منوی اصلی
گاه نوشته هاى یک دانشجوى زبان
معلوم الحال
  • عرفان برگشت
    صحیح و سالم. امروز صبح همراه ما امتحان داده بود
    ظهر هم توی اتاق بجه ها دیدمش. 
    خدا رو صدهزار مرتبه شکر که سالمه. میگه. میخنده. ...
    آخرین ویرایش: شنبه 16 دی 1396 07:02 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال چهارشنبه 6 دی 1396 11:28 ق.ظ نظرات ()
    دیشب که رفتیم شام بگیریم دیدم که دو نفر دارن برانکارد رو میکشن و رفتن توی بلوک C. میخواستم به مجید بگم زود بریم شام رو بزاریم بیایم ببینیم چه خبره. 
    بعدش گفتم بیخیال! لابد باز بچه ها چیزی کشیدن و اوردوز کردن ..

    ساعت ۱۰ مجید از طبقه پایین اومد. بهم ریخته بود؛ گفتم: چته؟ 
    گفت: یه پسر *****ی خودکشی کرده!
    تا این حرف رو زد از جام پریدم. ۳ ۴ تا پسر بیشتر نداشتیم. یکی شون عرفان بود. اتاقش هم بلوک C!
    اومدم بهش پیام بدم، دیدم دیلیت اکانت کرده !!!
    همه چی مثل برق از جلوی چشمام پرید ...

    - سه شب پیش آوردیمش توی اتاق و جشن پتوی ستاری براش گرفتیم؛ چقدر مقاومت کرد !!! 
    آخرش که فهمید میخوایم چی کارش بکنیم خودش هم استقبال کرد :))

    - دیروز، توی سلف دیدمش که یه گوشه تنها غذا می خورد. رفتم بغلش وایسادم و نگاش کردم. منو که دید دست داد و خوش و بش کردیم. بعدش هم خداحافظی کردم ازش و گفتم بازم پیش ما بیا ...

    شبش قرص میخوره و تا ساعت ۵ ۶ عصر بیدار نمیشه. دوستاش که میرن صداش کنن چند صفحه وصبت نامه میبینن و شماره داییش که گفته به اون خبر بدن! ...
    کاش با مجید یه سر بهش میزدیم. شاید با مسخره بازیامون منصرف میشد از کارش
    نمی خوام قضاوتش کنم 
    هر کس یه ظرفیتی داره ... ولی کاش به ما سر میزد

    برای عرفان 

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 20 آذر 1399 08:22 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال پنجشنبه 30 آذر 1396 06:30 ب.ظ نظرات ()
    اولین شب یلدای دانشجوییم توی بلوک C بود. با بچه ها توی اتاق جمع شده بودیم. چیز زیادی از اون موقع ها یادم نمیاد. فقط میدونم ام این آخرین یلداییِ که احمد ممد (اینا دو نفرن) رو میبینم. جفتشون 7 ترمه تموم می کنن و میرن پی زندگی شون.

    شب یلدای سال دوم برام تلخ ترین شب یلدا توی طول این چهارسال بود. بارون میومد. اشک ریزان از دانشگاه برشتم خوابگاه و رفتم اتاق و تا آخر شب گریه کردم. تنها بودم. هیچکی دور و برم نبود. وحید رفته بود اتاق دوستاش. س. هم که طبق معمول اتاق بقیه آویزون بود! سر و صدای اتاق محمد اینا هم ترغیبم نمی کرد که برم اتاقشون و خودم رو مهمون کنم. این شب فراموش بشه خیلی بهتره :((

    سومین یلدای خوابگاهیم باز توی همون اتاق سال دوم اتفاق افتاد. اون سال روی همون تخت نشسته بودم و برعکس پارسالش میخندیدم. انار و پفک و هندونه و تخمه و .. میخوردیم و خاطره بازی می کردیم. خیلی خوش گذشت. هر چی گشتم فیلما و عکساش رو پیدا نکردم :( کاش بچه ها بودن ..

    امسال اگه خدا بخواد سال آخر دوره کارشناسیمه. امسال هم همون بلوک شب یلدا رو جشن میگیرم. منتها یه اتاق جابجا شدم. بعد از مدت ها رها کردن درس میخواستم شروع کنم به خوندن. اما با خودم فکر میکنم که اگه از الان لذت نبرم چند سال دیگه حتما حسرتش رو میخورم. ستار و فرمانده رفتن. میثمم انشالله میره اتاق رفقای زیستیش. من میمونم و مهدی :) با هم میشینیم و از فعالیت های خ ا ز (مرتبط به اون لغت کذایی م خ ا ز) صحبت میکنیم. 

    چیزی که ذهنم رو درگیر کرده اینه که سال دیگه این موقع کجام و دارم چی کار می کنم؟!!


    یلداتون خوش ;)



    «پاییز» ای آبستن روزهای عاشقی ...رفتنت به خیر ..سفرت بی خطر


    آخرین ویرایش: پنجشنبه 30 آذر 1396 11:27 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال پنجشنبه 16 آذر 1396 11:22 ق.ظ نظرات ()
    جشن روز دانشجوی امسال دو روز زودتر و 14 آذر برگزار شد. اما چه جشنی؟
    اینهمه بچه ها جون کندن که یه جشن درستُ درمون بگیرن. آخرش هم یه جشن شد مثل جشنای سال های قبل!

    پایان مراسم که در نوع خودش فاجعه بود. مسئولین همشون بعد از سخنرانی جیم زده بودن و یه مشت منتر رو آورده بودن که دلقک بازی در بیارن!
    بعدش هم تجلیل از دانش جویان. حالا حدس میزنید از کیا تجلیل شد؟ :-/ برادران انصار و یه تعداد از دبیران انجمن ها !!!
    سوالی که پیش میاد اینه که تا پای سفرهای زیارتی (سفر سیاحتی ای اصولا در کار نیست!) میاد وسط سهمیه مال حضراته. توی روز دانشجو این آقایون چرا تقدیر میشن؟ دقیقا چه کار علمی میکنن که سزاوار تجلیلن؟
    دبیران انجمن ها هم درسته که زحمت میکشن. اما باید در نظر گرفت که کار دانشجویی بهشون تعلق میگیره. کار به ظاهر علمیشون جمع آوری (copy - paste) یه سری  مطلب و انتشارشون در قالب نشریه ست. اون وقت نمره اول های هر گروه و ورودی حتی برای جشن فارغ التحصیلی هم ازشون تجلیل درست حسابی نمیشه :| یه عده از این دوستان هم  بنظر من صلاحیت علمی رشته تحصیلی شون رو هم ندارن جوری که به زور معدلشون رو روی 14 نگه داشتن (امسال مورد داشتیم دبیر یکی از انجمن ها معدلش 13.35 بود!!! دانشجوی ترم 3 ی که با درسای عمومی ترم های اول وضعش اینه بعدا قراره چی بشه؟؟؟)

    خلاصه اینکه سالی یه بار به بهانه روز دانشجو به ما موز میدادن. همین موز رو هم امسال بهمون ندادن. چون قید مراسم مسخرشون رو زدم و باز دویدم دنبال استاد راهنمام که بدم پروژم رو تایید کنه. این بار هم پروژم افتاد به بعد از عید نوروز!!! منی که انتظار داشتم تا بهمن دفاع کنم و خلاص بشم باز باید بار سنگین طرح رو روی دوشم بکشم!

    درد اینجاست که بعد از بیرون اومدن از دفتر اتاق و رفتن به سالن جشن دیدم که دوستان ارزشی پلاستیک پلاستیک موز میدن هم اتاقیاشون که ببرن اتاق نوش جان کنن و برای ما یه دونه خیار هم نمونده :|

    درسته نخورده نیستیم. ولی زور داره. یه عده هم بخورن و بچاپن. هم ... (به فساد در زمین بپردازن). بعدش هم ازشون تشکر بشه. من بدبخت که یه عمره خودم رو لای کتابا حبس کردم آخرش هیچی نشم. یه سری حرف راجع به همین دوستان هست که فردا میزنم. انتخاب رشته و ارشد هم بدبختیای خودش رو داره ... تف به این ارشدی که باز باید تجربه ش کنم  !!!
    آخرین ویرایش: جمعه 17 آذر 1396 09:34 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • حال خوب یعنی عد از دو هفته جون کندن بالاخره پروژه ت رو هر جوری هست بفرستی بره.
    تا غروب بخوابی. بعدش هم بزنی بیرون از خوابگاه.
    حال خوب یعنی وقتی سوار تاکسی میشی یه نفر اسمت رو صدا بزنه و دستش رو به سمتت دراز کنه. توی تاریکی بشناسیش و صدات بلرزه
    حال خوب یعنی استاد کرایه تو رو هم حساب کنه .. یعنی موقع راه رفتم کنارش پاهات بلرزه.

    دلمون برات تنگ میشه استاد عزیز. کاش امسال هم داشتیم تو رو 


    آخرین ویرایش: جمعه 10 آذر 1396 12:12 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • در کوچکی این دنیا همین بس که گویا یک هم دانشگاهی ما رو یافته 
    هم دانشگاهی سلااااام
    آخرین ویرایش: چهارشنبه 1 آذر 1396 10:42 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال یکشنبه 21 آبان 1396 06:37 ب.ظ نظرات ()
    از صندوق رفاه و معاونت دانشجویی وزارت خونه اومدن داشنگاه بازدید. آوردنشون خوابگاه که اوضاع نابسامان دانشجوها رو بهشون نشون بدن تا بلکه بتونن بودجه بگیرن ازشون.

    اول از همه گذرشون افتاد به یکی از اتاق های تر و تمیز و مرتب که من بهش میگم اتاق "دخترا". به حدی تمیزن که شیشه های پنجره اتاقشونم در آوردن شستن و گذاشتن سر جاش :|
     البته از ته قلبم تحسینشون میکنم. ولی خب از حیث هم اتاقی من اونقدرها هم خوش اقبال نبودم که بتونم همچین نظمی رو توی زندگی خوابگاهیم تجربه کنم.

    به هر حال. بعد از اتاق مذکور حضرات تشریف آوردن اتاق ما. یه کمد چوبی و سه کمد آهنی (از این 4 تایی ها) و 3 تخت دو طبقه بعلاوه یخچال و یه میز و صندلی. اینا محتویات اتاق ما بود و هست. اومدن تو و گفتن اتاقتون چقدر نامرتبه. چقدر بی مسئولیتید و یه سری حرف های دیگه ..
    من زبون تند و تیزی دارم. یعنی فرق نمیکنه جددی صحبت کنم یا شوخی. بخوام بشورم میشورم طرفو ...
    خواستم بهشون بگم: خودت شماهایی که از نظم صحبت میکنید زمان دانشجویی تون چطور زندگی می کردید؟ شما بگو توی این اتاق چند نفر زندگی جا میشن؟ چطوری 6 تا 8 نفر توی این اتاق ها جا میدین؟ بعدش به نظرتون هر داشنجوی چقدر لباس و وسایل داره که میگید وسایل اضافه داریم توی اتاقمون؟ این کمدها چقدر گنجایش دارن؟ چند جلد کتاب توش جا مبشه؟ دانشجویی که 12 ساعت از شهرش کوبیده اومده اینجا بنظرت چقدر لباس باید داشته باشه؟
    اگه ما بی مسئولیتیم شما چی هستی؟ در دانشگاه ها رو مثل چیز باز کردید و هی میگید ما ظرفیت هامون رفته بالا ... از اونور چی کار کردید برای این بچه ها؟
    جنابعاللی که لقب دکتر رو به دوش میکشی بلدی 2 دقیقه به زبون انگلیسی صحبت کنی؟ مدرک زبان از ملزومات دکتری ست. یه دکتری بیخودی گرفتی و نشستی پشت صندلی فکر میکنی ... :/
    وزارت بهداشت سهم 4 درصدی از نظام آموزش عالی داره اما 30% تولید علم کشور رو به دوش میکشه (کار به مقالات جعلی ندارم). شما با 96 درصد مرکز آموزش عالی چی کار کردین؟ چه حمایتی از دانشجو کردین؟ چه حمایتی از صنعت کردین؟ فقط حرف زدین و ابراز امیدواری کردین !!!

    خیلی دوست داشتم که این حرف ها و خیلی حرف های دیگه رو بهشون بزنم. اما مطابق معمول سکوت کردم. به قول بچه ها تو ساکت باش که دودمانمون رو ه باد میدی. فردا معاون دانشجویی با آمار و ارقام میاد بالا سرت و وادارت میکنه بپذیری عامل بازدارنده پیشرفت کشور خودتی
    آخرین ویرایش: یکشنبه 21 آبان 1396 06:55 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال چهارشنبه 17 آبان 1396 11:28 ق.ظ نظرات ()
    یه عده هم هستن که فکر میکنن خیلی با کلاسن.
    دوست دارن آخر کارگاه بیان داخل که همه محو جمال نورانی شون بشن
    یا بعد از سه ماه یه پست رو لایک کنند تا توی چشم باشن

    و یا پیام ها رو دیر seen  کنند و بعد از 3 4 روز جواب بدن !!!


    بی ادبیه ولی باید خدمتشون عرض شود که ش* ** ***ا !
    آخرین ویرایش: چهارشنبه 17 آبان 1396 11:31 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال شنبه 13 آبان 1396 08:09 ب.ظ نظرات ()
    از نشانه های ظهور قط اونجاش که استاد از دانشجو میپرسه خانم چرا غیبت کردی؟
    سرکار علیه بلند میشه و دستش رو که یه چسب ضربدری سفید روش هست نشون میده و میگه استاد من دیروز بیمارستان بودم!!!
    یکی نیست بهش بگه: IQ آخه این چسبی که زدی دلیل محکمه پسند محسوب میشه؟؟؟
    آخرین ویرایش: شنبه 13 آبان 1396 08:12 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • :)

    معلوم الحال شنبه 13 آبان 1396 08:04 ب.ظ نظرات ()
    بعد از ناهار داشتم میرفتم وارد ساختمون دانشکده میشدم که دیدم یکی از اساتید مدعو گروه ادبیات فارسی داره یه نکته ای رو برای یکی از دانشجوهاش توضیح میده. در حالی که از کنارش رد میشدم یه سلام کردم و رفتم سمت در دساختمون که یهو برگشت و یه نگاهی به من کرد 
    گفت: سلام، تو هنوز اینجایی؟ ننداختنت بیرووون؟! 
    گفتم: والا خیلی دوست دارم برم از اینجا ولی نمیزارید دیگه
    گفت: پاشو بیا برو دیگه. سال چندمی؟
    گفتم :سال آخرمه؛
    گفت: خیلی خب. زودتر جل و پلاست رو جمع کن و برو 
    آخرین ویرایش: شنبه 13 آبان 1396 08:09 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 10 1 2 3 4 5 6 7 ...
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات