بگذار اگر این‌بار سر از خاک برآرم
بر شانه‌ی تنهایی خود سر بگذارم

 

از حاصل عمر به‌هدر رفته‌ام ای ‌دوست
ناراضی‌ام، امّا گله‌ای از تو ندارم

 

در سینه‌ام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس‌های خودم را بشمارم 

 

از غربت‌ام این‌قدر بگویم که پس‌از تو
حتی ننشسته‌ست غباری به مزارم

 

ای کشتی جان! حوصله کن می‌رسد آن‌روز
روزی که تورا نیز به دریا بسپارم

 

نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت
یک‌بار به پیراهن تو بوسه بکارم

 

ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی‌اش را بفشارم

 

فاضل نظری



تاریخ : چهارشنبه 31 شهریور 1395 | 05:01 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
سلام.
قشنگ میگذره روزاتون؟
این هفته رو سعی کردم بیشتر استراحت کنم تا درس. 
درسته کتابامو غیر از شیمی ، تموم نکردم . و بیشتر از همه به خاطر تموم نکردن زیست و فیزیک ناراحتم. اما دیگه افسوس خوردن فایده نداره. 
فعلا که میخوام پر انرژی مهرو شروع کنم .

همه ی استرسایی که سال اول داشتیمو امسال دوباره بهمون دادن !! موندیم واقعا!
آخه درس الکی هم نیس که ... اختصاصیه مثلا ...

خیلی وقت پیش کتاب آتایای علیرضا آذرو خریدم . دیشب تمومش کردم. 
خیلی ممنونم از زحماتشون ، ولی خدایی غیر از شعر هم مرگ ، بقیه ی کتاب واقعا چرت بود !
کتاب اسمش همین استشون خیلی عالی بود. این خوب نبود ...

تابستون که تموم میشه چقد سخته دل کندن از بعضی چیزا ... 
مجبورم ...
صبر و تحمل میکنم فقط به خاطر هدفم. 
میدونم که نصف وجودنو دور میکنم ... اما باید به هدفم برسم .
مطمعنم بعدها وقتی به هدفم رسیدم ، به خاطر این سختی کشیدنا از خودم تشکر میکنم. 


اوفففف چه آدم جوگیری هستماااا. 
رفتم یه کلاسور چرم 200 برگ خریدم ، انقد سنگینه موندن چطور اینو باخودم ببرم مدرسه!
آخه بچه جان اون 160 برگه که سبک ترم بود چش بود آخه ؟؟ حتما باید هرروز کتف درد داشته باشی؟!

پسر عمه ی ماهم بالاخره به دنیا اومد ... سوگلی خانواده !! خخخ 
بیچاره دخترعمم... البته اون ددجا قورتش میده!!!

اوه اوه چقد زیاد شد این پست !
ببخشید ... میدونم خیلی آدم پرحرفیم و شما هم خیلی صبور !
سال بعد همین موقع جبران میکنم !

کامنتای این پستو باز میزارم و بدون تایید نمایش داده میشن. 
این پست آخرین پستمه. تا بعد از سال تحصیلی ... تابستون سال بعد پست بعدیمو میزارم. 
تمام خاطرات امسالمو تو دفترخاطراتم مینویسم و وقتی برگشتم همشو تاریخ روز دقیقش همینحا ثبتش میکنم که تاریخش فراموشم نشه. 
شاید ماهی یه بار اومدم و کامنتارو خوندم  اما جواب نمیدم. با عرض پوزش بهتونم سر نمیزنم. ببخشید منو .
دلم تنگ میشه براتون ، مخصوصا یکی ...
برام خیلی دعا کنید . روزای سختی پیش رومه ... دعا کنید برسم به هرچی و هرکی که میخوام .
روزای هر 4 فصل سالتون سرشار از اتفاقای جذاب و قشنگ.





تاریخ : چهارشنبه 31 شهریور 1395 | 04:02 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
من و قلبم تنهاییم دوتایی توی دنیا ، هر جا
تو رو هر جا میبینم میمونه قلبم اونجا ، تنها
نمیخوام تنهاشم دور باشه دستای ما ، دنیا
یه روز هر جا باشی یه روز هر جوری هست
تو رو میبینم و میگرم دستاتو
یه دفعه میدونم
یه نفس حتی کم
با تو تنها میشم
عاشق میشم با تو
تو بدونی یا نه
به تو حسم اینه
که تو باشی حتی اشکامم شیرینه
من ازت میگیرم
تو اگه غم داری
باید عاشق باشه
قلبی که غمگینه

منو قلبم با صدای مرتضی پاشایی 

+این آهنگ همیشه همدم تنهاییام بوده ...
حتما گوش بدین...


تاریخ : سه شنبه 30 شهریور 1395 | 11:23 ق.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات

خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو
دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدم‏ی تو
زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده
روز تولدم (روزتولدتتت! )  برام فرشتشو فرستاده
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم
دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم
دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم

♫♫♫

آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه
خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه
تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم
به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم
دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم
دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم


#برای ....




تاریخ : یکشنبه 28 شهریور 1395 | 01:13 ق.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
امروز ....
عاااللییییی
سرشار از استرس یوهویی
و حس خوب ...

صداش ......

بعدن کامل مینویسم.
الان نمیتونمممم


تاریخ : جمعه 26 شهریور 1395 | 08:37 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
آخر دنیا کجاست؟
خستم از همه

این زندگی رو نمیخوام.
میشه آخر دنیارو یه نفر نشونم بده؟


من با همین خوابا زنده م.
میشه بخوابم و ادامه ی خوابمو دوباره ببینم؟

کاش خوابم واقعیت داشت.
بعد از بیدار شدن از این خواب دیگه زندگیی واقعیم مزه نمیده ....



+تغییر اسم وبلاگ



Image result for ‫عکس متحرک تزیینی وبلاگ‬‎




گفت : احوالت چطور است ؟
گفتمش : عالی است
مثل حال گل ..
حال گل ،
در چنگ چنگیز مغول..........!

#قیصر_امین_پور



ادامه مطلب
تاریخ : سه شنبه 23 شهریور 1395 | 11:30 ق.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
سلام. 
حالتون خوبه؟؟
وسطای شهریوره و من خسته از روز مرگی. 
میدونم دارم وقتمو هدر میدم و درس نمیخونم اما اصلا حوصلشو ندارم. 
ان شاالله از مهر تصمیم راسخ دارم. 

چند روز پیش خونه ی مادربزرگم بودیم و من میخواستم لباسایی که از ماشین لباس شویی در آورده بودو روی بند لباس پهن کنم. 
خخخ مادربزگم وایساده بالا سرم ، تک تک لباسارو برام توضیح میده که چطور آویزون کنم که خوب خشک بشن و جای کمتریم بگیره!
ینی تک تکشوناااا.
میگفتم مادر جان حالا انقدم دیگه نمیخواد روش تمرکز کنم و معادله ی ریاضی حل کنماااا. 
میگه نه بالاخره که چی؟! باید یاد بگیری یا نه؟
من نمیفهمم ، مگه لباس پهن کردن هم انقد دنگ و فنگ داره!! چه کاریه آخه! میزاریشون رو بند دیگه !


فردا یا پسفردا هم اگه زمان زایمان عمم نباشه، دختر عمه ی گرامی بیاد خونمون شب پیش هم بخوابیم ! البته نمیخوابیم که. تا صبح بیداریم‌. درکل میگم ....
یعنی عاشق طرز فکرشم . میگه مامانم میخواد زایمان کنه، به من چه ! خودم که نمیخوام ! 

آخر هفته هم اگه کارام جور بشه با مهلا بریم همدان مسابقه‌. 
دوستمم مسابقه داره. میگه مهلارو هم نیاوردی عیب نداره ، خودت فقط بیا . 
دیوانه ی حرفشم ینی !

الان داشتم شیمی میخوندم، یعنی این گروه های عاملی اگه از شیمی جهان حذف بشه من راحت میشم !!
وای وای، داغون میشم سر خوندن و حفظ کردنشون. این چه وضعیه آخههه. 
گروه عاملی! خب که چی!

راستی من موزیک بیکلام گوش نمیدم اما این آهنگ لاو استوری رو چندبار پشت سر هم گوش میدم. خیلی باحاله. 
یه دکلمه هم معرفی کنم :
سوگند از یاسر بینام. 
عااالیه. خیلی دوس دارم. 

راسی این گیاهخوار شدن چه صیغه ایه جدیدن افتاده تو فامیل ما. 
بابای منم جوگیر! میگه زهرا بیا دوتایی گیاهخوار بشیم. 
میگم بابا من از این جلف بازیا خوشم نمیاد. 

روزاتون سرشار از اتفاقای باحال و قشنگ. 
من که شدید درگیر روزمرگیم ! 


+تغییر قالب وب
++تنفر از تظاهر به دوست نداشتن 
+++تنفر از طرفداری های دردناک 


تاریخ : شنبه 20 شهریور 1395 | 02:31 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
من یه بچه م ... یه دختر بچه ی ۱۶ ساله. 
میدونم کارام بچگانه س، علایقم بچگانه س ،....

من یه بچم :
چون وقتی دلم گرفته شروع میکنم با چشمای اشکی جلوی آیینه یه رژ جیییغ قرمز یا جیگیری میزنم به لبام. بعد یه نگا میندازم و با دستمال پاکش میکنم.
چون وقتی دلم میگیره شروع میکنم موهامو چهل گیس بستن.
چون وقتی هیچ کاری آرومم نمیکنه ،میرم سراغ شستن ظرفا با یه هدفون توی گوش. 
چون وقتی یه پیام و نشونی از او میبینم ذوق میکنم و ...
چون از نبودش نگران میشم و هر لحظه منتظرشم.
و...

ولی نمیخوام بچه باشم و بچگانه رفتار کنم ...
حالم بد میشه وقتی بهم میگن رفتارات بچگانه س .
من دیگه از این به بعد عاقلانه رفتار میکنم ، نه با احساس! 
کاری که همیشه باید انجام میدادم و ندادم ... چون من یه بچه م !

نگران نباشین ، خیلی زود ،خیلی خیلی زود ، از مهر ماه به بعد ، 
از این دنیای مجازی لعنتی میرم ،،، میرم و خودم میمونم و بچگانه بودنام. ...  میرم و وقتی یه خانم کامل شدم برمیگردم ،،، شاید سال بعد، شاید بعد کنکور ، شاید پنج سال دیگه. شایدم هیچوقت ...

من از ترحم متنفرم ! من از بچگانه بودن رفتارم متنفرم! 
ببخشید که با بچه بازیام همتونو اذیت میکنم ....





+تا هفته ی دیگه به یه علتی پست نمیزارم....
دوستون دارم ...
روزگار به کام.


++ دلم میخواست این پستو موقت کنم. اما میخوام همیشه جلو چشمم باشه تا یادم نره که بچه نباشم!



تاریخ : سه شنبه 16 شهریور 1395 | 06:10 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
به قدری این متن رو من تاثیر گذاشت که اشکمو در آورد .... 
پیشنهاد میکنم از ته دل بخونیدش :


اگر گفت باید برم 
جلوشو نگیر!
وقتی بخواد بره، میره... ولی همون فرصتی رو که تو آخرین لحظه داری مهربون باش، بخند و دست از خاطره ساختن بَرنَدار؛
بزن زیر دماغش بگو: «آهای نری بگی بد بودا...» گریه نکن، بخند و بازوش رو نیشگون بگیر، بهش نگو: دوس ندارم حرفایی که به من زدی به یکی دیگه بزنی! 
نگو: اگر زدی پای حرفات وایسی. نصیحتش نکن! نفرینش نکن! فقط لحظه‌ی آخر بازم از ته قلبت دوسش داشته باش انگاری قراره بمیره!
وقتی رفت...
بزن زیر گریه،
یه هفته، 
یه ماه، 
یه سال...
همچین که خالی شدی یه شب یه جایی یه زمین خوش آب و هوا گیر بیار یه چاله بکن و خاطره‌هاتو بریز داخلش و روش خاک بریز. 
یه شاخه گل بذار سر قبرش و بشین یه فاتحه‌ام بخون برای روزای خوبتون.
آخرین تصویر تو ازش میشه: یه خاکسپاری مُجلل و روزی که مُرد،
ولی آخرین تصویر اون از تو میشه: یه آدم مهربونِ تکرار نشدنی!
اون هربار که یادِ تو میوفته می‌میره...
فکر کنم این انتقام منصفانه‌ای باشه! 

#امیرمهدی_زمانی



تاریخ : یکشنبه 14 شهریور 1395 | 11:16 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
سلام. 
ان شاالله که حالتون عالی تر از هر روزه.

پنجشنبه از ظهر ناهار تا ساعت ۱ شب خونه ی عمم بودیم. 
خیلی خوش گذشت خدایی. 
با دخترعمم دیوونه بازی و سرکار گذاشتن یه نفر و مجبور کردنش به اینکه آواز بخونه و صداشو با گیتار بفرسته ...
عصر بعد از ناهار اومدیم با همه ی دختر عمه ها حرعت یا حقیقت بازی کنیم. 
تا من میگفتم حقیقت این دختر عمه ی ما سوالایی میپرسید که خودش جوابشو میدونس فقط میخواست جلوی همه از من اعتراف بگیره بی شخصیت !!!
جرعت خیلی باحال بود ، کلن کسی میگفت جرعت مجبورش میکردیم بلند شه وسط خونه برقصه و یه جمله ای رو چند بار بگه. 
مثلا بگه : من خرم ! من خرم !
همزمان بقیه هم دست میزدن و میگفتن این خره این خره!
منم که فقط کلن ولو بودم رو زمین بهشون میخندیدم !!! 


شب برای شام میخواستیم بریم پارکی که نزدیک خونه ی عممه. حدودا دوتا خیابون باهاش فاصله داشت. 
همینطور که بقیه مشغول آماده شدن بودن ، من و دختر عمم صحنه رو خالی دیدیم و فرار کردیم که پیاده خودمون تا اونحا بریم. 
تا اومدیم بیرون تصمیم گرفتیم تا اونجا بدوییم‌.
ساعت ده شب ،دوتا دختر ، مثل خل و چلا تو خیابون میدویدن و بلند بلند میخندیدن!!
یعنی مرده بودیم از خنده از وضعیتمون !
وسط راه رفتیم یه پفکم خریدیم و تو راه خوردیم . 
دختر عمه ی من همینطور که تو راه پفک میخوردیم و میرفتیم ، به هرکس که از کنارمون رد میشد (ترجیحا پسر !!!    )  پفک تعارف میکرد !!
وای وای من مرده بودم از خجالت و خنده. ول نمیکرد که!!


بعدم که همه اومدن رفتیم خودمون جدا از بقیه رو چمنا نشستیم و به سرکار گذاشتن اون یه نفر تو چت ، ادامه دادیم !!

ساعت یک بود که خداحافظی کردیم از هم ،، و رفتیم که خونه ی مادربزرگم با دخترخالم شب بخوابیم !
تا ساعت چهار هم بیدار بودیم باهم !!!
کلن جو فامیلی باحالی داشتیم. 



خیییلی هوا گرمه اینجا. 
امروز بیرون بودیم با مامانم ، وقتی برگشتیم،مامانم داشت ماشینو پارک میکرد . یه پسره داشت با شلنگ آب جلوی درشونو میشست. 
به مامانم گفتم : دوست دارم الان وایسم جلوی این پسره ،بعد شلنگو بگیره روم و همه ی بدنمو خیسه خیس کنه! آخ که چه حالی میده!
خخخ مامانم فقط خندید. 
وقتی پارک کردیم و رفتیم تو، تو حیاط داشتم کفشامو درمیاوردم که یوهو خیسسس شدم. 
مامان خانوم دقیقا شلنگو برداشته گرفته روم و خیسسسس!
مهلا که دیگه هیچی! موش آب کشیده!! جیغ میزد اون وسط!
بعد خیلی قشنگ که خیسمون کرد بیخیال شد و گفت حالا برید لباساتونو عوض کنید !!
عاغا این چه وضعشه آخه !!!

روزای وداع با تعطیلاتتون سرشار از اتفاقای باحال و قشنگ.


+من و تو ، آتش و اشکیم در دل یک شمع
به سرنوشت تو وابسته ست تقدیرم ....
«فاضل نظری»
#برای ....



طبقه بندی: خاطرات،

تاریخ : شنبه 13 شهریور 1395 | 03:25 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
تعداد کل صفحات : 2 :: 1 2
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات