تاریخ : جمعه 15 تیر 1397 | 06:34 ق.ظ | نویسنده : الیاس
سلام و درود خدمت دوستان گلم مسابقه کتاب خوانی طراحی کردم همراه با جوایز نقدی بدون قرعه کشی که هدیه ای ناچیز هستش صرفاً برای تشویق دوستان به خوانش کتاب و مطالعه.
مسابقه به این صورت هستش که هر هفته یکشنبه ها یک کتاب با نظر خود شما عزیزان انتخاب میشه و یک هفته شما زمان دارید برای تهیه و خوانش این کتاب و از هر راهی هم که مایل هستید میتونید کتاب و تهیه کنید، هم میتونید برید به مراکز فروش کتاب و کتابی که قیمتش واقعا قد یک همبرگر و یا هات داگ و یا بعضاً دیده شده هم قیمت یک فلافل هستش و بخرید و یا میتونید از کتاب خانه محلتون به امانت بگیرید یا دانلود کنید و هر طریق دیگه ای که دوست دارید بگیرید و بخوانید.
شنبه هفته بعد سر ساعت هشت شب دقیق به صورت یک پست سوالی مطرح میشه از متن کتاب و به اولین نفری که جواب صحیح و زیر پست من در اینستاگرام با این آدرس :
https://www.instagram.com/elyas.mohamad/
کامنت کنه مبلغ نقدی نا چیزی به عنوان جایزه هدیه داده میشه . [
]

برچسب ها: کتاب، کتاب-خوب، معرفی- کتاب، مسابقه، جایزه، عقاید-یک-دلقک،  

تاریخ : یکشنبه 21 دی 1393 | 10:51 ب.ظ | نویسنده : الیاس
تاریخ : سه شنبه 14 آبان 1392 | 07:53 ب.ظ | نویسنده : الیاس


بخار چایم در انتظارت 

                 باران شد و بارید 

درمکانی که روزی 

             چای خدا حافظی را نوشیدیم 


من دارم میلرزم و به فکر 

                زمستان و برفی هستم که 


روزی بخار چای گرممان بود 

فکر کنم آن روز فنجان چای هم 

به جرعه هایی که از لبت نوشیدم 

                          حسادت کرد 

                              که این چنین باران شد و بارید 

بر سر آدمی که می دانست 

                  هیچ گاه چتری نداشته و ندارد 

اگر روزی چتری نداشتی و 

                      بارانی بر سرت بارید 

بدان آن قطره ی باران منم 

                      که شبی همچون بخار چایت 

              به آسمان پر کشیدم و 

                    مه شدم 


شعر از الیاس 



طبقه بندی: شعر، 
برچسب ها: شعر، اشعار عاشقانه، شعر عاشقانه، فنجان چای، شعر فنجان چای از الیاس،  

تاریخ : یکشنبه 28 مهر 1392 | 11:14 ب.ظ | نویسنده : الیاس
تو درست میگفتی عدالتی درکار نیست شیادی همه چیز و کنترل میکنه ریل خط راه آهن . سواره نظام  . . . و همه چیز اگر آدم هایی مثل اون ادعای قانون کنن ترجیح میدم یه قانون شکن باشم .

کیموسابی در The Lone Ranger

---------------------------------------------------------------------

این روز ها و شب ها مصرف فیلمم بالا رفته. 
توی افکار خودم بیشتر از قبل غرق میشم و خیلی از چیز های روزمره و کارهام و فراموش میکنم. 
با این که صبح زود از خواب پا میشم ولی شب ها باز خوابم نمیبره. 
قهوه میخورم و فیلم میبینم و آهنگ گوش میدم و صبح ها هم سر کار اگه فرصتی گیر بیارم کتابی میخونم. 
خیلی کمتر از قبل مینویسم . 
پاییز شده و دوست قدیمیم که از 15 سالگی با هم آشنا شدیم بیشتر بهم سر میزنه و این سر زندن هاش هم با دندون درد بدی همراه شده جدیدا . 

دلم هوای بارون داره هوای بوی نم دیوار های حیاط مامان بزرگ هوای چکیدن دونه های بارون از روی درخت یاس ته حیاط هوای ملاقات با دوست قدیمی توی خیابون های خیس . 


پ . ن  = عنوان مطلب تکه ای از اهنگ رضا یزدانی عزیز میباشد . 




برچسب ها: فقط ادامه بده این روز های هولناک را، این روز های من، دیوار حیاط خانه مامان بزرگ، درخت یاس ته حیاط، بی خابی،  

تاریخ : پنجشنبه 25 مهر 1392 | 09:35 ب.ظ | نویسنده : الیاس
اره کتاب خوبی بود چون توش دروغ نبود مرگ به ادم ها صداقت میده مردن توی گل و لای هیچ کرامتی نداره مگه این که با وقار باشه اون وقت شرافت هم باهاش میاد و شجاعت .
همینگ وی . نیمه شب در پاریس 


عید قربان 

دیروز روز عید قربان بود روزی که بیشتر افرادی که به اصطلاح دستشون به دهنشون میرسه گوسفنی  گاوی یا هر چیز دیگه ای قربانی میکنن . 

البته این فلسفش باید این باشه که به هم انفاق و نیکی کنیم ولی متاسفانه این فلسفه هم توی دنیای تاریک امروز گم شده . 

دیروز شرکتی که من توش کار میکنم چند تا گوسفند قربانی کرد که به همه کارگر ها مقدار خیلی کمی از گوشتش رسید که شاید هر کیسه یا بهتر بگم هر دو تا کیسه به زور نیم کیلو میشد ولی مدیر های درجه بالاتر شرکت و مسئول های بزرگ هر کدوم یه کیسه ی بزرگ گوشت بردن خانه هاشون که 10 یا 15 کیلو میشد . 

برای من این جا یه سوال بزرگ درست شده اخه .

چرا این ادم هه با توجه به موقعیت و سرمایه و پولی که دارن باز چشمشون دنبال این چیز هاست ؟ 

به خدا توی شرکت ما افرادی که به نون شبشون محتاجن کم نیست . 

با این حال باز این ادم ها چند کیلو چند کیلو از شکم ادم های نیازمند میزنن و توی شکم های خودشون میرزن . اخه این انصاف هستش؟ 

برای من جالب این جاست که سنگینه ی کیسه ها نسبت مساوی با رتبه ی ادم ها داشت . یعنی هر کی رتبه ی بالاتری داشت کیسش هم سنگین تر بود .

نمیدونم چرا قبلا خیلی به این چیز ها توجه نمیکردم و برام اهمیتی نداشت . 

ولی جدیدا احساس میکنم دنیایی که توش داریم زندگی میکنیم خیلی کثیف هستش . . . . خیلی . . . .

نمیدونم . . . شاید گذر زمان من و هم یه ادم از این جنس بکنه ولی از خدا میخوام اگر روزی به جایی رسیدم همیشه فکر ادم های نیازمند توی هر شرایطی باشم . 


-----------------------------------------------------------------------


الان چند روز میشه ارتباطم و با افشین از طریق برنامه ی ( وی چت ) بیشتر کردم و تقریبا هر روز با هم در تماسیم خوشحالم بعد از اون تماس های دیر به دیر که معمولا هم قطع و وصل میشد شرایطی پیش امده که بیشتر میتونم با یکی از دوست های خوب قدیمی با مرامم که اون ور دنیا باز فکر رفیقش هست صحبت کنم . 


----------------------------------------------------------------------

این هفته نمایشگاه قهوه و کاکائو و صنایع وابسته هستش کسایی که مثل من کشته مرده ی این جریانات هستن میتونن برن به محل دائمی نمایشگاه های بین المللی تهران که شنبه 27 / 7 / 92 اخرین محلتش هستش و اگه دوست دار محیط زیست و حمل و نقل عمومی هستین میتونین از طریق brt های خیابون ولیعصر یه این مکان برسید من به احتمال زیاد فردا صبح میرم و یه دوری میزنم اون جا البته شدیدا گرفتار و درگیرم بعدش هم باید برم به بقیه ی کار هام برسم . 






و در اخر یک شعر از مجموعه شعر نسل سوخاری : 

دوستان عزیزم به خاطر الفاظی که توی این شعر گفته شده ناراحت نشین لطفا من از محیط اطرافم الهام میگیرم و باید بگم محیط اطراف من اصلا محیط سالمی نیست که بتونم یه شعر با لغات عارفانه و زیبا بگویم .


دوران من اچ آی بی + با پاشنه های بلند در سطح شهر میچرخید 

ماتم و اندوه با لباس مجلل شب ها در کافه ها میرقصید 


دوران من مرگ با خنده لب هاب هر تولدی را میبوسید 

نهال هایش هنوز بلوغ نشده درآلودگی ها میپوسید 


دوران من بهشت زهرا با صدای بلند به مردم زنده میخندید 

تهمت و هر انگی به راحتی مانند کنه به هر زن متفاوتی میچسبید 


دوران من کینه و نفرت در دل شهر قل میزد و میجوشید 

چشم های ابستنه اسمان از پلک هایش اشک میدوشید 


دوران من شیطان از بدی ادم ها بر سر خود میکوفت

دختره باکره هر روز صبح از ترس واژنش را به هم میدوخت


دوران من فلسفه مردی با کت بلند بود که سطل آشغال را میجویید 

پروانه به جای گل شرط دختران بد کاره را می بویید 


دوران من منطق را لب کوزه نشاندن و آبش را دادن ما خوردیم 

دردمان را با هر زبانی که میشد به کس و ناکس گفتی و گفتیم 


الیاس از مجموعه شعر نسل سوخاری 



طبقه بندی: شعر،  سخن بزرگان،  مجموعه نسل سوخاری، 
برچسب ها: عید قربان، شعر، اشعار اندوه بار، مجموعه شعر نسل سوخاری، اشعار غمگین، افراد فقیر،  

تاریخ : سه شنبه 16 مهر 1392 | 12:05 ق.ظ | نویسنده : الیاس
وای خدای من . . .  

من دارم دیوانه میشم واقعا این فیلم داره با من چی کار میکنه 

این فیلم با من همون کاری و کرد که پاریس با گیل 

مدت ها بود فیلمی یه این زیبایی ندیده بودم

نیمه شب در پاریس 

لحظه های شاعرانه در پاریس تلفیق با نوای زیبای هارمونیکا در متن . . .

خواستم دیالوگ های زیبای این فیلم و بنویسم ولی هر چی فکر کردم دیدم اگه بخوام این کار و کنم باید کل دیالوگ های فیلم و بنویسم. 

لذت بردم . 


برچسب ها: Midnight In Paris، نیمه شب در پاریس،  

تاریخ : شنبه 13 مهر 1392 | 08:27 ب.ظ | نویسنده : الیاس
سلام به دوست های عزیز و گلم . 

میخوام براتون یکی از موزیک ویدیو هایی که دوست دارم و بزارم.  امیدوارم شما هم ببینید و خوشتون بیاد . 

موزیک ویدیوی تاچ می از سامانتا فاکس . متن ترانه و ترجمه ی زیبای این اهنگ و هم دوست با استعدادم بهناز عزیز زحمت کشیده . ممنون از ترجمه ی زیباش. 


[http://www.aparat.com/v/hf3ML]


دوست های عزیزم ببخشید متاسفانه اپارات این ویدیو و نمیدونم به چه دلیل از دست رس خارج کرد اگه تونستم جای دیگه براتون اپلود میکنم . 


متن ترانه و ترجمه ی موزیک ویدیوی تاچ می از سامانتا فاکس 



Touch Me Lyrics


Full moon in the city

یه ماهه کامل توی شهر

And the night was young

و شب جوون و بانشاط بود

I was hungry for love

تشنه عشق بودم

I was hungry for fun

تشنه تفریح کردن بودم

 

I was hunting you down

تو رو شکار کردم

And I was the bait

و خودم طعمه بودم

When I saw you there

وقتی تو رو اون جا دیدم

I didn’t mean to hesitate

دیگه نمی خواستم تردید کنم

 

This is the night

امشبه

This is the night

امشبه

This is the time we’ve got to get it right

الان رمانیه که کارامونو درست کنیم

 

(this is the night)

امشبه

Touch me, touch me

منو لمس کن منو لمس کن

I want to feel your body

می خوام بدنتو حس کنم

Your heart beat next to mine

ضربان قلبتو در کناره ماله خودم

(this is the night)

امشبه

Touch me, touch me now

منو لمس کنم حالا منو لمس کن

 

Quick as a flash you disappeared into the night

به سرعت یک درخشش کوتاه توی شب ناپدید شدی

Did I hurt you boy?

پسر آیا ازارت دادم؟

Didn’t I treat you right?

خوب باهات رفتار نکردم؟

You made me feel so good

تو به من احساس خیلی خوبی دادی

Made me feel myself

کاری کردی که خودمو حس کنم

Now I’m alone & you’re with somebody else

حالا من تنهام و تو پیش کسه دیگه ای هستی

This is the night

امشبه

This is the night

امشبه

This is the time we’ve got to get it right

الان رمانیه که کارامونو درست کنیم

 

(this is the night)

امشبه

Touch me, touch me

منو لمس کن منو لمس کن

I want to feel your body

می خوام بدنتو حس کنم

Your heart beat next to mine

ضربان قلبتو در کناره ماله خودم

(this is the night)

امشبه

Touch me, touch me now

منو لمس کنم حالا منو لمس کن

 

Touch me, touch me now

منو لمس کنم حالا منو لمس کن

Touch me, touch me now

منو لمس کنم حالا منو لمس کن

 

Hot & cold emotions confusing my brain

احساسات سرد و گرمی که منو گیج کرده

I could not decide between pleasure & pain

نمی تونم بین لذت و درد انتخاب کنم

Like a tramp in the night

مثل یک خونه بدوش در شب

I was begging you

بتو التماس می کردم

To treat my body like you wanted to

تا با بدنم اون جور رفتار کنی که دلت می خواد

 

Uh....

Uh, it’s begging for you

به تو التماس می کنه

 

(this is the night)

امشبه

Touch me, touch me

منو لمس کن منو لمس کن

I want to feel your body

می خوام بدنتو حس کنم

Your heart beat next to mine

ضربان قلبتو در کناره ماله خودم

(this is the night)

امشبه

’cos I want your body all the time

چون نیازمند بدن تو هستم

 

(this is the night)

امشبه

Touch me, touch me

منو لمس کن منو لمس کن

I want to feel your body

می خوام بدنتو حس کنم

Your heart beat next to mine

ضربان قلبتو در کناره ماله خودم

(this is the night)

امشبه

’cos I want your body all the time

چون نیازمند بدن تو هستم


متن ترانه و ترجمه : بهناز عزیز 




طبقه بندی: موزیک هفته، 
برچسب ها: اهنگ تاچ می از سامانتا فاکس، دانلود موزیک ویدیوی تاچ می از سامانتا فاکس، samanta fox، SAMATHA FOX touch me، سامانتا فاکس، تاچ می،  

تاریخ : سه شنبه 9 مهر 1392 | 11:02 ب.ظ | نویسنده : الیاس
چند هفته پیش رفته بودم به ملاقات دوستم توی بیمارستان رسول اکرم متاسفانه تصادف کرده بود و عمل کرده بود . 
بعد از این که کلی توی بیمارستان با هم مسخره بازی درآوردیم و خندیدیم ما رو به زور از اتاق رفیقمون بیرون کردن . 
هر کی مارو میدید اون جا از کار ها و تیکه های ما خندش میگرفت انگار نه انگار که من تازه زخم های تصادفم خوب داشت میشد و این دوستم هم یه عمل سخت و سپری کرده بود . 
تو راه برگشت شدیدا توی فکر بودم و ذهنم مشغول بود تا رسیدم به مترو آریا شهر بعد از این که رفتم تو یه لحظه معکس کردم و احساس کردم صدای زیبای گیتار به گوش میرسه یه کم سرم و چرخوندم و گوش هام و تیز کردم  داشتم از شنیدن موسیقیشون لذت میبردم که دیدم قطع شد از اون جایی که کمی روابطمون توی دوست یابی همچین یه مثقالی خوبه که اون هم اگه چشم نزنم رفتم تا باهاشون کمی صحبت کنم و یه دوستی خوب و شکل بدم وقتی رسیدم دیدم دو تا پسر سریع دارن گیتار و کاور هاشون جمع و جور میکنن. 
من سریع ازشون پرسیدم چی شده ؟ 
یکیشون گفت پلیس داره میاد . 
گفتم ای بابا و یه نگاه تلخ به پلیس هایی که داشتن نزدیک میشدن و بد بد نگاه میکردن کردم . 
بعد شروع کردم به کمک کردنشون و گیتار یکیشون و گرفتم و کردم تو کاورش بهش گفتم تو برو پولات و جمع کن توی این حین داشتم باهشون که هر دو تاشون هم . هم سن و سال های خودم بودن تقریبا صحبت میکردم و بهشون گفتم : 
نکنه یه وقت با این چیز ها انگیزتون و از دست بدین ها . . . 
جفتشون یه خنده شیرینی کردن و گفتن نه بابا ما دیگه حسابی پوست کلفت شدیم . 
بهشون گفتم تا بوده همین جبر ها بوده خسته نشین ها . 
گفتن ای بابا ما عادت کردیم . 
پلیس هی داشت نزدیک تر میشد و تقریبا همه چی و جمع و جور کردن . 
بعد باهاشون دست دادم و بهشون گفتم : 

این جا که نشد ولی زمان دیگه جای دیگه 

اون هم گفت اره یه روز دیگه و جای دیگه 

از اخرین باری که کنار خیابون دست فروشی میکردم و از ترس شهرداری بعضی وقت ها این جوری میپیچیدم به بازی خیلی وقت بود یه همچین هیجانی و تجربه نکرده بودم خیلی چسبید . 
نشد که با هم دوست بشم . 

ولی زمان دیگه روز دیگه جای دیگه 




طبقه بندی: روزمرگی های ما، 
برچسب ها: دو جوان گیتاریست، معنای پلیس، مترو صادقیه، الیاس، موسیقی،  

تاریخ : پنجشنبه 4 مهر 1392 | 08:21 ب.ظ | نویسنده : الیاس
نا توان ترین فرد کسیست که در دوست یابی ناتوان باشد 
واز اون عاجز تر کسیست که نتواند دوست هایش را حفظ کند 

                                                                     امام علی (  ع  )

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . 

ساز دهنی 


چه زیبا مینوازد سازش را 

و من چه ساده میگذرم از کنارش 

نت هایش تا اخرین لحظه تعقیبم میکند 

دیوار ها بوی خشکی و فقر میدهد 

چهره ی ادم ها یاس و نا امیدی را برایت تداعی میکند 

در قطار با حالتی سرد برایش دست تکان میدهم 

و افسوس میخورم برای کبوتران مغروری که 

از هر بی سر و پایی انتظار گندم را میکشند



الیاس  غروب دوشنبه 21 / 5 / 92 

محل وقوع حس شعر مترو فردوسی 

اگر گذرتون به مترو فردوسی افتاد کمی دقیق تر به اطرافتون نگاه کنید مطمئنم شما هم خواهید فهمید . 








طبقه بندی: شعر،  سخن بزرگان، 
برچسب ها: شعر، ساز دهنی، سخن بزرگان، امام علی، الیاس، مترو فردوسی، کبوتران مغرور،  

تاریخ : شنبه 30 شهریور 1392 | 07:57 ب.ظ | نویسنده : الیاس
دیروز جمعه مصادف با 29 / 6 / 92 با مادر گرامی رفتیم سینما و فیلم < هیس دختر ها فریاد نمیزنند > و دیدیم . 

فیلمی اجتماعی با پایانی تلخ و از جنس داستانی واقعی . 

پوران درخشنده ی عزیز ناهنجاری های پنهان جامعه و نقص های قانون اساسی کشورمون و به نحوی زیبا و هنرمندانه توی این فیلم به چالش کشیده بود . 

امیدوارم ببینیم و ازش ساده نگذریم و درس بگیریم . 


. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . 

و اما داستان : خدا و غروب خورشید و یه اتوبوس کارگر 

شروع کردم به نوشتنش ولی فعلا به بن بست خوردم توش ولی نمیدونم چی شد یه لحظه تبدیل به شعر شد .

امیدوارم خوشتون بیاد . 

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . 


خدا و خورشید و یه اتوبوس کارگر 




خدا و خورشید و یه اتوبوس کارگر 

برگه ی تسفیه رو داد دستش و او با خشم پاره کرد 


پاره کرد و ریز ریز  پاشید تو هوا خیلی تمیز 

مسئولش با خونسردی میگفت چه غلطی میکنی عزیز ؟


دارم میریزم توی هوا هر چی که کردین به من جفا 

مسئول با نیشخند میگفت وا آخه چرا ؟ 


دارین میندازینم بیرون بعد از ده سال جون کندن آزگار 

رفیقش با ناله میگفت تا بوده همین بوده روزگار 


یعنی همینه روزگار ؟ که دست و پای مارو ببند و بگاد 

شب زنش با دلواپسی میگفت چشات و ببند و بخواب 


سیگار پشت سیگار به فکر فردا های بیکار 

اشک های یواشکی یه مرد از این دنیا شده بی زار 


بی زار از زندگی کارگری که تا عمر داری 

 سر سفره خجالت و آه می بری 


بی زار از پاهای خسته ای که 

میگیری روی دوشت و به زور راه میبری 


بی زار از سفره ی بی نون بی زار از تن بی جون 

گله کردن به خدا و شاشیدن به رنگ خون 


بیزار از جیب های خالی بی زار از دغ دغه های مالی 

 خانوادت و ببری بیرون و نداشته باشی پول کافی 


بی زار از دست های خستت بی زار از فحش های تو حرفت 

چند وقته گوشت نخوردین یک هفته ده هفته یا صد هفتست 


بی زار از بوی غذای همسایه بی زار از پارسال و امسال و هر ساله 

سیب برای گناه بسیاره اما سهم تو همیشه سیب کاله 


بی زار از بارون و کفش های پاره 

بی زار از ندادن حقوق و رسیدن موعد اجاره 

همیشه اسباب به روی دوش و دنباله خانه 

بی زار از واژه ی آواره 



الیاس 




طبقه بندی: شعر،  روزمرگی های ما، 
برچسب ها: شعر، الیاس، هیس دختر ها فریاد نمیزنند، شعر های اجتماعی، شعری از زندگی سخت کارگری، شعری از درد، پوران درخشنده،  

تاریخ : دوشنبه 25 شهریور 1392 | 06:52 ب.ظ | نویسنده : الیاس







از این که زندگی سختی داشتم و دارم اصلا ناراحت نیستم و گاهی وقت ها شدیدا احساس خوشحالی هم میکنم . 
چون پیش خودم مطمئنم وقتی توی شعر هام از فقر از سختی از درد های جامعه ام حرف میزنم اون هارو با گوشت و پوستم حس کردم و کشیدم چون فردا به کسی اجازه نمیدم به خودش بگه تو برای این که در بین مردم محبوب بشی این چنین حرف میزنی و شعر میگی خوشحالم صبح ها ساعت 6 صبح توی اتوبوسی میشینم که توش پره کارگر و همشون خوابن و ساعت 6 غروب باز با اتوبوسی بر میگردم که کارگر هاش همه خوابن یا فکر این و میکنن که کی حقوق هاشون و قراره بدن . 
کارگر هایی که از وقتی دیدم و میشناسمشون یه دست لباس و میپوشیدن و میپوشن 
با این که زندگی سختی دارن ولی باز با هم شوخی میکنن و میخندن 
با این که یه نون برای خوردن ندارن ولی باز اون و با بغل دستیشون تقسیم میکنن 
من از این ادم ها الهام میگیرم از خنده هاشون از غور غور هاشون از چرت زدن هاشون از خستگی هاشون . 
زندگی هر کدومشون یه داستان اجتماعی بی پایان هستش 
من با یه اتوبوس داستان تلخ میرم و میام 
ولی اون ها باز میخندن . 


امروز ساعت های 6 و نیم از شرکت امدم بیرون و داشتم میرفتم سوار سرویس بشم که دیدم یه نیسان که توش کارگر های شرکت بودن دارن از سر کار بر میگردن شرکت تا لباس هاشون و عوض کنن و بیان سوار سرویس بشن من رفتم توی سرویس نشستم که خبر اوردن یکی از کارگرها از نیسان افتاده و به احتمال زیاد دستش شکسته اتوبوس راه افتاد و خورشید داشت غروب میکرد غم و توی چهره ی همه ی ادم ها ی توی سرویس میشد دید یکی به زمین و زمان فحش میداد یکی میگفت خدا کنه دستش نشکسته باشه من هم سر جام نشسته بودم و یه بغضی گلوم چنگ میزد داشتم از پشت شیشه غروب خورشید و نگاه میکردم که بغضم ترکید اما نه به صورت اشک و توی دسمال کاغذی بغضم ترکید به صورت یه داستان و توی کاغذ . 

یه داستان توی ذهنم جرقه زد به اسم : خدا و غروب خورشید و یه اتوبوس کارگر 

این داستان , داستان زندگی سخت کارگری هستش .

این داستان بوی فقر میده بوی دست های پینه بسته بوی اشک های بچه ای که برای مردسه رفتن کفش نداره ولی دم نمیزنه 
بوی شرمندگی یه مرد جلوی زن و بچه هاش بوی شرف زنی که توی خانه هیچی نداره ولی خودش و به اب و اتیش میزنه تا شوهرش جلوی بچه هاشون خجالت زده نشه 

این داستان بوی بغض یه نویسنده هستش که جزء قلمش راه دیگه ای برای کمک به شخصیت های داستانش نداره . 



طبقه بندی: داستان،  روزمرگی های ما، 
برچسب ها: داستان، خدا و غروب خورشید و یه اتوبوس کارگر، زندگی سخت کارگری، داستان های اجتماعی، این داستان بوی بغض یه نویسنده هستش که جزء قلمش راه دیگه ای برای کمک به شخصیت های داستانش نداره .، ین داستان بوی فقر میده بوی دست های پینه بسته بوی اشک های بچه ای که برای مردسه رفتن کفش نداره ولی دم نمیزنه بوی شرمندگی یه مرد جلوی زن و بچه هاش بوی شرف زنی که توی خانه هیچی نداره ولی خودش و به اب و اتیش میزنه تا شوهرش جلوی بچه هاشون خجالت زده نشه،  

تاریخ : چهارشنبه 20 شهریور 1392 | 07:27 ب.ظ | نویسنده : الیاس
میخوام زندگیم و یه مروری کنم ببینم روزگار توی این بازی نا برابر چند چند من و برده : 


فکر کنم تقریبا یک سال پیش بود که من اختلافاتم با مدیرم توی روزنامه همشهری شدت گرفت و شدت این اختلاف نظر ها هر روز بیشتر و بیشتر میشد تا جاییی که من تصمیم گرفتم یه روز همه چی و تموم کنم و رفتم دفتر و کارو یه سره کردم و امدم بیرون بدونه این که فکر بدش باشم از کار مورد علاقم دست کشیدم ولی زیر بار حرف زور نرفتم . 
امدم خانه یه نگاه به پس اندازم کردم تصمیم گرفتم بشینم خانه پای مجموعه ی شعر نسل سوخاریم تقریبا هر روز که ساعت 11 یا 12 از خاب پا میشدم تا ساعت 3 یا 4 صبح مثل بختک میفتادم روش و ولش نمیکردم توی این مدت فقط بعضی وقت ها میرفتم اتلیه پیش حمید یه سری هم به دوست هام میزدم طولی نکشید که کفگیرم ته دیگ خورد و دیدیم پس اندازم هم تموم شده رفته و من موندم و دو تا جیب خالی و یه عالمه ارزو ولی خسته نشدم نشستم پاش و ولش نکردم عاشقانه هر روز میزفتم سر وقتش و با فکرش خودم مو میخوابوندم یادمه اون روز ها برای این که خرج و مخارجم جور شه برداشته بودم چند تا اگهی تبلیغاتی گذاشته بودم توی وبلاگم که بعد از یه مدت طولانی که فر اموششون کرده بودم رفتم سر وقتشون و دیدیم یه پول نا چیزی امده توی حسابم پولش خیلی کم بود ولی یه دنیا بهم حال داد زمان گذشت و من چشم باز کردم و دیدیم 6 ماه میشه که بی کار خانه نشستم قسط هام به جزء اون دو ماه اول بقیش همه روی هم تلمبار شده بود و لی مجموعه ی نسل سوخاریم دیگه تقریبا اماده شده بود اون روز ها توی نا امیدی کامل به سر میبردم . پس اندارم تموم شده بود قسط هام همه روی هم تلنبار شده بود مجموعه شعرم مجوز نمیگرفت ولی من باز یه مرد بودم با دو تا جیب خالی و یه عالمه ارزو و یه کوله پر از کتاب و دست نوشته . 
توی همین اوضاع دایم یه کاری برام جور کرد البته کارش هیچ وجه مشترکی باهام نداره ولی انتخابش کردم چون توش فرصت داشتم فکر کنم نفس بکشم کتاب بخونم و از همه مهمتر بنویسم تا زنده بمونم . 
من رفتم سر کار و یه چند هفته ای به کل مجموعه شعر نسسل سوخاریم و فراموش کردم تا یه روز امدم دیدم فایلش ار روی کامپوترم پاک شده تنها امیدم فلشم بود که در عین نا باوری فایل مجموعه شعرم  اون جا هم نبود دیگه داشتم دیوانه میشدم کامپوترم و شخم زدم ولی خبری ازش نبود که نبود کمونده بود دیگه برم توی کابینت های اشپزخانه و پشت پشتی و نگاه کنم . 
این دومین اتفاق تلخ بود بعد از دست کشیدن از کار مورد علاقم . 
چند ماهی حسابی انگیزم و از دست داده بودم ولی داشتن کار باعث شد دوباره انرژی بگیرم یواش یواش قسط هام و صاف کردم و داشتم به یه ارامش خاطر نسبی میرسیدم که تصمیم گرفتم برای معافیم اقدام کنم البته خودم که زیاد مایل نبودم ولی به اسرار مادرم قبول کردم رفتم پلیس + 10 و دفترچه معافی کفالتم و پست کردم اون روز ها ماه رمضان بود و من شروع کرده بودم به روزه گرفتن بعد از گذشت یه مدت کوتاه از سازمان نظام وظیفه تماس گرفتن و گفتن که باید برم پل چوبی میدون سپاه سازمان نظام وظیفه . با این که همه شرایط معافیت کفالت و دارم ولی به دلیل غیبت معافم نکردن و بهم گفتن که باید اعزام بشی کلی باهاشون حرف زدم التماس کردم و در اخر دعوا کردم ولی اثری نداشت که نداشت .
از همون جا یه راست رفتم پیش دوست هام و دوست هام که فهمیدن حال من خرابه تصمیم گرفتن ببرنم تا مشروب بخوریم تا شاید اروم بشم . من هم نه نگفتم و رفتیم با هم شروع کردیم به مشروب خوردن ولی من خیلی زیاده روی کردم و شدیدا از حد گذروندم بعد از چند ساعتی که امیدم بیرون از خانه من شدیدا مست بودم و توی همون بدو ورد به خیابون 2 سری گلاب به روتون تگری زدم دوست هام من و انداختم پشت موتور تا به استلاح ببرنم هوا خوری ساعت دیگه 12 شب شده بود و دوست هام یکی یکی زفتن خانه هاشون یکی از دوست هام خیلی به من اسرار کرد که اون شب برم خانه ی اون ها ولی من گوش نکردم و نشستم پشت موتور و راه افتادم اصلا یادم نمیاد که چه طوری رفتم و از چه مسیری گذشتم فقط یادمه وسط های راه بودم که دیدیم روی هوا دارم میچرخم و به این ور و اون ور میخورم به هر چی که بشه فکرش و گرد برخورد کردم و دیگه نفهمیدم چی شد تا این که دیدم یکی داره میزنه به صورتم و با صدای لرزون میگه : آقا . . . آقا . . . آقا . . . وقتی بلند شدم همه جای وجودم داشت درد میکردو از همه جام داشت خون میرفت شلوار و لباسم پاره شده بود و کمربندم به اون سفتی از وسط از قسمت پهلو جر خورده بود وقتی بلند شدم و روی پاهام وایسادم اون 3 نفری که بالای سرم بودن داشتن از تعجب شاخ در می اوردن یکی شون راننده ی ماشین پشت سر من بود و به چشم دیده بود که من چه جوری خوردم زمین باورش نمیشد من هنوز زندم . 
من اولین کاری که کردم زنگ زدم مامانم و بهش گفتم امشب پیش دوست هام میمونم و سریع قطع کردم و بعد هم زنگ زدم به رفیق فابم تا بیاد دنبالم البته اون کسایی که بالا سرم بودن خودشون به اورژانس زنگ زده بودن بعد دوباره از هوش رفتم و نفهمیدم چی شد تا دیدم رفیقم بغلم کرده و داره گریه میکنه بیچاره خودش میگفت وقتی تو اون وضعیت که غرق خون بودی دیدمت فکر کردم داری نفس های اخرت و میکشی و ترسیده بودم حسابی چند دقیقه بعد امب.لانس امد و من و انداختن توش و بهم یه سرم وصل کردن و  همش اسم و فامیلم و این چیز هارو میپرسیدم من هم که حالم میزون نبود حسابی بهشون دری وری میگفتم و چه چرت و پرت هایی که نگفتم . 
بعد من و رسوندن بیمارستان و اون جا اصلا بی در و پیکر بود و هیچ کس بهت هیچ اهمیتی نمیداد و واقعا باعث تاسف هستش که من زخم و زیلی روی تخت بود و داشت ازم خون میزفت بعد دکتر ها و پرستار ها داشتن فوتبال میدیدن واقعا اخه چرا ؟ چرا ما این جوری شدیم ؟ 
اون شب و تنها توی بیمارستان گذروندم و بعد از این که حسابی ناله کردم یکی امد با خشم بهم سروم زد و دیگه رفتم واسه خودم وقتی بهوش امدم دیدم گوشیم و هم توی بیمارستان دزدیدن رفته . 
فرداشت صبح زنگ زدم به دایم و امد دنبالم بعد از این که از سرم عکس گرفتن و دیدن که چیزی نیست مرخص شدم .
اون موقع ها که همش توی بستر بودم و مشغوله ناله و غور غور همش فکر میکردم خدا من و دوست نداره و از من بدش میاد ولی بعدا تازه فهمیدم چقدر دوسم داره چون با اون شدت تصادف واقعا دوسم داشت که زنده نگهم داشت . 
وقتی دوست هام گفتن اون که تصادف کرده بودم همه درو برش خون پاشیده بود و هر کی میدید میگفت طرف مرده اون جا بود که به لطف خدا واقعا ایمان پیدا کردم . 
بعد از گذشت چند هفته که زخم هام بهتر شد انداختم رفتم سر کار دیگه خدمت و سربازی و مشکلات و هم بی خیال شده بودم تا یه روز دامدم خانه و دیدیم مادرم میگه نامه داری گفتم نامه از کجا ؟ 
گفت نظام وظیفه . 
فهمیدم جریان چیه اون نامه برگه سبزم بود که توش تاریخ اعضامم و نوشته بود و تاریخ اعزامم 19 / 6 / 92 بود من دیگه تقریبا همه کارهام و کردم تا راهی خدمت بشم و بعد از اموزشی دوباره برای معافیم اقدام کنم و با مامانم هم یه سفر رفتیم شمال و برگشتیم از طریقی دوباره پیگیر شرایط معافیم شدم و تاریخ اعزامم و انداختم عقب همون روز رفتم برگه سبزم و گرفتم توی برگه سبزم نوشته شده بود . 
هوافضای سپاه پاسداران 
محل خدمت : اردکان یزد 
دیشب که از سر کار امدم خانه دیدیم مامانم میگه یه اتوبوس که از تهران به سمت اردکان یزد میرفته دچار نقص فنی و اتش سوزی شده و 44 تن از هم میهن های عزیزمون فوت شدن این اتفاق 18 / 6 افتاد و اتوبوس ساعت 6 از تهران حرکت کرده بود درست همون زمانی که من میخواستم راه بیفتم . 
نمیدونم . . .  نمیدونم . . . دیگه حسابی گیج شدم . 
راستی چند روز پیش هم همون رفیق فابم با موتور تصادف کرد و حالش زیاد خوب نبود استخان تل قوهش و عمل کردن و پلاتین گذاشتن الان مرخص شده و حالش داره بهتر میشه . 






طبقه بندی: روزمرگی های ما، 
برچسب ها: مروری بر گذشته و اتفاقات عجیب غریب، تصادف، روزمرگی های ما،  

تعداد کل صفحات : 11 ::      1   2   3   4   5   6   7   ...  

  • امیر خان
  • انجمن مورفولوژی جغرافیایی
  • کارت شارژ همراه اول
  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات