امروز کلاس شیمی بد نبود . 
یکم گیج بودم توش....
تمرکز نداشتم.
اولشم که طیف نشری خطی رو به کلی یادم رفت . اصلا انگار نه انگار من اینو دویست بار خوندم !!!!!

کلاس یکم زود تموم شد‌.دبیر که رفت ،مهسا زود اومدن دنبالش رفت . 
من و مینا هم رفتیم یه بستنی بخریم یکم حالمون عوض شه. 
تو راه حرفایی که باید میزدم بهشو زدم. 
چهار تا بستنی قیفی شکلاتی خریدیم و اومدیم. 
من که زیاد اهل این جور بستنیا نیستم نمیدونم چرا انگار خیلی بهم چسبید ...

خخخ آخر هفته ،پنجشنبه، روز دختره. اگه خدا بخواد با مینا و مهسا قرار بزاریم بریم کافه ی همیشگیمون .
خیییلی برامون خوبه بعد از این مدت. 

خخخخ تو رو خدا مهسا رو :
داشتم تو ماشین جلوی فلافلی آهنگ نوایی شادمهرو میگوشیدم ، یوهو ...
  1. دیوونه ی این پلاک حفظ کردنا و فلافلی رفتناتم .

خخخخ بابام بهم میگه زهرا نظرت چیه یه غذایی درست کنی ببینیم چی بلدی شما ؟!!!
منم گفتم چشم. یه شب تو همین هفته به صرف خورشت قیمه دعوتید اینجا. ...چی بگم خو!
(خورشت قیمه درست کردن هم از این به بعد دل میخواداااا .... )


+ پایان خیلی چیزا ....
++ آغاز سکوت ....




گفته بودی همیشه خواهی ماند،  
سنگ بارید،شیشه خواهی ماند 
 
گفته بودی ترَک نخواهی خورد، 
دین و دل از کسی نخواهی برد. . 
  
 
گفته بودی دچار باید بود، 
مرد ِ این روزگار باید بود 
 
 
گفته بودی، 
ولی نشد انگار! 
دست از این کودکانه‌ها بردار... 
 
#علیرضا_آذر



طبقه بندی: خاطرات،

تاریخ : دوشنبه 11 مرداد 1395 | 10:58 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
صبر داشته باش زهرا،
هنوز برا اینا زوده .
فعلا کارای واجب تری داری.

لیاقت بعضیا خیلی کمتر از چیزیه که نشون میدن ...






گفته بودم میروی دیدی عزیزم آخرش
سهم ما از عشق هم شد قسمت زجرآورش

زندگی با خاطراتت اتفاقی ساده نیست
رفتنت یعنی مصیبت؛ زجر یعنی باورش

یک وجب دوری برای عاشقان یعنی عذاب
وای از آن روزی که عاشق رد شود آب از سرش

حال من بعد از تو مثل دانش آموزی ست که
خسته از تکلیف شب خوابیده روی دفترش

جای من این روزها میزی ست کنج کافه ها
یک طرف سیگار و من یاد تو سمت دیگرش

مرگ انسان گاهی اوقات از نبود نبض نیست
مرگ یعنی حال من با دیدن انگشترش

#علی_صفری


تاریخ : شنبه 9 مرداد 1395 | 04:07 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات

خط میزنم کسی رو که بخواد به بازی بگیرتم !!!


تاریخ : شنبه 9 مرداد 1395 | 12:27 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
اینم از یه دونه عکسا که قولشو داده بودم .


+تغییر موزیک وب




تاریخ : جمعه 8 مرداد 1395 | 06:46 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
آدم عاقل از یه سوراخ دوبار گزیده نمیشه!
تا دیر نشده باید تموم بشه.
حیف که یادم میره....

مهسا میدونه چی میگم. جریانی که امروز صحبت کردیم .





می گفتم و می گفتم و گفتم ... نشنیدی و نشنیدم و گم شد
سوزِ دلم در زوزه های شهر ... کُـلــَـت کمی از کُلِ مَردُم شد

من ماندم و تقویمِ تاریکم ... آینده منحوس و تکراری
جسمی گرفتارِ خود آزاری ... در پوششی از دیگر آزاری
تاریخِ از پلکِ تو افتادن ... دست خدا دادم تمامت را
.....


تاریخ : چهارشنبه 6 مرداد 1395 | 07:52 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
اینم از اولین جلسه ی کلاس نقاشی.
واقعا چقدر کار کردن با بچه ها شیرینه.انقد حالم خوب بود وقتی باهاشون بودم.
همشون بهم گوش میکردن و حواسشونو جمع میکردن.
یه دختر کوچولویی بود به اسم هلیا. واقعا باورم نمیشه این دختر ۴ساله بتونه انقدر قشنگ چیزایی که یادش میدمو بکشه.
سرشار از استعداد بود خدایی.
سعی کردم محیطو براشون احساسی کنم. موسیقی بیکلام آرامشبخش گذاشتم. خیلی فضای قشنگی بود.
من نظرم اینه که مربی یا معلم باید ضمن درسی که به دانش آموزاش میده،مهارت ها و نکات زندگی رو هم هرچند کوتاه و مختصر بهشون بگه.
به خاطر همین من تو جلسه ی اول دوتا چیز غیر از درس نقاشی بهشون گفتم: اول اینکه نباید آشغال بریزیم تو کلاس یا هرجای دیگه.آشغال جاش سطل زباله س. دوم اینکه نباید همو مسخره کنیم. اگه کسی چیزیو بلد نیست،خب ما هم چیزای دیگه رو بلد نیستیم. و ...
البته اینا رو چون تو کلاس دیدیم براشون گفتم.همینطوری برنمیگردم چیزیو بگم .



+خیلی گرمه خدایی. شعبه دوم جهنمه قم انگار !!!!
++کجایی؟؟



طبقه بندی: خاطرات،

تاریخ : چهارشنبه 6 مرداد 1395 | 11:28 ق.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
95/5/5
چه تاریخ قشنگی!
باید روز تولد یه نفرو تو این ماه کشف کنم!
خدایا خودت کمک کن بتونم کنجکاویمو برطرف کنم حداقل!!!

خداروشکر استارت تمرینای آزمون نقاشیمو امروز زدم.
خداروشکر چیزی از اطلاعاتم کم نشده که بابتش ناراحت باشم. خدا اگه بخواد همه چی درست میشه .

یه خبر باحال اینکه قراره مربی نقاشی مهد بشم . فردا اولین جلسه س. وای وای که چقد خوشحالم مننننن.

دارم سعی میکنم این تابستون خیلی فعال باشم که آخر پشیمون نشم از تنبلیم.


روزای خوبین.

+یه نفر نیست!کجاست؟ نگرانش شدم. یه خبری بده خواهشا ...
(خودش میدونه کیو میگم. البته اگه بیاد! )



یه عکسیو تو اینستا پیدا کردم. خییییلی شبیه یه نفره. عکسشو سیو کردم هی میرم نگاش میکنم.
چ کنم؟خو دلم براش تنگ شده !
حالا تا چند ماه دیگه ببینمش !


روزای داغتون سرشار از اتفاقای خوشحال کننده و قشنگ.

بعدن میام به پستام کلی عکسای قشنگ اضافه میکنم. خیلی پستام ساده و خسته کننده شدن .

تاریخ : سه شنبه 5 مرداد 1395 | 01:21 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
عاغا دو سه روزه یه نفر میاد کل وبلاگ منو دور میزنه. تک تک پستا و صفحات وب منو هرروز میخونه.
آخر آی پیش 58هست.با فایرفاکس و ویندوز7 هم میاد .
 
لطفا بیاد خودشو معرفی کنه وگرنه از فوضولی میترکم رسما!!!!!




-------------------------
بعدن نوشت :
اوشون مرورگرو عوض کرد و آی پیش تغییر کرد . ولی همچنان به وب گردی بدون کامنت ادامه میده .

عاغا جون مادرت بیا بگو کی هستی خو !!!!!

تاریخ : سه شنبه 5 مرداد 1395 | 11:34 ق.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
امروز مینا و مهسا اومدن خونمون. 
خیلی خوش گذشت خدایی. مسخره بازی و دیوونه بازی. 
ظهرم که رفتیم ناهار آب دوغ خیار خودمون درست کردیم و خوردیم. خخخ حس آشپز بودن بهمون دست داد. خخخ. مهسا پیازشو خورد میکرد ولی گریه هاشو من کردم! خخخخ چ کنم خو،به پیاز حساسم.ینی قلنبه قلنبه اشک میریختماااا
وسطشم کلی آهنگ خوندیم و رقصیدیم.
کلللی بچه ها گیتار زدن و خوندیم و فیلم گرفتیم. 
بعدشم که نشستیم دور هم دسر پان اسپانیا و چای و میوه خوردیم. وسطش کلی سوتی!
چون وقتی میومدی این دسرو از توی دیس بکشی توی ظرف,باید خیلی ماهرانه عمل میکردی وگرنه خورد میشد یا ممکن بود از دستت بیوفته روی فرش!
خخخ اولش برا مینا که کشیدم خرد شد!
برا مهسا یکم جمع و جور تر. برا خودم که آخری بود عاالی. خخخ
دفعه ى دوم که اومدیم بکشیم اول برا مینا,تا برداشتمش, پقی افتاد روی فرش!!!!
وااای داغون بودا!
خخخ وای وای بعدشم دابسمشامونو بگو!
ینی وقتی ببینیش میمیری از خنده!
دابسمش با ساقیا ى ساسی و آهنگ افغانی جواد رضویان و... 
ینی خودمون ترکیده بودیم از خنده.
این دفعه چون زمان بیشتری بچه ها بودن, خیلی بیشتر خوش گذشت. 
از ساعت 10صبح اومدن تا 4عصر. خیلی باحال بود خدایی. 
البته مهساخانومو که با زور و قسم و آیه و تهدید! کشوندیمش آوردیم! والا!

#رژ
#شلوارک من
#همه ى امیرا!!!!
#آب دوغ خیار پر از خیار 
#مهسا گوسفندی
#آندرانیک مینا اینا 
#نون خشک
#ترشیده
#دابسمش مسخره 

خدایی خیییییییلی خوش گذشت. 

روزاتون پر از اتفاقا و حسای قشنگ



طبقه بندی: خاطرات،

تاریخ : یکشنبه 3 مرداد 1395 | 03:10 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
تعداد کل صفحات : 2 :: 1 2
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات