منوی اصلی
گاه نوشته هاى یک دانشجوى زبان
معلوم الحال
  • معلوم الحال دوشنبه 15 مرداد 1397 08:34 ب.ظ نظرات ()
    چند روز پیش (۱۰ مرداد) توی یکی از گروه های زبانشناسی داشتم میچرخیدم و پیامای بقیه رو میخوندم که دیدم چند دقیقه پیش یه خانم پیام گذاشته که نتایج استعداد درخشان دانشگاه ما اومده و من اونجا زبانشناسی پذیرفته شدم. گفتن که در صورت تمایل تا ۱۷ مرداد فرصت دارید که اعلام انصراف کنید، وگرنه اسامی به سازمان سنجش ارسال میشه (یعنی اگر بخواید از طریق کنکور سراسری پذیرفته بشید دیگه پذیرشتون کان لم یکن تلقی میشه! چون حق دارید فقط یک صندلی اشغال کنید). 
    کلی با خودم کلنجار رفت و آخرش دل رو زدم به دریا و رفتم pv اون خانم و ازشون خواستم که اگر امکانش هست لیست پذیرفته شده ها رو برای منم بفرسته. من توی همون دانشگاه ثبت نام کرده بودم، اما چند بار به سایت سر زده بودم و چیز خاصی ندیده بودم (به دلیل ناشی بازی مسئولین سایت در درج خبر!). ایشونم لطف کرد و فرستاد و با باز کردنش قلب شروع به گروم گروم کردن کرد!!! همینجور رفتم زیر و اسامی رو زیر و رو کردم تا رسیدم به گرایش های انتخابیم. دومین فرد پذیرفته شده من بودم. از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم. فقط یه مشکل بزرگ داشتم. من باید تا شهریور فارغ التحصیل میشدم که به دلیل عقده ای بازی یک استاد بی شخصیت، هنوز وضعیت فراغت از تحصیلم نامشخصه. باید دنبال یک استاد بشم که توی دهه اول شهریور ازم امتحان بگیره و نمرم رو وارد کنه. امیدوارم بشه! :((

    + برای مادر آبانا دعا کنید . 
    آخرین ویرایش: دوشنبه 15 مرداد 1397 08:41 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال دوشنبه 25 تیر 1397 07:07 ب.ظ نظرات ()
    نمره های همه امروز اصلاح شد.
    اما من؟ 
    هنوزم افتادم!!! (فعالیت کلاسی(4 نمره): 0 گرفتم؛ پروژه(4 نمره): هم 1) !!!
    بعد اونایی که با 6 7 و 8 افتاده بودن شدن 16 ا 18.5 !!! کسایی که حتی سر کلاس میومدن ینی کلی منت گذاشتن سر استاد :|

    حالا فمنیستا بیان منو بشورن که باز نگو دخترا فلان ...

    به مدیر گروه میگم، میگه: از طریق کارتابلت اعتراض بزن. 
    میگه: ارسال کردم. Seen نکردن. 
    سکوت میکنه!!!!

    کسی که نه بلده نمره وارد کنه! نه بلده عدالت آموزشی یعنی چی؟ چرا باید وارد همچین سیستم مزخرفی بشه؟؟؟ چراااااااا؟

    آخرین ویرایش: دوشنبه 25 تیر 1397 10:06 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال یکشنبه 24 تیر 1397 06:59 ب.ظ نظرات ()
    کاشف به عمل اومده که آقای دکتر بلد نبودن نمره وارد کنن و نمرات رو اشتباهی وارد کردن!
    تا اینجای کار رو اگه بگیم هیچی. بازم من میفتم! چرا؟
    نمیدونم :(

    فعالیت کلاسی (از 4؛ منظور از فعالیت ارایه بوده! * کسانی که فرصت ارائه نداشتن باید دو تا پروژه تحویل میدادن): 1 
    پروژه (از 4؛ تحویل مقاله نقد ادبی): 1

    مشکلی که وجود داره اینه که خیلیا بهش تحویل ندادن و شدن 2 و 3 و 4 و 4 و 4 !!!!
    و من؟

    موندم که اعتراض کنم تا حقم رو بگیرم؟ یا بگم گور باباش و باز یه ترم دیگه برم برای چند واحد مختصر! 
    آخرین ویرایش: یکشنبه 24 تیر 1397 07:01 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • erp

    معلوم الحال چهارشنبه 20 تیر 1397 09:35 ق.ظ نظرات ()
    انقدر سایت رو باز و بسته کردیم و چشممون به جمال نمرات روشن نشده که تا سیستم بالا میاد جیغ میزنه بخدا نمرات رو وارد نکردن! یه دوری توی درایوات بزن بعدش برو سایت دانشگاه رو باز کن.
    دیشب ساعت 00:00 دیدم مدیر گروهمون انلاینه! بهش پیام دادم: استاد مگه سایت بسته نشده؟ (ده روز پس از پایان امتحانات؛ یک ماه از امتحانامون گذشت و هنوز کسی -بجز خودش- نمره ای وارد نکرده) چرا اینا نمرات رو وارد نمیکنن؟!
    - جواب داده: نگران نباش. از فوتبال لذت ببر 
    + ئه؟ مگه جام جهانی تموم نشده؟!
    - نه! تیم ملی ما بود که باخت و برگشت ..

    بعدش هم یادش اومد که من پروژه و مقالم هنوز نیاز به اصلاحات داره. فایل مقالات، داده ها و اصل درخواست طرح رو ازم میخواست. 
    منم بدو رفتم جی میلم رو زیر و رو کردم! نبود که نبود! درایوای لپ تاپم رو تکوندم! نبود که نبود. و هنوزم که هنوزه نیست که نیست ...
    موندم چه خاکی بر سرم بریزم؟! 

    فکر کنم باز باید بشینم 8 تا کتاب رو از اول آنالیز کنم و review  بنویسم و commentهای استاد رو از اول اعمال کنم! 
    واقعا دیگه نه حالش رو ندارم. نه توانش رو 
    آخرین ویرایش: چهارشنبه 20 تیر 1397 09:40 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال پنجشنبه 31 خرداد 1397 09:45 ق.ظ نظرات ()
    از ۲۲ شهریور ۱۸۹۳
    تا ۲۹ خرداد ۱۳۹۷
    ۳ سال و ۹ ماه و ۷ روز 
    ۱۳۷۵ روز 
    با نام این دانشگاه زندگی کردم و با مردم این شهر ساختم!

    و حالا نقطه ته خط ...؟؟


    + علی رغم همه قول و قرارامون هیج کدوم از همکلاسی ها بعد از امتحان آخر حتی برای خداحافظی هم وانستادن، چه برسه به اینکه بعد از چهار سال یه بار همگی یه جا دور هم جمع شیم! 
    ++ چند روزی توی شهر دانشجویی میمونم. هنوز عکسایی هست که نگرفتم. و حرفایی که نزدم :(
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 31 خرداد 1397 09:49 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال یکشنبه 13 خرداد 1397 07:33 ب.ظ نظرات ()
    به این زودی اولین شب قدر رسید؟ 

    این قدر از خدا دور شدم؟ 


    + در حال فاینالایز کردن پروژه تستینگ استاد د. ، میم. گفت که صبح خانم دکتر به آقای کاف. (مسئول اداره ثبت نام) میگفته: "توی دعاهای شب قدرتون ما رو فراموش نکنید! اونم یه چشمک به من زده و خندیده :) ". از ظهر تا الان حواسم به این حرفا نبود تا که دیدم سه روز پیش رو تعطیل رسمیه! بعدش فهمیدم که امشب شب اول قدره! :((

    ++ مهدی رتبه 120 آورد. با دانش خودش و حدود ده روز مطالعه اونم توی بهمن سال گذشته!  روز کنکور ازش پرسیده بودم چطور بود؟ گفته بود سخت و مزخرف. هر چی بلد بودم زدم و پاشدم اومدم! (یکی از درساش رو 47% زده بود!) وقتی بهش گفتم 120 شدی خودش هم باورش نمیشد :)
    براش دعا کنید که قبول بشه :)) لطفا

    +++ موخره از دوم خرداد: میخواستم توی پست پساتولدیم بگم که مهدی و فرمانده چطور شرمندم کردن. شب تولد برنامه سورپرایزی نداشتیم. قرار بود یه چند ساعتی دور هم جمع بشیم و بگیم و بخندیم. مهدی و فرمانده با نیم ساعت تاخیر اومدن. همراه خودشون یه جعبه شیرینی آورده بودن و یه پلاستیک محتوی دو تا کادو! از کادوی اول اگه بگذریم () که بابت تهیه کردنش پدرشون در اومده بود! کادوی دوم اشک توی چشمام جمع کرد!  شب اخر خداحافظیم از اتاق ریختن که منو جشن پتو کنن و توی درگیریا بند ساعتم پوکید! اینام برای جبران یه ساعت ۲۰۰ و خورده ای هزار تومنی برام گرفته بودن. با شیرینی و اون کادوی اولی حدودا ۲۵۰ هزار تومن خرج منِ بی قدر و منزلت کرده بودن! تا به حال همچین کادوی با ارزشی نگرفته بودم (بجز از پدر مادر و مادربزرگم). هیچ کدوم از دوستام، حتی اون دوستایی که یه عمر بخاطرشون از کارام دست کشیده بودم و اینقدر برای من ارزش قایل نشده بودن. اما حالا دو تا بچه روستایی اینقدر برام معرفت گذاشته بودن. اونم فقط توی یک ترم دوستی!  همین دو تا برای یک عمر دوستیم بسن. 
    آخرین ویرایش: یکشنبه 13 خرداد 1397 07:48 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال چهارشنبه 9 خرداد 1397 07:46 ب.ظ نظرات ()
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال شنبه 29 اردیبهشت 1397 11:31 ق.ظ نظرات ()
    راجع به جشنواره کلی حرف دارم که بعدا میزنم. 
    فقط علی الحساب همین رو داشته باشید: مسئولین دانشگاه اینقدر بیخرد بود ن که دانشکده تازه تاسیس علوم انسانی رو محل تشکیل جشنواره قرار دادن و بدین گونه بود که دو روز تمام توی دانشکده صدای قوقولی قوقوی خروس ها و مع مع بزها رو تحمل کردیم. سرو صدا و جیغ دخترا و آزمایش های شیمیایی و اتمی بچه های علوم پایه رو در نظر نمیگیریم اصن.

    تازشم کاری با دیوارای زخم و زیلی شده نداریم.
    و اینکه سقف دانشکده در اثر یه بارون بهاری پنج دیقیقه ای فروریخت و خدا رحم کرد که کسی اون موقع توی سالن اصلی دانشکده نبود!
    آخرین ویرایش: شنبه 29 اردیبهشت 1397 11:35 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال شنبه 29 اردیبهشت 1397 11:17 ق.ظ نظرات ()
    کلی اتفاق افتاده اما نمیدونم چطور همشون رو بنویسم. 
    از درگیری های جشن فارغ التحصیلی تا ازدواج و جفاکاری یکی از دوستان در مقابل دیگری ...

    + توی کانال مرحومم نظرسنجی کردم که اتاقم رو عوض کنم یا نه! اکثرا گفتن "بتمرگ سر جات". من گوش نکردم و اتاقم رو عوض کردم. از اتاق اروم خودم افتادم لای یه مشت منقلی افراطی که نمیشد باشون بحث کرد. برای همین یک ماه  هست که دیگه خوابگاه برنگشتم! یعنی پول دادم و اصلا اقامت نکردم. دیگه هم سمت امور خوابگاه ها نرفتم!!! واقعا دیگه خستم. از سر اجبار مجبورم بیام با بچه هایی که خونه گرفتن توی شهر هم کاسه بشم و یه بخشی از اجاره ماهانه شون رو بدم. اخرین روزای موندنم توی این شهر اصلا خوب نمیگذره ... دیگه بریدم :(

    ++ توی بخش آرزوهای برباد رفته گفتم که دوست داشتم لااقل یه دوساعت یکی از این نشان هایی که مامورای بانک میزنن رو کتشون و دانشگاه به کارمندای بلند پاپه داده بزنم. بالاخره یکی از بچه ها رفت و از استادشون گرفت برام. احتمالا امروز برم باش عکس بگیرم و بدم فردا برگردونه دست استادش. استادش کیه؟ -رئیس دانشکده!!! ینی فکرشو بکنید، من از استادای خودمون و روابط عمومی ریاست و نهاد نتونستم بگیرم، بچه ها رفتن از رئیس دانشکده گرفتن! بعد بگن استادای زن خوب نیستن 
    آخرین ویرایش: شنبه 29 اردیبهشت 1397 11:24 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال شنبه 22 اردیبهشت 1397 02:26 ب.ظ نظرات ()

    شاید باورتون نشه ولی من از بچگی دوست داشتم ازم تجلیل بشه. حاضر بودم هر کاری بکنم تا یجوری خودم رو به بقیه، علی الخصوص مادرم ثابت کنم.

    بزارید با یه خاطره تاریخی روشنتون کنم (لطفا با زبان و لهجه شیرین آقوی همساده بخوانید)؛ این خاطره رو دیروز میخواستم روی سن تعریف کنم اما روم نشد:
    دوم سوم دبیرستان بودم. دیدم ملت همه دارن افتخار کسب میکنن. گفتیم آقو مگه ما چمونه که نمی تونیم باعث سربلندی خانوادمون بشیم؟ باید عزمم رو جزم کنم و برم یه مسابقه شرکت کنم که ازین لوح تقدیرا و تندیسا بم بدن. سرتون رو درد نیارم. یه روزی معاون مدرسه گفت فلان مسابقه هست، شرکت میکنی؟ گفتم: ها!
    رفتیم تو مسابقو شرکت کردیم تا رسیدم به مرحله ی استانی!  من اونهمه حافظ و سعدی حفظ کردم. آخرش شدم رتبه دوم!
    گفتم: بابا رتبه دومم داداش رتبه اوله! مهم نفس ورزش و مسابقه ست که به حول و قوه الهی تونستیم توش سربلند بیرون بیایم.
    روز اختتامیه تیپ زدیم و رفتیم که خیر سرمون ازمون تقدیر کنن و یه لوح تقدیر و تندیسی بمون بدن که بگیم آره مام کسی بودیم واسه خودمون.  چشمتون روز بد نبینه! سخنرانیا تموم شد، نفرات اول رشته ها اومدن و ازشون تجلیل شد و بعدشم کلیپ اختتامیه رو گذاشتن و آخرشم گفتن بسلامت!
    من هنوز رو صندلیم نشسته بودم و منتظر بودم که اسمم رو صدا کنن! (آیکون حلقه زدن اشک در چشم)
    بعد مراسم معاونمون اومد گفت معلوم جان پاشو بریم. گفتم: آقای فلانی، پس جایزه من چی؟
    گفت: امسال فقط به رتبه اولا جایزه دادن؛ بودجه نداشتن!!!
    بعد از اون روز بود که از همه چی بیزار شدم. از خودمم حالم بهم میخورد! ددگه نمیخواستم تو هیچ رقابتی شرکت کنم چون میدونستم همیشه یه بازنده بودم و هستم.

    از روزی که اومدم دانشگاه انگار که بهم یه انگیزه دوباره داده باشن! کلی کار کردم برای این و اون؛ البته کار که نه، بیگاری! اما تهش هیچی برام نداشت! هییییچی! ینی حتی یه مشهدم نبردن منو :/
    مثلا، بودن کسایی که کل ایام محرم رو تو خونه مونده بودن و وقتی برمیگشتن، میگفتن: پاشید برید مشهد، فقط و فقط به خاطر خدمات خالصانه و صادقانه ای که به اباعبدالله داشتین!
    نمیدونم چی بگم! با اینکه به خودم شک دارم اما تو اون موارد هیچ غل و غشی نداشتم، با این حال نمیدونستم چرا بازم به من هیچی نمیرسید.

    شهید گمنام برای دانشگاه آوردن. اومدن سراغ من که بیا برامون کلیپ و تیزر بساز. ساختم و باز هم سفر مشهد و تقدیر و تشکرش نصیب بقیه شد!

    گذشت و گذشت تا ترم سه که دوستام وارد انجمن شدن. انجمن زبان به خاطر فعالیت های بودارش چند سال به صورت راکد در اومده بود به همین خاطر تصمیم گرفتم به بقیه دوستام توی انجمن های دیگه کمک کنم. این فعالیت هام هیچی برام نداشت؛ نه اسمی ازم برده شد! نه تقدیر و تشکری ازم صورت گرفت. و نه هیچی دیگه!
    فقط و فقط دوستام بودن که بزرگ شدن ... دیده شدن ... (در زمین خدا فساد ورزیدند)

    رسیدم ترم پنج و شروع کردن به تحقیق و پژوهش. طرح پژوهشی تصویب کردم (یه چیزی تو مایه های پایان نامه؛ با این تفاوت که طرحت دولتی هست و ثبت میشه و بودجه بهش اختصاص داده میشه). افتادم دنبال مقاله و همایش و کلی کار. کسایی که اهل پژوهش هستن میدونن که کمتر استادی هست که توی طرح پژوهشی دانشجوی خودش رو دخیل بکنه. اما من تونستم!
    تهش چی شد؟ هیچی!!!!
    ترم هفت اومدم دانشگاه و باز دیدم که روز دانشجو داره از همه تجلیل میشه اما بازم اسم من قرار نیشت اعلام بشه! حالا اونا هیچی، موز روز دانشجو هم بهم نرسید!

    ترم هشت هم که دیگه آخراشه! هنوزم هیچی بهم نرسیده. به قول مسعود شصت چی: "من نمی دونم تو زندگیم چرا هی نمیشه؟" :((
    این درد هیچی نشدن یه طرف! درد دستورها و اوامر یه دختر و پسر سال پایینی که با دست گرفتن انجمن و دو تا لوح تقدیر فکر میکنن کسی هستن و میخوان به این و اون دستور بدن یه طرف.

    این تقدیر و تشکر برام عقده شده! توی مملکتی که هر کس و ناکسی یه پشته مدرک و لوح و تندیس داره سهم من از همه این کارها هییییچ بوده، هیچ! برای جشن فارغ التحصیلی کلی پول ازمون گرفتن که لوح و تندیس برامون طراحی کنن. تصویری که بهمون نشون دادن یه چیز بود! اونی که بهمون دادن یه چیز دیگه :| یه تیکه آشغال پلاستیک که جای چسب و اثر انگشت طراح روش مشخصه، پلاستیکش شکسته و در یک کلام : اصلا قابلیت نمایش در معرض عموم رو نداره چون همه میفهمن آشغاله.
    جالب اینجاست که وقتی به دبیر انجمن میگیم چرا تندیس با اون عکسی که بمون نشون دادید متفاوته میگه: همینه که هست و باتوجه به زمانی که داشتیم بیشتر از این نمیشد آماده کرد :-/ خب ابلهههه! چرا زودتر نگفتی؟!اصن اونهمه پول رو چی کار کردی؟ رفتی شاخه گل 7 هزار تومنی خریدی و کنارش سرتیفیکیت ها رو خالی خالی دادی دست بچه ها؟ همون 7 تومن رو میدادی و باش یه فولدر برای لوح تقدیرها میگرفتی لااقل!

    اینهمه سرتون رو درد آوردم که حضور انورتون عارض بشم که آقا ما دیدیم باید یه چیزی از دانشگاه بکنیم ببریم خونمه که نگن پسرمون چهارسال چه غلطی میکرده اونجا؟
    از همون لحظه اول ورود به دانشگاه تو نخ این قضیه بودم. در وهله اول "تابلو فرش دست باف لوگوی دانشگاه" به ذهنم رسید. این تابلو فرش یه نمونه ش توی سالن جلسات دفتر ریاست هست و فقط به مهمونای کت و کلفت اهدا و من همیشه حسرت داشتنش رو دلم مونده. اما خب اونقدر بزرگ نبودم که ازونا بهم بدن :((
    به همین خاطر رفتم سراغ پرچمای کوچولوی منقش به لوگوی دانشگاه که رو میز مدیرا و بعضی از کارمندا هست؛  اما خب اونا رم بهم ندادن.
    افتادم دنبال لوح و تندیس که بازم "در رحمت الهی" به روم بسته شد!
    نشان های سینه ی (ازینا که تو بانک ها میزنن رو کتشون) دانشگاه هم بهم ندادن. حتی برای دو ساعت که بتونم باش دو تا عکس بگیرم!

    امروز رفتم یه دونه تندیس برای خودم تکی سفارش بدم! با اینکه طرحشم خودم دادم میگن با هزینه طراحی میشه ٣٠٠ ٣٥٠ هزار تومن! لوح تقدیر خواستم سفارش بدم، بازم گفتن همین حدوداست.
    اومدم که بگم "ای بر پدرت لعنت، ترامپ"!


    + همراه اول بهم ١٥ گیگ اینترنت رایگان یک ماهه داد. روز بعدش اومد گفت بسته ت تموم شده. امروز استعلام گرفتم و دیدم هنوز ١٥ گیگ سرجاشه. استفاده کردم و استفاده کردم تا اینکه تهش دیدم دیگه هیچی باز نمیشه! موجودی حساب رو که نگاه کردم دیدم مادربه خطاها تمام شارژم رو بلعیدن! زنگ زدم به اپراتورشون میگم چرا پیامک زدین و بعدش برای من تعرفه اینترنت آزاد حساب کردین؟ میگه: مشکل از سیستم بوده! گفتم: ینی من باید از سیستمتون عذرخواهی کنم که پونزده تومن شارژ منو خورده؟!!!! طرف میگه: پیگیری میکنیم و بهتون اطلاع میدیم / هیچ وقتم اطلاع ندادن! (توی مملکتی که همه گرگن و دزد یا باید هم رنگ جماعت بشی یا اینکه ... )

    ++ با فی/لترینگشون مملکت رو به گند کشیدن! محتوای تمام گروه ها شده درخواست وی. P. ان. و معرفی فیل ... تر شکن خوب و بحثای صدتا یه غاز!

    +++ میگن نازنین گفت نه!!!
    نه، که نه، خوش به حالش!!!
    واقعا تا کی قراره چوب لجبازی های بقیه رو بخوریم؟!!

    ++++ فیلم مَلی رو ببینید!

    +++++ دکتر زنگ زده بهم میگه: اون ایده تحقیقاتی که داشتی رو میشه بگی! براش توضیح میدم؛ آخرش میپرسم: چی شد که یادش افتادین؟ میگه: خواستم به یکی از دانشجوهای ارشد بدم که بره برای پایان نامه ش روش کار کنه!
    من: :-/ (دانشجویی که نه بلده کنکور ارشد ثبت نام کنه، نه بلده زنبال موضوع نو برای پایان نامه بپرده بیخود میکنه بره ارشد!)

    ++++++ رفتم آموزش برای دریافت گواهی استعداد درخشان؛ مدیر آموزش دانشکده ۶ تا خودکار عوض کرد تا بتونه فرمم رو تکمیل کنه. رسیده به رتبه، کاغذ رتبه ها گم شده! نیم ساعت تمام دو نفری توی دفترش میگشتیم تا بتونیم کاغذ رو پیدا کنیم! بعد که پیدا شد و کارا رو به اتمام بود، اومد روی نمرات و بخش های مهم فرم چسب بزنه که این بار هم به لطف ایزد منان چسب تموم شد :| ینی هنوز یه ذره چسب نزده بود مه چسب ته کشید! پوکر فیس نگام کرد و گفت: تو چقد بدشانسی!!!! گفتم: برم چسب بخرم بیام؟ گفت: نه عزیزم، خودم دارم فقط باید پیدا کنم! خلاصه بعد از یک ساعت و چهل و سه دقیقه از دفترش اومدم بیرون! ینی استرسی که تو دفتر این آقا به من تحمیل شد سر جلسه امتحان تجربه نکردم!

    " ملتی هستیم که به اشکای بقیه میخندیم "

    (١۶ اردیبهشت ٩٧)

    آخرین ویرایش: شنبه 22 اردیبهشت 1397 02:29 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 10 1 2 3 4 5 6 7 ...
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات