منوی اصلی
گاه نوشته هاى یک دانشجوى زبان
معلوم الحال
  • معلوم الحال دوشنبه 20 شهریور 1396 09:00 ب.ظ نظرات ()
    دو هفته از شروع کلاس ها می گذشت. پسر راضی بود. نوجوان ها شیطنت های خاص خودشان را داشتند؛ اما هر چه که بود از بچه های ۸ ۹ ساله کمتر بود. نمیشد بچه ها را برای یک لحظه هم تنها گذاشت. یک بار به همکارش خانم نعیمی گفته بود: «عجب صبر و حوصله ای دارید که با بچه ها سر و کله می زنید!».
    آخرین کلاسش ساعت ۸ تمام شد. بچه ها خداحافظی کردند و رفتند و توی کلاس تنها شد. یک نگاه به صندلی های خالی کرد. بلند شد و نوشته های روی بورد را پاک کرد. وسایلش را توی کلاسور گذاشت و از کلاس بیرون زد. از منشی آموزشگاه، خانم شکوری، خداحافظی کرد و به سمت در خروجی آموزشگاه رفت که صدای مدیر از پشت بلند شد:«آقای رحیمی ...». سرش را برگرداند. 
    «اگه امکانش هست چند لحظه تشریف بیارید دفتر».
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 30 شهریور 1396 12:00 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال پنجشنبه 16 شهریور 1396 07:38 ب.ظ نظرات ()
    یک هفته به پایان تعطیلات تازه نوبت review  پروزه من شده. پروژه ای که هنوز 2 فصلش نوشته نشده و 3 فصل اولش هم به میزان زیادی نیاز به ویرایش داره 

    با این حساب تا مهر و آبان نه می تونم درس بخونم نه به ارشد برسم  البته مسیرم برای ارشد هم هنوز نامشخصه. شاید اصلا ادامه ندم.
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 16 شهریور 1396 07:42 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال پنجشنبه 9 شهریور 1396 07:31 ب.ظ نظرات ()

    توی این دنیا من از هیچی شانس نیاوردم. یعنی حتی اگه بخوام خوشبینانه نگاه کنم توی حوزه دوست و رفیق، فقیرترین و بی کس ترین شخص این عالم بودم؛ البته بعد از جناب شازده کوچو :-)))

    همیشه به هر دری زدم که خودم رو به همه ثابت کنم. برای همه هر کاری که از دستم اومده انجام دادم. ساعت ها وقتم رو در اختیارشون قرار دادم و کارایی که میخواستن رو براشون انجام دادم، بعدش برگشتن گفتن: "نه، اونجوری که میخوایم نشد!". حالا کاری به اینی ندارم که بعدش با یه کار به مراتب سطح پایین‌تر کارشون رو به سرانجام رسوندن.

    * توی پارک منتظر یکی از بچه‌ها بودیم. من دیدم دو تا بچه ی کوچیک روی تاب نشستن و یکی شون داره جیغ و داد میزنه. رفتم جلو که ببینم چشه. یهو خانمی که بغل نشسته بود و تا اون موقع ندیده بودمش برگشت و یه مشت لفظ رکیک که به‌حق سزوار خودش بود به کار برد! من هم که اصلا نمی دونستم جریان از چه قراره و فقط نگاش می کردم!
    دوستام از اونور وایساده بودن و بهم میخندیدن. بعدش گفتن: "فکر کرده قرار بلایی سر بچه هاش بیاری" گویا یه دختر نوجوان هم کنار اونا مشغول بازی بوده که من ندیدم!
    کسایی که ادعای رفاقت داشتن، و میگفتن حاضریم سرمون رو بدیم سر رفیق و رفیق بازی من رو اینجوری فروختن و تنها گذاشتن. اما این برام مهم نبود. این که مسخرم کردن دردآور بود! کسایی که فقط به اسم "داداش گلم" و "رفیق" میخوان یه عده مثل من دور و برشون باشن. اون هم صرفا برای حمالی هاشون. وگرنه عمرا یارهای گرمابه و گلستانشون رو با ما عوض کنن!

    * توی دوره امداد و نجاتی که داشتیم یه گروه از دختر و پسر تشکیل دادیم. از دستاوردهای این گروه همین بس که هر از گاهی دورهمی هایی تشکیل می دادیم خوش میگذروندیم. البته هر کس دونگش رو می‌داد که منتی سر دیگری نذاره. چه بسا خیلی وقتا از من مجرد بیشتر از بقیه هم میگرفتن :-) بعد از تموم شدن دورهمی هم همیشه چیپس و پفک و نوشابه و کیک و هر چی اضافه بود نصیب متاهل ها میشد. خب دورهم جمع شدن خوبه! اما یه عادت بد بین بچه ها بود که حتما باید یکی دو تا رو مسخره میکردن. اول غایبین، بعدش هم در صورت لزوم حاضرین. جالبه این کارها رو یکی از پسرای در ظاهر داش مشتی گروه علم می کرد. از اینایی که با همه داداش و آبجی هستن و خودشون رو به همه محرم می دونن! بگذریم از رفتار بیخودش توی مواقعی که من از سر ناچاری سر سفره کنار یکی از دخترا می نشستم. یعنی خودش رو امین نوامیس میدونست و من رو ...  :-|
    توی ۶ ماهی که نبودم چند بار دور هم جمع شدن. امیدوارم بهشون خوش گذشته باشه. اما اینکه حاشا میکنن که اصلا دورهم جمع نشدن و فقط منتظر گل روی من (!) بودن که برگردم واقعا شرم آوره! لااقل وقتی که عکساشون رو میذارن اینستاگرام منو هاید کنن :-/
    چند بار نامزد یکی از دخترا رو مسخره کردن و اونا هم قهر کردن و از گروه لفت دادن. هر جور شده باز اونا رو برگردوندن ولی بچه ها باز هم از بچه بازی هاشون دست برنداشتن. واقعا از سر بیکاری دارن بقیه رو دست میندازن یا بیمارن؟
    از وقتی فهمیدن دارم برمیگردم مدام پیام میدن و بدون اطلاع قبلی خودشون رو دعوت میکنن فلان جا، اون هم مهمون من! خیلی دوست داشتم یه بار مهمونشون کنم اما با این روش که بزور خودشون خودشون رو قالب می کنن اصلا حال نمی کنم. شاید اصلا دوست نداشته باشم پولم رو خرج کسایی کنم که حتی توی روی خودم مسخرم میکنن. بماند که چند بار یکی دو تا از دخترا رو وادار کردن پیام بدن که مثلا "خر" بشم و بساط عیششون رو فراهم کنم!

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 9 شهریور 1396 07:32 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال یکشنبه 5 شهریور 1396 01:25 ب.ظ نظرات ()
    یادم میاد چند نفر از دوستان یه حرف هایی میزدن راجع به بعضیا. دارم حس میکنم که قراره همونا برای منم اتفاق بیفته!
    خدا بخیر بگذرونه ...
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 9 شهریور 1396 07:33 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • همه رشته ها سختی های خاص خودشون رو دارن. حالا با این کار ندارم که اینهمه درس میخونیم و بعدش تازه باید کفش آهنی پامون کنیم و بدوییم دنبال کار. اینجا منظورم بیشتر مشکلاتی هست که یک دانشجو توی دوران تحصیل باهاش مواجه میشه. 
    بزارید یه مثال براتون بزنم: مردم تا به به دانشجوی دندون میرسن دهنشون رو مثل تمساح باز میکنن که دندونم درد میکنه چی کارش کنم خانم دکتر؟ 
    -یکی نیست بهشون بگه آخه "مهندس" به فرض من بفهمم چته، کلینیک سیار ندارم که دهن و دندونت رو سرویس کنم. تازه چی میشه مزد اینهمه سال درس خوندن و سختی کشیدن من؟
    یا تا به یه دانشجوی پزشکی میرسن میپرسن مهرت همراته برامون چند تا دارو بنویسی؟
    دانشجوهای زبان هم مستثنی نیستن توی این قضیه ...


    دیکشنری سیار
    دومین -اولیش رو دوم میگم- نگاهی که که ملت همیشه در صحنه و قشر دانشجو (سایر رشته ها) به دانشجوی زبان دارن اینه که براشون لغت ترجمه کنه. یعنی تصورشون از رشته زبان یه رشته خشک و بی خاصیت هست که فقط قراره فعل صرف کنن و لغت حفظ کنن. 
    بزرگوار رفته یه فیلم دیده، برای این که بیاد بگه چقد خفنم و آره ما هم بلدیم می پرسه "داداش معنی **** چی میشه؟"
    حالا این دو حالت داره: یا دانشجوی زبان بدبخت معنی لغت رو بلده یا بلد نیست!
    اگه بلد نباشی که که طرف رو تحقیرش می کنن و میگن یه *** ساده چی بود که یاد نگرفتی علاف؟! یعنی من این لغت رو بلدم تو بلد نیستی؟ خجالت نمی کشی؟  [با این دکترا کاری نداریم اصلا!]
    حالا اگه معنی لغت رو بلد باشی، یخورده لب و لوچه شون کج میشه و یه آفرینی زیر لب میگن و میان چند تا دیگه از معانی اون لغت رو هم اضافه بر سازمان خدمت دانشجوی بدبخت عرض میکنن که بگن "نه، باریکلا! یه چیزایی هم بلدی ولی من بلدترم!" (در واقع طرف اومده دانش خودش رو به رخ طرف مقابل بکشه). و این تازه اول داستانه ... بعدش اینقدر لغت میپرسن و میپرسن که زبانی بدبخت کم میاره و میگه "آقا من بلد نیستم، غلط خوردم اصلا!" (هدف این مرحله سنجش دانش طرف مقابل هستش!). یعنی توی این مرحله به هیچ وجه کوتاه نمیان و تا بینی حریف ر وبه خاک نمالن ول کن ماجرا نیستن! مثلا میپرسن "ناف مورچه" به انگلیسی چی میشه؟ (فکر میکنن بدبخت حشره شناسه entomologist). یا میپرسن "توی داستان حضرت موسی(؟!) اون موجوی که خدا دریاها رو شکافت و زیر یه صخره بزرگ داشت زندگیش رو میکرد رو نشون پیامبرش داد که بفهمه از هیچ موجودی غافل نیست رو نام ببر، با رسم شکل!" (تلفیق دین theologyو زیست شناسیbiology) یا میاد میگه استخون زند زبرین به انگلیسی چی میشه؟! (فکر میکنه دانشجوی زبان بدبخت آناتومی پاس کرده!). حتی مورد داشتیم طرف یه لغت پرسیده که خودشم تلفظ دقیقش رو نمی دونسته! توی این مورد دیکشنری های آکسفورد، وبستر و لانگ من هم ابراز شرمساری کردن بابت اینکه معنی لغات رو بلد نبودن!


    معلم و مشاور زبان
    این حالت برای همه دانشجویان رشته زبان اتفاق میفته. یعنی تا ازت میپرسن رشته ت چیه؟ میگی "زبان". طرف گل از گلش میشکفه و به عنوان اولین سوال میپرسه "من چی کار کنم زبانم قوی/خوب بشه؟" 
    یکی بهش نیست بگه دوست عزیز، خب آخه من چی بهت بگم؟ تویی که یه عمر نخواستی یاد بگیری و در برابر زبان مقاومت کردی! چطور میخوای یک ماهه زبان رو فوت آب بشی؟ برم جک سی ریچاردز هم بیارم نمیتونه چیزی یادت بده :|
    سوال دومی که عزیزان میپرسن جالب تره "حتما خیلی زبانت قوی بوده. آره؟ بگو ببینم الان می تونی انگلیسی صحبت کنی؟ عه، راستی معنی بلک بورد چی میشه؟..." (در اینجا، بحث به سمت مورد بالا متمایل میشه و شخص شروع میکنه به پرسیدن لغت و  ....)


    متخصصی برای تمامی فصول (متبحر در تمام رشته ها)
    این مورد رو بزارید با داستان زندگی خودم تشریحش کنم. مادر بزگوار بنده، من رو فرستاد که زبان انگلیسی بخونم فقط و فقط به یک دلیل: اونم این که زود فارغ التحصیل بشم و برگردم بیام دفترچه انگلیسی تمام این لوازم خانگی هایی رو که در طول این سال ها خریده براش ترجمه کنم و بگم این دکمه چی کار میکنه! اون دکمه رو بزنی چه حالتی فعال میشه. یعنی تنها دلیلی که منو فرستادن زبان بخونم همین بوده و لاغیر ...
    علاوه بر اون مورد پیش اومده طرف آیفون 7 اِس خریده. اونم 3 روز بعد رونمایی در عرصه جهانی. آورده گذاشته جلوی من و میگه: "تو که زبان بلدی" ببین چطوری گوشی رو بزارم روی سایلنت یا فلان گزینه ش چجوری فعال میشه؟؟ :-/
    حتی مورد داشتیم طرف آزمایشش رو از آزمایشگاه گرفته مستقیم آورده خونه ما، گذاشته رو میز که "خاله جان قربون شکل ماهت بیا ببین من من چمه؟ ببین مرض قند دارم؟ فشارم چطوره؟ راجع به دیسک کمرم چیزی توش ننوشته؟!!" ... :-|
    یا بزرگواری که سونوگرافیش رو داده دست من که ببینم چه مرگشه! یکی نیست بگه عزیز من! من دیپلم تجربی گرفتم، دیگه با دیدن یه عکس سیاه سفید که نمی تونم بگم بچه ت پسره یا دختر؟! یا اینکه سنگ کلیه داری و اندازه سنگات چقدره ... . :-O  نهایتش بتونم توضیحات دکتر رو بخونم برات. 


    چقد ما خوبیم
    یکی دیگه از تصوراتی که غالب مردم از رشته ما دارن اینه که چه رشته گل و بلبلی دارید شما! کویته، کوییییت :) 
    به تعبیری همه فکر میکنن که توی رشته ی ما همه روشن فکر، انتقادپذیر  و و و ... هستن. اما هیچ کس از روی دیگه ی سکه خبر نداره. به عنوان مثال دخترا به جای اینکه به دنبال هموار کردن مسیر برای هم جنس های خودشون باشن، بیشتر دنبال اینن که زود شوهر کنن و برن دنبال زندگی شون. یا دنبال اینن که به فیتنس بپردازن! یه عده هم که برنامه دارن دو شکم بزائن که هیکلشون رو فرم بیاد :| (خواهشا این بخش رو نادیده بگیرید)
    پسرامونم که کلا هدف خاصی ندارن (البته من در مورد یه قشر خاص که واقعا بچه های خوبین صحبت نمی کنم). کلاسا رو یکی در میون میان و با چاخان هاشون سعی میکنن بقیه رو تحت تاثیر قرار بدن. یکی از خلافای سنگینش میگه (تو پارک دور از چشم باباش سیگار کشیده!)، اون یکی میاد میگه فلان سیگار رو کشیدم که از مرز گذشته بود و داییم برام آورده بود، یکی میاد از دوز دخترش میگه (33 کیلو فالوور داشت، رنگ موهاش کاراملی بود، پلنگ فلان قبرستون بود ...)، یا این رو مطرح میکنن که من متخصص و متبحرم توی حوزه تست شنگولی جات و انواع و اقسام متریال وطنی و غیروطنی رو تست کردم. نهایت کار تخصصی شون هم اینه که به بهانه مخ زنی و صد البته کار فرهنگی پژوهشی، فلش و هارد میگیرن و توش فیلم میریزن! (البته این روش برای نمره گفتن از استادها هم جواب میده)
     

    new خاک بر سر کافر/روشن فکر منحط/ معتقد به «...ـیسم» های جورواجور
    بر خلاف مورد بالا که یه عده با ما حال می کنن، به طبع مخالف هایی هم داریم. یعنی فکر می کنن زبانی ها یه مشت فلون فلون شده ی علاف هستند که کاری جز کثافت کاری ندارن. در صورتی که استادهایی داریم که به شدت چادری و معتقد هستن. البته همکلاسی هایی هم از این نوع داریم. و این مورد رو نباید فراموش کنیم که "اعتقادات هر کس مال خودشه، و ما حق نداریم بهش خدشه ای وارد کنیم، بهش توهین کنیم، یا تحقیرش کنیم". هر چند باید بعضی مشکلات جامعه رو پذیرفت و خواه ناخواه به سبک غربی ها به دنبال راه هایی برای مقابله باهاشون رفت! نه اینکه صورت مسئله رو پاک کنیم و بزاریم مسئله به قوت خودش توی جامعه بافی بمونه.
    باز هم بزارید با یه مثال از خودم روشنتون کنم. ماه رمضون توی دستشویی خوابگاه یکی از بچه ها -یِ روستایی- من رو دیده و میگه: "معلوم" تو هم روزه میگیری؟ خدا شاهده؟ یعنی تو معتقد به مارکسیست و روشن فکری نیستی؟ کافر نیستی؟ 
    -بهش میگم: کی اینا رو بهت گفته؟! تو اصلا میدونی مارکسیسم چیه؟ 
    -میگه: نه. ولی س. میگه. خیلی حرفای ... میزنه! 
    برگشتم اتاق به س. میگم: چرا به م. و الف. و ... حرف هایی رو زدی که نباید...؟
    -میگه: باید بفهمن که توی جهلن و یه مشت ...  [بگذریم ! بالا اشاره کردم که همیشه هم ما خوب نیستیم؛ رگه هایی از جهل همه جا وجود داره ..]
    آخرین ویرایش: چهارشنبه 1 شهریور 1396 12:03 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال شنبه 28 مرداد 1396 10:15 ب.ظ نظرات ()
    ساعت ده یکی از دوستام یه عکس برام فرستاد. عکسی که محکم بغلم کرده بود 
    در این که چقدر خورد و پیر و له و شکسته بودم شکی نیست!
    اما ...
    من هیچی از عکس یادم نمیومد!!! نه زمانش، نه مکانش ...
    هر کاری هم که میکردم دوستم راضی نمیشد و فکر می کرد دارم چاخان می کنم. 

    فقط با مختصات زمانی که بهم داد متوجه شدم عکس مال 8 9 سال پیشه! زمانی که سوم راهنمایی بودم. اونم سال اول بوده. لوکیشن هم یکی از پارک های جنگل اطراف شهر که برای اردوی مدرسه رفته بودیم. 

    داشتم با خودم فکر می کردم که من همیشه بدعکس بودم و دوست نداشتم عکسی ازم جایی باشه. چطوری این عکس رو باهاش گرفتم؟ که خودش گفت کلی دنببالت دویدم که یه عکس باهام بگیری! اونم بزور دادم دوستت ازمون بگیره قبل از اینکه در بری. البته اینم بگم که توی عکس خیلی موقر وایستادم. 

    بهش گفتم: عکس رو کسی ندیده؟ 
    گفت: تا دیروز نه! 
    گفتم: یعنی چی؟ 
    گفت: بابام فرستاده توی گروه خانوادگی. فعلا که باز خوردی نداشته
    گفتم: مرد حسابی ساده ای! این حالت نشونه یه توطئه بزرگه!  مثل حالتیه که ساعت ۲ توی گروه "شب بخیر" میگی و ۱۴ نفر سین میکنن اما هیچی نمیگن! اون عمه بزرگوارت که منو میشناسه. دختر عمتم که ...  
    آخرین ویرایش: شنبه 28 مرداد 1396 10:14 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال شنبه 28 مرداد 1396 01:35 ب.ظ نظرات ()

    ساعت حوالی ۶ بعد از ظهر

    هوا نسبتا گرم بود. پسر در حالی که کتاب های مختلف و جورواجور توی دستاش بود داشت با عجله به سمت دانشگاه میرفت. تازه فارغ التحصیل شده بود .. بعد از اینهمه سال درس خوندن و مثل کبک سر زیر برف کردن حالا دیگه وقتش رسیده بود که بره سرِ کلاس و ببینه چند مرده حلاجه! اما مگه به این آسونی ها بهش کار می دادن؟

    آخرین ویرایش: شنبه 28 مرداد 1396 01:31 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال پنجشنبه 26 مرداد 1396 01:57 ب.ظ نظرات ()
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال چهارشنبه 25 مرداد 1396 11:49 ب.ظ نظرات ()
    همین
    آخرین ویرایش: چهارشنبه 25 مرداد 1396 11:50 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال چهارشنبه 18 مرداد 1396 10:10 ق.ظ نظرات ()
    یه جایی خوندم:

    "اگر برای آنچه که دوست داری نجنگی، مجبوری اون چیزی رو که به دست آوردی دوست داشته باشی"

    حقیقتش من اونقدرا هم آدم گنده ای نیستم که در رابطه با انتخاب رشته و کنکور بخوام صحبت کنم. اما یه سری حرف دارم که دوست دارم بزنم و باز برم توی لاک تنهایی خودم. 
    کاش اونقدر که بعضیا قبل از انتخاب رشته جلز و ولز میکنن برای رشته هایی مثل پزشکی و مهندسی برق و مکانیک و ... بعدش هم سخت میچسبیدن به درس. می دونم همه چیز درس نیست. اما زیاد دیدم کسایی که با رتبه های خوب رفتن دانشگاه و بعدش با معدلای پایین رفتن دنبال عیش و عشرت دنیاشون. یعنی انگار دانشگاه رو یه حایی دیدن که قراره 4 سال یا بیشتر توش به فساد بگذرونن و بعدش هم یا عازم سربازی بشم یا برن خونه شوهر :-/ نمی دونم چی میشه که "سیستم آموزش عالی" کشورمون اینقدر ضعیف عمل میکنه. تا قبل از کنکور خیلی ها میخونن و به واقع حفظ میکنن، اما وقتی وارد دانشگاه میشن دیگه بیخیال همه چی میشن. 

    بچه ها برای انتخاب رشته اینهمه حرص و جوش نزنید. جامعه به همه مشاغل نیاز داره. برای موفقیت آیندتون نیازی نیست حتما بشین فلان دکتر یا فلان مهندس. اگه میخواید موفق بشید بجای تقلید از دیگران سعی کنید خودتون باشید و در کنارش تمام تلاشتون رو بکنید که برسید به هدفتون. تفریحات هم جای خودشون رو دارن.

    دوست داشتم پرچونگی کنم. اما نمی تونم  خوب فکر کنید به خودتون و علایقتون. موفقیت فردا یکی از راه هاش کنکور و دانشگاهِ. هزار راه نرفته دیگه هست که میشه از طریق اونا موفق شد. راه هایی که هنوز هیچ کس شروعشون نکرده.

    * برای انتخاب رشته و ... میتونید به لینک های مرتبط یه سر بزنید. نکاتی داره که شاید به فکر وادارتون کنه.
    آخرین ویرایش: چهارشنبه 18 مرداد 1396 10:08 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 12 ... 5 6 7 8 9 10 11 ...
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات