجایی که من توی این دنیایِ غریب گم شدم؟!! باری بهتر از هیچیه! همین که بتونی بقیه رو هم شاد کنی خودش یه نعمته. آروز می کنم که توی سال پیش رو بهترین ها رو تجربه کنین! در کنار عزیزانتون باشین و تمام رؤیاهای قشنگتون محقق بشه.
 باری بهتر از هیچیه! همین که بتونی بقیه رو هم شاد کنی خودش یه نعمته. آروز می کنم که توی سال پیش رو بهترین ها رو تجربه کنین! در کنار عزیزانتون باشین و تمام رؤیاهای قشنگتون محقق بشه. ...
... پاسخ به این سوال و ده ها سوال دیگر امشب راس ساعت 22:45 دقیقه سر کوچمون ...
 پاسخ به این سوال و ده ها سوال دیگر امشب راس ساعت 22:45 دقیقه سر کوچمون ... ...
... 

 توضیح واضحات: قسمت های درشت یا همون بولد (Bold) دارای لینک تصاویر مرتبط با هر موضوع هستند.
 توضیح واضحات: قسمت های درشت یا همون بولد (Bold) دارای لینک تصاویر مرتبط با هر موضوع هستند. و از این جور چیزا دیگه ...
 و از این جور چیزا دیگه ... ... و باز جلسه بعد یا هفته آینده باز همین سوال ها رو از ما می پرسیدن و ما هم باز با صدای بلند مثله بچه دبستانیا تکرار می کردیم  اونم در حالی که لبخند ملیحی رو لبامون نقش بسته بود.
... و باز جلسه بعد یا هفته آینده باز همین سوال ها رو از ما می پرسیدن و ما هم باز با صدای بلند مثله بچه دبستانیا تکرار می کردیم  اونم در حالی که لبخند ملیحی رو لبامون نقش بسته بود.  
  و بیا و درستش کن !!!)
 و بیا و درستش کن !!!)
 ادبیات مثله یه سفره می مونه ... سفره ای که هر چی از ازش بخوری و برداری بازم تموم نمیشه؛ توی ادبیات هر کتابی ارزش یک بار خوندن رو دازه و اینکه هر فیلمی در بدترین شرایط ارزش یک بار دیدن رو داره (بحث به ساخت فیلم از روی برخی آثار ادبی هم رسیده بود) ... شماها هر چقدر هم که کتاب بخونین باز هم نمی تونین ادعا کنین که کل ادبیات انگلیس رو خوندین ... از اولین آثار مربوط به چاسر تا به امروز، آثار نویسندگان و شعرایی که به زبان انگلیسی سروده شدن و حتی همه اون آتاری که به انگلیسی ترجمه شدن ... [بحث جالبی شد که باز حال ندارم ادامه بدم چون فردا امتحان میان ترم دارم و اومدم پست بزارم] ...
 ادبیات مثله یه سفره می مونه ... سفره ای که هر چی از ازش بخوری و برداری بازم تموم نمیشه؛ توی ادبیات هر کتابی ارزش یک بار خوندن رو دازه و اینکه هر فیلمی در بدترین شرایط ارزش یک بار دیدن رو داره (بحث به ساخت فیلم از روی برخی آثار ادبی هم رسیده بود) ... شماها هر چقدر هم که کتاب بخونین باز هم نمی تونین ادعا کنین که کل ادبیات انگلیس رو خوندین ... از اولین آثار مربوط به چاسر تا به امروز، آثار نویسندگان و شعرایی که به زبان انگلیسی سروده شدن و حتی همه اون آتاری که به انگلیسی ترجمه شدن ... [بحث جالبی شد که باز حال ندارم ادامه بدم چون فردا امتحان میان ترم دارم و اومدم پست بزارم] ... حالا بماند که ساعت 11 ظهر حضرات حرکت کردن و بعد از رسیدن به یکی از نقاط اولیه ی غرب (بنا به مسائل امنیتی افشا نمیشه!) و یه توقف کوتاه گرفتار چنان بارونی شدیم که مجددا نقشه رو عوض کردن حرکت به سمت یکی دیگه از استان های شمالی ادامه پیدا کرد !!! خدا خدا می کردم که اوضاع جوی اونجا دیگه خوب باشه که به اون بهانه ما رو از طریق خلیج فارس به کشورای عربی حاشیه خلیج فارس نفرستن که الحمدلله بخیر گذشت ...
 حالا بماند که ساعت 11 ظهر حضرات حرکت کردن و بعد از رسیدن به یکی از نقاط اولیه ی غرب (بنا به مسائل امنیتی افشا نمیشه!) و یه توقف کوتاه گرفتار چنان بارونی شدیم که مجددا نقشه رو عوض کردن حرکت به سمت یکی دیگه از استان های شمالی ادامه پیدا کرد !!! خدا خدا می کردم که اوضاع جوی اونجا دیگه خوب باشه که به اون بهانه ما رو از طریق خلیج فارس به کشورای عربی حاشیه خلیج فارس نفرستن که الحمدلله بخیر گذشت ...
 ) رمزش رو عوض کرده که سری اول به حول و قوه ی الهی بعد از 10 روز رمز رو پیدا کرده و سری دوم (که 1 هفته ای هم ازش می گذشت) همچنان ادامه دارد و جالب اینکه کوتاه نمیومد که گوشیش رو بدیم فلش کنن و اینکه ساعت 9 شب آقا تازه راضی شده توی 2م فروردین که همه جا تعطیله و میگه الا و بلا همین الان چون لازم دارم گوشی رو ... حالا ما هم به این در و اون در زدیم و کلی ریش و فلان و بهمان گرو گذاشتیم بنده خدا مغازش رو باز کرده ... حالا میگه اگه اطلاعات گوشیم پاک میشه حاضرم 20 روز و حتی یک ماه صبر کنم و خودم بازش کنم تا ....
 ) رمزش رو عوض کرده که سری اول به حول و قوه ی الهی بعد از 10 روز رمز رو پیدا کرده و سری دوم (که 1 هفته ای هم ازش می گذشت) همچنان ادامه دارد و جالب اینکه کوتاه نمیومد که گوشیش رو بدیم فلش کنن و اینکه ساعت 9 شب آقا تازه راضی شده توی 2م فروردین که همه جا تعطیله و میگه الا و بلا همین الان چون لازم دارم گوشی رو ... حالا ما هم به این در و اون در زدیم و کلی ریش و فلان و بهمان گرو گذاشتیم بنده خدا مغازش رو باز کرده ... حالا میگه اگه اطلاعات گوشیم پاک میشه حاضرم 20 روز و حتی یک ماه صبر کنم و خودم بازش کنم تا ....  آخرشم شرمندگیش موند برای ما که دوم فروردین طرفو راضی کردیم مغازشو باز کنه و ایشون زده زیرش !!! (حالا بماند که فردا شبش داده بود گوشیش رو فلش کنن و کلی هم از این آپشن و راهکار خفن تعریف می کرد
 آخرشم شرمندگیش موند برای ما که دوم فروردین طرفو راضی کردیم مغازشو باز کنه و ایشون زده زیرش !!! (حالا بماند که فردا شبش داده بود گوشیش رو فلش کنن و کلی هم از این آپشن و راهکار خفن تعریف می کرد )
)
 ) بحث به جایی رسید که سطل ها رسیده و توی انبار شهرداری هستن و به دلیل قیمت بالاشون هنوز نصب نشدن و قراره جاهایی گذاشته بشن که عزیزان همیشه در صحنه سطل رو بلند نکنن ببرن خونشون (آیکن مورد نظر رو خودتون پر کنید ....) که جناب فامیل مستفرنگ گفتن بزارن جلوی بانک ها و غیره که مجهز به دوربین مدار بسته هستن
) بحث به جایی رسید که سطل ها رسیده و توی انبار شهرداری هستن و به دلیل قیمت بالاشون هنوز نصب نشدن و قراره جاهایی گذاشته بشن که عزیزان همیشه در صحنه سطل رو بلند نکنن ببرن خونشون (آیکن مورد نظر رو خودتون پر کنید ....) که جناب فامیل مستفرنگ گفتن بزارن جلوی بانک ها و غیره که مجهز به دوربین مدار بسته هستن  که بلافاصله پسر عمه ی گرامی فرمودن:« اتفاقا دوربین مدار بسته بانک ملی مرکزی رو بردن » و من باز
 که بلافاصله پسر عمه ی گرامی فرمودن:« اتفاقا دوربین مدار بسته بانک ملی مرکزی رو بردن » و من باز 

