منوی اصلی
گاه نوشته هاى یک دانشجوى زبان
معلوم الحال
  • معلوم الحال پنجشنبه 13 خرداد 1395 07:30 ب.ظ نظرات ()
    تا آدم میاد دو کلمه درس بخونه یه جار و جنجالی راه میندازن! اون از سر و صداهای دیشب و اینم از هیاهوی امروز؛ توی خوابگاه یه مار گرفتن! بعضیا میگن کبراست! حقیقتش من با مارا رفت و آمد ندارم که بشناسمشون کدوم کبراست، کدوم صغراست، کدوم سیمینه، کدوم مهینه، کدوم ... ! اما در گرفتن مار شکی نیست. اینقدر که عکسش رو در پوزیشن های مختلف تو گروه ها و کانال ها و اینستاگرام گذاشتن دیگه جای هیچ شک و شبهه ای نمی مونه. فقط موندم اینهمه آدم بیکار داریم ما ؟! بخاطر یه مار ملت خودشون رو کشتن. هر کسی هم میره در یه پوزیشنی باهاشون عکس میگیره که مثلا من گرفتمش و من فلانش کردم و چنین و چنان ...
    یکی از جالب ترین عکسا این بود که مار رو انداختن جلوی گربه خوابگاه! یکی نیست بگه لامصبا این ۵ تا بچه داره! شوهرش بفهمه همچین کاری کردین میاد خط خطی تون می کنه. پاشید برید سرِ درس و مشقتون ...

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:14 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال چهارشنبه 12 خرداد 1395 10:52 ب.ظ نظرات ()
    امشب نمی دونم یهو چطور شد که هم اتاقیای بنده دست به ایده ی نویی زدن تا دلِ دانشجویانِ بدبخت و غربتی رو خنک کنن و کمی تا اندکی از درجه Homesick یت آنها بکاهند. به این صورت که رفتن وسط راهرو و انگار ترمیناله (فارسیش میشه "پایانه" :) ) و شروع کردن به داد زدن! آقا بدو حرکته ... اصفهااان ۳ نفر ... البته من دیر رسیدم و قسمت های آخر این غائله رو تونستم ضبط کنم چون با اومدن مسئول شب غائله ختم به خیر شد.
    - خرم آباااااااد، خرم آباااااااااااااد ...
    - مسافران قم، اراک، بروجرد، کوهدشت ...
    - آمل، بابل، ساری، قائمشهر ...
    - اندیمشک، اهواز، بهبهان ...
    - مسافران بوشهر، برازجون، کازرون، عسلویه و اطراف عسلویه ...
      - آقا یاسوج، گچساران، دهدشت ...
    - شیراز وی آی پی ... شیراز وی آی پی ...
    - گرگان، گنبد، کلاله ...
    - قزوین، قزوین .....
    - آشخااااانه بدو آغاااا ...
    - مسافرای ماهشهر جا نمونن ...
    - رشت، انزلی تک صندلی ...
    - مشهد اسکانیا مشهد ....
    -ارااک ارااک ارااک ... قُم قُم قُم ...
    - بندرِ بندرِ بندرِ بندرعباس ... بندرِ بندرِ بندرِ بندرعباس.... 

    ** در مورد توالی این شهرهایی که اینجا اومده مطمئن نیستم و حتی ممکنه بعضی ها رو اشتباه نوشته باشم
    نكته جالبش اینجاست که اینایی که داد میزد خودشون مال هیچ کدوم این شهرا نبودن ...  خیلی از شهرایی هم که گفتن چون اسمشون برام نا آشنا بود توی ذهنم نموند! شما اگه گزینه پیشنهادی به ذهنتون میرسه بگید.
    می تونید این صداهای گوش خراش رو از اینجا بشنوید 
    شامگاه ۱۲ م خرداد ماه ۱۳۹۵ - بلوک A خوابگاه برادران - اتاق ۳۱۰ (۴ روز مونده به آغاز امتحانات)

    پ. ن.: نتم ضعیفه و مجبور شدم دوباره بنویسم! اگه کمی کاستی اشتباهی توی متن دیدین به بزرگواری خودتون ببخشید! ناموسا دیگه حوصلم نداشتم از اول بنویسم! 

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:14 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال دوشنبه 10 خرداد 1395 11:25 ق.ظ نظرات ()
    امان از ایام امتحانات. آدم همین که کتابو باز می کنه یاد همه چیز و همه کس میفته. حوصلمان سر رفت بس با کتاب و جزوه ها دمخور شدیم. لامصبا تمومی هم ندارن. نمی دونم استادا چجوری اینا رو درس دادن؟! این روزا به معنای واقعی کلمه خستم. هی میهن بلاگ رو باز می کنم. می نویسم، پاک می کنم، می نویسم و می نویسم ... اما دست و دلم نمیره که منتشر کنم. اصلن نمی دونم چم شده. :-!  ایشالا از ترم بعد شروع می کنیم :-D

    یه خاطره از یکی از استادا بگم و برم پی زندگیم:
     توی حذف و اضافه من اومدم تک خوری کنم و از اونجایی که ید طولایی توی واحد اضافه برداشتن دارم این درس رو با ترم بالایی هامون برداشتم و پاک فراموش کرده بودم که اینا یه دونه پسر داشتن که سر اونم زیر آب کردن (البته خودشم از زیرآبی رفتن بدش نمیومده ;-) ). هیچی دیگه جلسه اول بعد حذف و اضافه که رفتم سر کلاس شوکه شدم! عرف معمول اینه که دخترا توی هر کلاس جلو میشینن و پسرا هم بوفه نشینن (همون پشت هر آتیشی دارن میسوزونن). رفتم داخل کلاس و دیدم که عههههه چرا صندلیای عقب اشغال شده؟! دو سه تا دختر اونور مشغول انجام کارای خلاف عفت و خوندن آثار لس***آنجلسی هستن! دو سه نفرم مشغول کشیدن نقاشی استادا روی تخته هستن! (کاریکاتور البته) چند نفرم اون بغل دارن شعرای بانوان صدای ایران رو با هم زمزمه می کنن و هرهر و کرکر میخندن! اون گوشه اونوریم که یه عده مشغول غیبتن. هیچی دیگه، داخل کلاس نشده بودم رفتم بیرون و مستقیم داشتم میرفتم سمت سایت که برم "حذف" کنم این درس وامونده رو که استاد منو دید و گفت: کجا میری؟ گفتم: برم حذف کنم. اینجا جای من نیست! گفت: نترس بابا. بیا بریم. هیچی دیگه ما هم رضایت دادیم که بریم سر کلاس. از اون جلسه به بعد همش من دم در کلاس وایمیستم تا استاد بیاد و پشت سر استاد میرم داخل کلاس. اونقدر که این خانمای همکلاسی ریشه های ایمانی منو قوی کردن هیچ کس دیگه نتونست این کارو بکنه! یعنی تا میرم توی کلای پشت سرش اَشهدم رو هم میخونم که نکنه برم و برنگردم!
    حالا سر کلاس ”ترجمه آثار اسلامی ١“ نشستیم و سرمون توی دیکشنری هامونه تا متنامون رو ترجمه کنیم و بعد بخونیم و استاد اشتباهاتمون رو بگیره. من یکی! اونا همه! ینی منِ بدبختِ تک پسر و کلی دختر! هیچ وقت خدا شانس نداشتم (هر چند خیلیا این رو یه سعادت میدونن که بنده از بیخ و بن ردش می کنم)
    یهو از یکی از کلاسای بغل صدای صلوات اومد. استاد هم برگشت گفت: «فکر می کنم کلاس زبان تنها جایی باشه که توش صلوات نمی فرستن» !!! 
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:14 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال سه شنبه 4 خرداد 1395 07:35 ب.ظ نظرات ()
    اخیرا به این نتیجیه رسیده بودم که کردم شهر غریب اونقدرا هم خوب نیستن ! هوای غریبه ها رو ندارن. بیشتر هم از روی تعصب با هم قوم های خودشون خوبن؛ هر کس طرف قوم و طایفه خودشه. الان هم بی مقدمه برم سر اصل مطلب و بعدش هم برم سر درس و مشقم (!). با روی کار اومدن شورای صنفی جدید باز شام ها و ناهارها عوض شد و همون طور که مسلمه بعضی از غذاها، علی الخصوص شام ها، رو نمیشه خورد! بنابراین بنده یه شب های خاصی در طول هفته رو مجبورم برم شهر و یه ساندویچ مختصر یا پیتزایی چیزی بزنم به بدن و برگردم. بماند که چند بار آشپز و بچه های سلف من رو دیدن و گفتن دیگه غذا رزرو هم بکنی چیزی بهت نمیدیم 
    امشبم غذا نگرفتم و دقایقی پیش راه افتادم برم شهر. حالا ما وایسادیم کنار جاده و هیچ ماشین هم که بتونیم سوارش بشیم -به عنوان تاکسی- رویت نمیشه! یعنی ماشینا یا اونقدر مدل بالا هستن که آمدم اصن خجالت میکشه دست براشون تکون بده! یا نیسان هستن که کلا خر عَست (توصیه: جایی نیسان دیدین فرار کنین!)! یا ماشین سنگین و تریلی! یا سمند و پارس و ...! یه تک و توک پراید (اتول ما دانشجویان جهت رسیدن به سرمنزل مقصود) هم رد میشد که خانواده توش نشسته بود. حالا ما هم هی به ساعتمون نگاه می کنیم که دیر شد و عجب غلطی نمودیم شام رزرو نکردیم، که یه دفعه یه موتوری در حال رد شدم گفت مستقیم میری؟! و ما گفتیم:«بلهههه» و گفت: «بپررررر» و ما رفتیم دنبالش - همچین هُلِ هل هم نبودیما! سلانه سلانه- که یهو گاز داد و رفت ....  اینجا یاد اون صحنه از فیلم مار***مولک افتادم که پرویز پرستویی کنار خیابون منتظر ماشین بود و چندتا ماشین میخواستن زیر بگیرن که برگشت گفت: «اَی تو اون روحِت» و منم دهنم رو باز کردم که چارتا فحش خ.... یا چاروادری بهش بدم که یهو نفسِ بزرگوارمون به صدا در اومد که:«هـــوی!(خیلی بی ادبه، شما ببخشین) مگه تو دانشجوی این مملکت نیستی؟ مگه قشر تحصیل کرده نیستی؟ مگه دانشجوی زبان سراسر کفرآمیز انگریزی نیستی؟ مگه گرایش ادبیات انگلیسی نمیخونییییییییی؟! ... شخصیت داشته باش» اینگونه بود که ما زبان در کام فرو برده و فقط توی دلمان به ایشان فحش دادیم! خدا ازشان نگذرد، انشاالله ...
    باز وایستادیم و وایستادیم و مجددا وایستادیم تا یه پراید اومد جلو پامون ترمز زد که شهر میری؟ تو دلم گفتم: ینی به نظرت اینجا روستاست؟! و در عمل گفتم: بعله! گفت بیا تا یه جایی برسونمت! کلی کاغذ و پرونده و یه ظرف هم آجیل و میوه روی صندلی جلوش بود. پرونده ها رو گذاشت پشت. آجیل و میوه ها رو هم کذاشت روی داشبود و اومد راه بیفته که باز دو تا دانشجوی بی نوای دیگه سر رسیدن و گفتن ما رو هم برسون. اینم آقایی کرد و گفت سوار شید. آقا سرتونو درد نیارم؛ ایشون ما رو تا نزدیکی مقصدمون رسوندن و همین که پول بهش دادیم گفت: «بردار من مسافرکش نیستم» و من فقط و فقط تشکر کردم و و پیاده شدم. اون دوتای دیگه هم که پول دادن ازشون نگرفت. شاید این موضوع کوچیک به نظر برسه اما مینویسمش؛ فقط و فقط به این خاطر که یادم بمونه که بی دلیل هم میشه خوب بود و خوبی کرد. به افتخار این چنین بزرگ مردان و شیرزنان گمنامی که میبخشند و کمک می کنند بی آنکه شناخته شوند. 

    تشکر بابت میلاد با سعادتمان:
    - از استاد پ. (استاد دروس مترجمی) که اولین نفر بودن که بهمون تبریک گفتن اونم بعد از این پیام که عجب هوای خوبیه! (هوا اون شب بارونی بود)
    - همراه اول؛ که بالاخره ثابت کرد ما تنها نیستیم، مثل اون پیامکایی که هر روز بهمون میده و میگه: "تبریک شما برنده شدید فقط با ارسال عدد ۱"
    - بانک تجارت ... باید پولام رو از توی بقیه بانکا دربیارم. نامردا خودکاراشون رو که زنجیر میکنن بابت پیامک هاشونم که پول میگیرن! کارمزدها هم که الی ماشالله بالای سی چهل درصد. کاری نداریم که اقتصاد اسلا***میه یا نه.
    - سازمان جوانان هلال احمر: ناموسا این دیگه اولین دفعه بود. ذوق زده شدم. [آخر عاقبت سینگلی]
    - تنی چند از دوستان مجازی که ناگفته نمونه عوض اینکه چیزی بهمون بدن تازه قول یه کیک هم به زور ازمون گرفتن!  حالا شاید در عوضش یه دونه جوراب بهمون بدن 
    - یه عده قلیل از دوستان حقیقی که هیچ کدوم هم یادشون نبود و بعد از اینکه پستمان را در اینستاگرام رویت نمودن کامنت نهادندی!
    - باز یه عده از دوستان (که گفتم وعده داده بودند و زده بودن زیرش) که اول لایک کرده، کامنت نهاده و سپاس آنفالو و بلاک نمودندی ... به قرآن ملت درگیرن 
    - سه چهار نفر که توی تلگرام پیام دادن. یک دوست حقیقی: "-سلام علیکم -خوبی عزیزم؟ -تولدت مبارک ". دو دوست مجازی. و دو هم دانشگاهی که پیام هاشان کوتاه بود و مختصر: "شرمنده که پی ام دادم دیگه نمیدم ولی شب تولدتون مبارک" "تولدتون مبارک امیدورام در تمام مراحل زندگی موید باشین و ب تمام آرزوهای نیکتون برسین"
    -  مادربزرگم، پدرم و مادرم!
    - و پیامکی از دیار باقی (ناشناس): "تولدتون مبارک  امیدوارم همیشه تو زندگی تون موفق باشید. ن. ا." (همشهری و همکلاسی مذکور که باعث و بانی تمام آشوب های چند ماهه ی زندگیمه) ... نمی دونم کدوم یکی از حرف هاش رو باور کنم. دیگه هم اصلا برام مهم نیست! دختری که اینقدر پر فیس و افاده باشه و فقط و فقط از خودش تعریف کنه و بقیه رو محکوم کنه مشخصه که چجوریه! بماند از حرف ها و آرزوهاشون که امیدوارم هر چه زودتر بره و راحت بشیم از دستش. به قول یه دوست: "کینه ای نیستم، اما آلزایمر که ندارم!" ...
    تمت، چهارم خرداد نودوپنج
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:15 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال سه شنبه 28 اردیبهشت 1395 06:51 ب.ظ نظرات ()
    ترمای یک و دو که انتخاب خوابگاه دست خودم نبود. ترم سه و چهار هم بهم حق انتخاب اتاق ندادن چون سیستم شماره دانشجوییم رو قبول نمی کرد. الان هم رفتم برای ثبت نام خوابگاه. سیستم نمیذاره اطلاعاتم ثبت بشه. چرا؟!!! چون کاشف به عمل اومده که من یک عدد "بومی" هستم. یکی نیست بگه آخه نامردا من خونم اون سر ایرانه. چطوری بومی محسوب شدم؟ اصلا نقشه ایران رو بیارین وجب بزنین از در دانشگاه تا خونه ما، حداقلش ۸ ۹ وجب میشه. حالا همینا ترم یک برای منِ معلوم دو تا شماره دانشجویی ثبت کرده بودن. یعنی توی هر کلاس دو تا معلوم الحال وجود داشت. رفتم آموزش که آقا یکیش رو حذف کنین! مسئول آموزش میگه چرا حذف کنم؟ خوبه که! دو تا مدرک موقع فارغ التحصیلی بهت میدیم. برگشتم گفتم: «ولم بکن عاموووو  دیوونه!»
    جالبیش اینجاست که طرف بومیه و فاصله خونشون تا دانشگاه نیم ساعت (به عبارتی میشه ۳۰ دقیقه خودمون) هستش بهش اتاق ۳ نفره دادن مرتب و با کلی امکانات. من از خونمون تا اینجا ۳۴ ساعته (بخاطرش شما رُندش می کنیم که بشه ۳۰ ساعت)  بومی محسوب میشم و انداختنم اتاق ۱۴ نفره. اتاق نیست که! پادگانه یا ..... (سانسور شد)

    فردا باز باید برم دعوا

    بعدا نوشت: توی سامانه دانشجویی وضعیت من «بومی» ذکر شده. صبح علی الطلوع رفتم پیش مدیر دانشجویی! یعد از سه ساعت پیداش کردم. من رو فرستاده که وضعیتم رو درست کنم. توی سامانه وضعیتم رو ویرایش کردن. رفتم برای ثبت نام؛ سایت قطع بود. برگشتم پیش مسئول سایت. گفت به ما ربطی نداره! گفتم آخه مهلت ثبت نام تا ۳۱ مه و شنبه هم هیچ کس دانشگاه نیست (هر دو خانمی که مسئول امور خوابگاه ها هستند مرخصی گرفتند که برن پی زندگی شون). شب اومدم خوابگاه و برای چند نفر ثبت نام رو انجام دادم اما همچنان ثبت نام خودم گیر داره. این چه وضع دانشگاهه؟ 
    ** بماند که از ظهر هم یه عده از بچه ها که از وضع فرهنگی دانشگاه دل خوشی نداشتن اعتراض کردن و دو سه ساعت نشستن توی حیاط که رئیس دانشگاه بیاد. معاون آموزشی، معاون دانشجویی و مدیر دانشجویی زورشون بهشون نرسید. اما شنیدم بعدا رئیس دانشگاه اومده و یه قول هایی بهشون داده. ولی گویا شنبه هم قراره تجمع داشته باشن. اونم مقابل ساختمون بانک. اعتراض برای عوض کردن کارشناس فرهنگی (یه خانم) چون زورشون به مدیر فرهنگی  نمیرسه! بماند توهین هایی که در این گیر و دار چند تا خانم به بر و بچه های سلف کرده بودن! "شماها یه مشت حمالِ بی همه چیز بیشتر نیستید" و ... ! اونم بخاطر اینکه دو ساعت بعد از اینکه غذا تموم شده رفتن برای گرفتن غذاشون. عصر همشون دمغ بودن! واقعا چرا بعضیا اینقدر بیشعورن؟! (جهت اطلاعات بیشتر ن. ک. کتاب بیشعوری اثر دکتر خاویر کرمنت)
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:15 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 04:58 ب.ظ نظرات ()
    امروز هم باز همون آش بود و همون کاسه. منتها حاضر جوابی های نسوان کلاس بیشتر شده بود و مستقیما و در کمال گستاخی جلوی استاد به من گفتن که: ما اجازه شما به هیچ وجه عذرخواهی نمی کنیم! شما هم یه فکری به حال سطح شعورتون بکنید ... استاد فقط اشاره کرد معلوم آروم باش. جوابشون رو نده.                 "کلاس ترجمه متون ساده - ساعت ۳ تا ۵"

    توی مسیر برگشت به خوابگاه داشتم تلگرامم رو چک می کردم که دیدم یکی از دخترهای فامیل بهم پیام داده. یه پیام نیمه کاره! عصبانی بودم و خودخوری می کردم. بعد از نیم ساعت پرسید: نمی خوای بری تشییع جنازه؟ 
    انگار یه پارچ آب سرد روی سرم ریختن. قلبم ایستاد. کسی توی فامیل مشکلی نداشت که! چه اتفاقی افتاده؟ کلی سوال تویذهنم بود. پشت سر هم سوال یپرسیدم و آفلاین بود. کلافه شدم. خدایا چی شده؟ چرا هیچ کس هیچ چی به من نمی گه؟
    بعد نیم ساعت پیام داد: "عابد امروز صبح فوت کرد. فردا تشییع جنازشه!" 
    ای خدااااااا ... مگه میشه؟ دکترا گفته بودن که خوب میشه ... اون همه شیمی درمانی وپرتو درمانی برای چی بود پس؟ اون همه مورفین. عمل جراحی ... خدااااااا حکمتت رو شکر. آخه اون دیگه چرا؟ یه جوون که هنوز ۳۰ سالش نشده. تازه ۲ ساله ازدواج کرده. سرطان .... لعنت بهت  ....

    پرده اشک جلو چشمام رو گرفته. توی کل تعطیلات عید فقط نیم ساعت تونست ببینمش. یاد بذله گویی هاش. یاد شوخی هاش. یاد خاطراتش و شیطنتاش. خداااااااا آخه اون دیگه چرا؟ نه اهل خلاف بود و نه فسق و فجور. نمازشم که می خوند. لقمه حرومیم تو زندگیش نبود که! خدایا

    به یاد خوبی هات مرد ... به یاد شیرین زبونی هات ... به یاد مهربونی هات و نصیحتات. خدا رحمتت کنه :'(
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:16 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال یکشنبه 5 اردیبهشت 1395 06:06 ب.ظ نظرات ()
    شنبه ۴ اردیبهشت ۹۵ ساعت ۹:۳۰ - اتاق دو تا از اساتید گروه زبان

    - سلام استاد، خسته نباشید ...
    + سلام مردی از دیار بوووووووووووووق ...
    - ببخشید می تونم چند تا سوال در رابطه با امتحان linguistic (زبانشناسی) فردا بپرسم؟
    + بفرمایبد. شیرینی نمی خورین؟
    - مرسی ! 
    + شما که ماشالله لاغری ... شیرینیه رو لااقل بزن !!!
    - این سوال راجع به بچه های کر deaf children و چگونگی یادگیری زبان .... دقیقا به کدوم قسمت باید اشاره بکنیم؟ (صفحات مربوط رو به استاد نشون میدم)
    + باریکلا ... حالا من یه آفرین بهش بگم.(خطاب به استاد ق. استاد دیگه گروه زبان) تنها دانشجویی بود که دیدم لغت ها رو انگلیسی چک کرده ... فارسی ننوشته ... چرا میگن بوووووقی ها بی حالن؟ قشنگ باحال ترن ... خُب اینکه خیلی عالی بود .......

    یکشنبه ۵ اردیبهشت ۹۵ ساعت ۸:۵۰ - کلاس ۵ دانشکده
    (توضیح اینکه: استاد فقط انگلیسی صحبت میکنن و این جلسه استثنائاً یه قسمت هایی رو فارسی گفتن که زیرش نزنیم. البته این گربه رو دمه حجله (همون جلسه اول) کشته بودن و اتمام حجت کرده بودن. نشون به این نشون که طرف سنوات خورده بخاطر این درس و شده ده ترمه. سه بار متوالی زبانشناسی ۱ رو افتاده فقط. زبانشناسی ۲ که پیش نیازش بخش یک هستش پیشکشش)

    +استاد: خب ... من یه توضیح بدم فقط برای امتحان final تون که دوباره نپرسین اون آخرا ... امتحان final تون از بخش میان ترمتون هم هست. حذف نیست. هست.
    همکلاسی های گرام: - استاد حداقل  جلسه اول رو حذف کنید ! - آره حذف کنید ما هیچی ازش نفهمیدیم. - .....
    - معلوم الحال: شماها که از جلسه اول سه نفر اومدین سر کلاس این حرف رو چرا میزنید؟ مگه شماها سر کلاس نبودین؟؟؟ (یعنی اینقدر تنبل هستن که حتی حاضر نشدن رفرنسی که استاد بهشون داده رو از رو بخونن. حتی note  هم بر نداشتن)
    دو نفر از خانم هایی که جلسه اول حاضر بودن: - هوووووووووووووییییی آقای معلوووووم  - بس کنید آقای معلوم (استیکر عصبانیت توام با خشونت) بووووووووووووووووووووووووووق
    + استاد: I'm here ... I'm here ... please
    ..... 
    + استاد: باید به دانشگاه نامه بزنم که سال آینده ۲ واحد مهدکودک هم براتون بزارن ... (چند ثانیه بعد؛ در اثر چند اقدام وقیحانه دیگه توسط خانم های کلاس) شد ۴ واحد ! واقعا از خودتون خجالت بکشید ... مثلا دانشجوی زبان هستین ... این چه طرزه برخورده؟‌ سر کلاس من که یا می خوابین یا داریم با هم صحبت می کنین. حاضر نیستین حتی یه بار از روی text book تون بخونید که اگه نفهمیدید بیاید office من سوال بپرسین. جلسه اول تشکیل شده. مطالبش گفته شده. تمامی نظریات زبانشناسی کتاب Widdowson رو باید بلد باشین. هیچ جلسه جبرانی هم براش گذاشته نمیشه ... 

    اول: برای این طرز برخورد خیلی خیلی خوب این دو استاد که همیشه منو مورد لطف خودشون قرار دادن. حتی زمانی که باهاشون درسی نداشتم. حتی توی راهروهای دانشکده وقتی که رد میشدم و دیدم یه نفر داره بهم سلام میکنه. بخاطر تمام کمک هاشون. تمام لطف هایی که کردن. این که هوای یه معلوم الحالی مثل من رو توی شهر غریب داشتن. و با خودم عهد بستم که نهایت سعیم رو بکنم که نتیجه تلاشاشون رو بهشون نشون بدم.
    و دوم: واقعا متاسفم برای کسایی که دو سال تمام احترامشون رو نگه داشتن و هیچی دم نزدم. حتی زمانی که بهم توهین کردن! "خود کرده را تدبیر نیست". حق با بعضی از دوستان ترم بالایی بود. احترام بیش از حد به بعضی از خانم ها اون ها رو گستاخ تر میکنه! یا باید گرگ باشی و بدری یا اینکه گوسفند (در اینجا معلوم!) باشی و ... من طبیعتا نمیخواستم و نمی خوام بد باشم حتی به قیمت گوسفند شدن. اما خودشون بازی رو شروع کردن. وقتی که برگشتن گفتن: " به ما چه که شما نتونستی بیای! هر کی به فکر خودش باشه. ما غیبتامون رو نیاز داشتیم ( سه نفر اومدن که هفده نفر غیبت بخورن. کاش لااقل چیزی از درس متوجه میشدن) ... ما که نمی تونیم مطابق میل شما رفتار کنیم! مثل بچه ها رفتار نکنید!"(دثت کنید که از نظر اونا من بچه ام) ... من هم از این به بعد کاملا جدی برخورد میکنم. این تازه اول بازیه. بازی ای که با غرور یه مشت دختر پر فیس و افاده در نبردم! البته در کنارشون دو آقای محترم هم تشریف دارن (میگن یکی ازجاهایی که میشه دوستات رو بشناسی توی جمع جنس مخالفه!) اکثر اساتید من رو قبول دارن. خودشون هم می دونن هیچ کس مثل من نبوده و نیست که تمام جزوات و کپی ها و خلاصه هاش رو به بقیه بده. حتی همین faithful friend هایی که کلی love می ترکونن و قربون صدقه هم میرن ... اگه میخوان بجنگن پس بسم الله ... ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی ...

    پ. ن.۱: مطالب فوق صرقا یه واقعه نگاری بود. برای اینکه بدونم کیا کِی و کجا بهم توهین کردن؟ (البته قبلا هم از توهین ها بوده اما این بار دیگه قضیه فرق می کنه).
    پ. ن.۲: به خانم های دیگه برنخوره لطفا!
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:16 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال یکشنبه 29 فروردین 1395 06:52 ب.ظ نظرات ()
    گفته بودم که استاد فرانسه خانم هستند. یه خانم خیلی ریلکس و آروم و مهربون. و متاسفانه طبق یه قانون نانوشته خانما از اساتید خانم خوششون نمیاد! هر چند کلی طرف زنا و دختراست و میگه که درس بخونین که بتونین قانونا رو به نفع خودتون عوض کنین. بتونین کار کنین. بتونین مستقل باشین. امروز داشتن نصیحتمون میکردن. و راجع به تعاون و همکاری زن و شوهر توی کارا حرف میزدن که من گفتم: مرد ایده آل خانم ها گویا هنوز زاییده نشده. همه الان حداقلش منتظرن یه شوهر دکتر بیاد دنبالشون ... یهو استاد برگشت، گفت: شوهر من هم پزشک هست و لبخند ملیحی زد. یکی از خانما اومد صحبت کنه. گفت: دکترا خوب و بد دارن. ولی اکثرا بدن. بیشترشون هم دندون پزشک ها هستن! (این خانم عقده ای و غُرغُرو تشریف  دارن و تو آسمونا سیر میکنن. فلذا بنده از همین تریبون از خوانندگان عزیز و جامعه پزشکان سفیدپوش عذر میخوام). استاد خیلی شیک و مجلسی و در کمال آرامش فرمودن: شوهر من هم دندون پزشک هستن :) 

    البته بحث هایی هم شد. یکی از آقایون کلاس شروع کردن به خطابه که من اجازه نمیدم به زنم که بره کار کنه. اوضاع جامعه خیلی خرابه و ... ! توی همه رشته ها از این بی منطقا زیاده ولی منتها توی رشته ما نمی دونم چرا ایشون اینجوری شدن؟! بگذریم که خود جناب هر دو هفته با یکی به سر میبرن. بعد سهم خودشون رو در خراب کردن جامعه و بروز این بی اعتمادی ها در نظر نمی گیرن. بماند که باز هم همون خانم وراج فرمودن: از کجا معلوم این آقا خودش فردا با منشیش نریزن رو هم و ...؟!  درسته خانما نباید ساکت باشن. ولی دیگه هر حرفی رو که نباید بزنن. اونم سر کلاس و در حضور استاد !!! اونم این خانم که به اصطلاح روشن فکرن و جوری به به و چه چه میکنن که انگار قراره قله های علمی کشور رو فتح کنن. من اگه به چند نفر امید داشته باشم برای موفقیت در زندگی آیندشون مسلما ایشون جزو اون نفرات نیست و نخواهد بود. اگه هم به جایی برسه با پول باباشه نه سعی و تلاش خودش. ایشون برن ظرفاشون رو بشورن بهتره به نظرم. (بانوان بزرگوار لطفا نسبت به این حقیر واکنش نشون ندید! من مظلومم !!!) جوری آرررررررررره و اِوااااااااااااااااااااااااا میگه انگار از کجا اومده ! یه جوری هم خودشون رو تحویل می گیرن انگار دختر خان تشریف دارن (البته تشریف دارن).
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:16 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال چهارشنبه 25 فروردین 1395 05:07 ب.ظ نظرات ()
    قبلا هم از هم اتاقی آشوب گرم گفته بودم ... بازم میگم تا بخندیم!
    ایشون دانشجوی کاردانی هستن ولی بس که استادا و دروس رو دوست دارن فکر میکنم با من کارشناسیم تموم کنن. تنها انگیزش هم به قول بچه ها اتاق TVه. لقب "پدر سالن TV" رو به خودش اختصاص داده. یه آدم بی منطق که میخوام حرف خودش رو به زور به کرسی بشونه.

    دیروز یهو لامپای اتاق روشن شد. فکر کردم ساعت ۷:۳۰ ۸:۰۰ شده بچه ها میخوان برن کلاس. ساعت گوشیمو نگاه کردم ۵:۱۵ !!! داشتم شاخ در میاوردم. آخه چرا لامپو این موقع صبح روشن کرده بود؟ آقا اومده پنجره رو کاملا بپوشونه که بتونه راحت بخوابه. چون چشاش به نور حساسه. وقتی میخواد بخوابه دیگه همه باید توی تاریکی و خاموشی باشن. هیچی نگفتم. تو دلم فحشش دادم و خوابیدم. دیروز تاسیاساتی ساعت ۱۲ ظهر اومده که پنکه مشکلی نداره؟ گفتم روشن نمیشه. اومد نگاه کرد دید موشا اومدن سیما رو از بالا خوردن. خوش بحالشون! وقتی چیز درست حسابی بهشون نمیدن بایدم سیمای برق رو بخورن. اومدن لامپ رو روشن کنه که جناب آشوب گر برگشت گفت خاموش کن لامپو ... تاسیساتی: درسته تیمت (پرسپولیس) برده دیگه دلیل نمیشه سلطنت کنی که! میگه: گفتم خاموش کن! .......
    به قول بچه ها دو تیم پرسپولیس و بارسلونا باید به خودشون ببالن چون هواداری مثل آشوب گر دارن!!! یعنی میره سالن TV ه که فحش بده فقط. اوج فاجعه اینجاست که وقتی استقلال بازی داره میره میشینه که استقلال گل بخوره بیاید سر و صدا کنه و طرفدارای استقلال  رو به فحش بکشه. اصن من تو خلق این بشر موندم! خدایا خودت یه کاریش بکن ...


    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:16 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال شنبه 21 فروردین 1395 08:04 ب.ظ نظرات ()
    امروز یه اتفاق زشت دیگه هم افتاد. اولین جلسه کلاس ها بعد از سال نو بود و اکثرا حاضر و آماده سر کلاس دکتر الف. (مدیر گروه گرام) که به شدت در امر حضور و غیاب و تاخیر سخت گیر هستند. کلاس ایشون که برگزار شد بعدش وقت ناهار و نماز بود. کلاس بعدی کاربرد اصطلاحات با خانم دکتر الف. . ایشون یکی از ۴ استاد اصلی زن گروه زبان هستن که انصافا هم خیلی مهربونن و زیاد هم بچه ها رو میبخشن بابت عدم انجام تکالیفشون یا درس نخوندن هاشون و...  ساعت ١:٣٠ ایشون وقتی اومدن کلاس و به کلای صندلی خالی مواجه شدن تعجب کردن. برای اولین رفتن دفترشون و به کسایی که نیومده بودن منفی دادن. البته ٣ تا از خانم ها بهشون یواشکی زنگ زدن و اومدن سر کلاس. بقبه به اتفاق اون دوتا جنتلمن بزرگوار دیگه توی محوطه منتظر سرویس بودن تا برگردن خوابگاه! 
    این کارشون واقعا زشت بود. هم به استاد توهین کردن و هم سطح شعور خودشون رو نشون دادن! هنوز هم نمی دونم چرا دخترا با اساتید زن مشکل دارن. از اون ور هم همشون فیمنیست و حامی حقوق پایمال شده زنان این سرزمین! البته بی احترامی نشه تنها برابری که به دست آوردن حق کشیدن سیگار بوده. 
    خیلی متاسفم بابت بودن با کسایی که اگه دوستاشون برن سر کلاس میشه دوست داشتن رفتن به تو چه! اما اگه بنده برم میشم فضول!!!  
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:16 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 10 ... 5 6 7 8 9 10
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات