تاریخ : دوشنبه 25 شهریور 1392 | 06:52 ب.ظ | نویسنده : الیاس
از این که زندگی سختی داشتم و دارم اصلا ناراحت نیستم و گاهی وقت ها شدیدا احساس خوشحالی هم میکنم .
چون پیش خودم مطمئنم وقتی توی شعر هام از فقر از سختی از درد های جامعه ام حرف میزنم اون هارو با گوشت و پوستم حس کردم و کشیدم چون فردا به کسی اجازه نمیدم به خودش بگه تو برای این که در بین مردم محبوب بشی این چنین حرف میزنی و شعر میگی خوشحالم صبح ها ساعت 6 صبح توی اتوبوسی میشینم که توش پره کارگر و همشون خوابن و ساعت 6 غروب باز با اتوبوسی بر میگردم که کارگر هاش همه خوابن یا فکر این و میکنن که کی حقوق هاشون و قراره بدن .
کارگر هایی که از وقتی دیدم و میشناسمشون یه دست لباس و میپوشیدن و میپوشن
با این که زندگی سختی دارن ولی باز با هم شوخی میکنن و میخندن
با این که یه نون برای خوردن ندارن ولی باز اون و با بغل دستیشون تقسیم میکنن
من از این ادم ها الهام میگیرم از خنده هاشون از غور غور هاشون از چرت زدن هاشون از خستگی هاشون .
زندگی هر کدومشون یه داستان اجتماعی بی پایان هستش
من با یه اتوبوس داستان تلخ میرم و میام
ولی اون ها باز میخندن .
امروز ساعت های 6 و نیم از شرکت امدم بیرون و داشتم میرفتم سوار سرویس بشم که دیدم یه نیسان که توش کارگر های شرکت بودن دارن از سر کار بر میگردن شرکت تا لباس هاشون و عوض کنن و بیان سوار سرویس بشن من رفتم توی سرویس نشستم که خبر اوردن یکی از کارگرها از نیسان افتاده و به احتمال زیاد دستش شکسته اتوبوس راه افتاد و خورشید داشت غروب میکرد غم و توی چهره ی همه ی ادم ها ی توی سرویس میشد دید یکی به زمین و زمان فحش میداد یکی میگفت خدا کنه دستش نشکسته باشه من هم سر جام نشسته بودم و یه بغضی گلوم چنگ میزد داشتم از پشت شیشه غروب خورشید و نگاه میکردم که بغضم ترکید اما نه به صورت اشک و توی دسمال کاغذی بغضم ترکید به صورت یه داستان و توی کاغذ .
یه داستان توی ذهنم جرقه زد به اسم : خدا و غروب خورشید و یه اتوبوس کارگر
این داستان , داستان زندگی سخت کارگری هستش .
این داستان بوی فقر میده بوی دست های پینه بسته بوی اشک های بچه ای که برای مردسه رفتن کفش نداره ولی دم نمیزنه
بوی شرمندگی یه مرد جلوی زن و بچه هاش بوی شرف زنی که توی خانه هیچی نداره ولی خودش و به اب و اتیش میزنه تا شوهرش جلوی بچه هاشون خجالت زده نشه
این داستان بوی بغض یه نویسنده هستش که جزء قلمش راه دیگه ای برای کمک به شخصیت های داستانش نداره .
طبقه بندی: داستان، روزمرگی های ما،
برچسب ها: داستان، خدا و غروب خورشید و یه اتوبوس کارگر، زندگی سخت کارگری، داستان های اجتماعی، این داستان بوی بغض یه نویسنده هستش که جزء قلمش راه دیگه ای برای کمک به شخصیت های داستانش نداره .، ین داستان بوی فقر میده بوی دست های پینه بسته بوی اشک های بچه ای که برای مردسه رفتن کفش نداره ولی دم نمیزنه بوی شرمندگی یه مرد جلوی زن و بچه هاش بوی شرف زنی که توی خانه هیچی نداره ولی خودش و به اب و اتیش میزنه تا شوهرش جلوی بچه هاشون خجالت زده نشه،
تاریخ : جمعه 24 آذر 1391 | 12:00 ب.ظ | نویسنده : الیاس
سلام دوستان عزیز شما هم حتما تا الان متوجه سریالی که به
تازگی از شبکه یک سیما شب های جمعه به اسم کلاه پهلوی پخش میشه شدین البته
اگه هم نشدین سود کردین چون چیزی نیست که ارزش دیدن داشته باشه .
ادامه مطلب
طبقه بندی: داستان، روزمرگی های ما،
برچسب ها: سریال کلاه پهلوی، نقد سریال ها، داستان، روز مرگی های ما، شریفی نیا مریلا زارعی شقایق فرهانی، الیاس اهورا، فیلم،
سال
هاست داره توی این کشور از پول بیت و المال هزینه های گزافی میشه و فقط از
تاریخ معاصر و دوره ی قاجار و پهلوی سریال ساخته میشه این در حالی هستش که
ما این همه تاریخ پر افنخار داریم و درون این کشور اسطوره و قهرمان کم
نیستش که نشه به تصویر کشید .
چرا
باید فقط از این دوره معاصر سریال ساخته بشه؟ چه بسا در همین سریال ها
خیلی از خوبی های همین پادشاهان نادیده گرفته میشه و فقط به بدی هاشون
پرداخته میشه .
من
از بازیگرانی مثل آقای شریفی نیا و خانم مریلا زارعی و شقایق فرهانی تعجب
میکنم که پشت دوربین قیافه روشن فکری به خودشون میگیرن و حرف های دهن پر کن
میزنند اما در عمل میبینیم که پول حرف اول و میزنه .
من
مطمئنم یه روزی میرسه که از همین تاریخ فعلی که خود ما سازندش هستیم فیلم
ساخته میشه و خدا میدونه نسل اینده در مورد ما چه قضاوتی میکنه.
در ادامه مطالب داستانی و میخوام از خودم تعریف کنم که بر میگرده به همین سریال ها اگه دوست داشتین میتونین بخونین .
ادامه مطلب
طبقه بندی: داستان، روزمرگی های ما،
برچسب ها: سریال کلاه پهلوی، نقد سریال ها، داستان، روز مرگی های ما، شریفی نیا مریلا زارعی شقایق فرهانی، الیاس اهورا، فیلم،
تاریخ : پنجشنبه 27 مهر 1391 | 01:45 ق.ظ | نویسنده : الیاس
بگین ببینم اصلا باهاش حال میکنید یا نه ؟
ادامه مطلب
طبقه بندی: روزمرگی های ما،
برچسب ها: الیاس اهورا، مستی، مشروب، روزمرگی ها من، یکی از هزاران بدبختی جوان های ایرانی، داستان، ایا این داستان واقعی است ؟،
تاریخ : پنجشنبه 26 مرداد 1391 | 09:40 ب.ظ | نویسنده : افشین اهورا
تاریخ : شنبه 14 مرداد 1391 | 09:25 ب.ظ | نویسنده : الیاس
وقتی کل زندگیت میشود صفحه وبلاگت
انتهای خوبی نخواهد داشت قسمت اخر سریالت
طبقه بندی: شعر،
برچسب ها: الیاس اهورا، خانواده اهورا، شعر، هنر داستان و شعر و ...، صفحه وبلاگت، قسمت اخر سریالت، داستان،
از درونشان علم و دانش میجویم
هر کدامشان دوره ای دارد و زمانی
یادش بخیر کتاب میگرفتم به صورت عمانی
جرعه ای بود هر کدامشان سیراب کرد ذهنم
در این کتاب ها خلاصه میشد علاقه و عشقم
خلاصه شده بود زندگی من در کتاب
جلوم کتاب بود و دستم دفتر و پشت گوشم مداد
ای کتاب تو بودی که مرا درس دادی
روزی بهم نعشگی و روز دگر حالت مست دادی
روزی نمی اید از دیدن تو من سیر شوم
اگر من منم به پای تو پیر شوم
طبقه بندی: شعر،
برچسب ها: الیاس اهورا، هنر داستا ن و شعر و ...، کتاب، نعشگی و مستی فلسفی، شعر، داستان، خانواده اهورایی،
تاریخ : جمعه 30 تیر 1391 | 08:24 ب.ظ | نویسنده : افشین اهورا
تاریخ : یکشنبه 25 تیر 1391 | 06:18 ب.ظ | نویسنده : افشین اهورا
تاریخ : جمعه 23 تیر 1391 | 05:52 ب.ظ | نویسنده : افشین اهورا
تاریخ : جمعه 23 تیر 1391 | 05:51 ب.ظ | نویسنده : افشین اهورا
تاریخ : پنجشنبه 22 تیر 1391 | 05:30 ب.ظ | نویسنده : افشین اهورا
تاریخ : پنجشنبه 22 تیر 1391 | 05:25 ب.ظ | نویسنده : افشین اهورا
وِلت میکنم و می رم ......
نه اینکه دوستت نداشته باشم ها ...
بین خودمون باشه ...
از نخودی بودن متنفرم ....
برچسب ها: ولت میکنم، نوخودی بودن، بی خودی بودن، هنر، داستان، شعر، خانواده اهورا،
نه اینکه دوستت نداشته باشم ها ...
بین خودمون باشه ...
از نخودی بودن متنفرم ....
برچسب ها: ولت میکنم، نوخودی بودن، بی خودی بودن، هنر، داستان، شعر، خانواده اهورا،
.: Weblog Themes By Pichak :.