بخار چایم در انتظارت
باران شد و بارید
درمکانی که روزی
چای خدا حافظی را نوشیدیم
من دارم میلرزم و به فکر
زمستان و برفی هستم که
روزی بخار چای گرممان بود
فکر کنم آن روز فنجان چای هم
به جرعه هایی که از لبت نوشیدم
حسادت کرد
که این چنین باران شد و بارید
بر سر آدمی که می دانست
هیچ گاه چتری نداشته و ندارد
اگر روزی چتری نداشتی و
بارانی بر سرت بارید
بدان آن قطره ی باران منم
که شبی همچون بخار چایت
به آسمان پر کشیدم و
مه شدم
شعر از الیاس
طبقه بندی: شعر،
برچسب ها: شعر، اشعار عاشقانه، شعر عاشقانه، فنجان چای، شعر فنجان چای از الیاس،
اره کتاب خوبی بود چون توش دروغ نبود مرگ به ادم ها صداقت میده مردن توی گل و لای هیچ کرامتی نداره مگه این که با وقار باشه اون وقت شرافت هم باهاش میاد و شجاعت .
همینگ وی . نیمه شب در پاریس
عید قربان
البته این فلسفش باید این باشه که به هم انفاق و نیکی کنیم ولی متاسفانه این فلسفه هم توی دنیای تاریک امروز گم شده .
دیروز شرکتی که من توش کار میکنم چند تا گوسفند قربانی کرد که به همه کارگر ها مقدار خیلی کمی از گوشتش رسید که شاید هر کیسه یا بهتر بگم هر دو تا کیسه به زور نیم کیلو میشد ولی مدیر های درجه بالاتر شرکت و مسئول های بزرگ هر کدوم یه کیسه ی بزرگ گوشت بردن خانه هاشون که 10 یا 15 کیلو میشد .
برای من این جا یه سوال بزرگ درست شده اخه .
چرا این ادم هه با توجه به موقعیت و سرمایه و پولی که دارن باز چشمشون دنبال این چیز هاست ؟
به خدا توی شرکت ما افرادی که به نون شبشون محتاجن کم نیست .
با این حال باز این ادم ها چند کیلو چند کیلو از شکم ادم های نیازمند میزنن و توی شکم های خودشون میرزن . اخه این انصاف هستش؟
برای من جالب این جاست که سنگینه ی کیسه ها نسبت مساوی با رتبه ی ادم ها داشت . یعنی هر کی رتبه ی بالاتری داشت کیسش هم سنگین تر بود .
نمیدونم چرا قبلا خیلی به این چیز ها توجه نمیکردم و برام اهمیتی نداشت .
ولی جدیدا احساس میکنم دنیایی که توش داریم زندگی میکنیم خیلی کثیف هستش . . . . خیلی . . . .
نمیدونم . . . شاید گذر زمان من و هم یه ادم از این جنس بکنه ولی از خدا میخوام اگر روزی به جایی رسیدم همیشه فکر ادم های نیازمند توی هر شرایطی باشم .
-----------------------------------------------------------------------
الان چند روز میشه ارتباطم و با افشین از طریق برنامه ی ( وی چت ) بیشتر کردم و تقریبا هر روز با هم در تماسیم خوشحالم بعد از اون تماس های دیر به دیر که معمولا هم قطع و وصل میشد شرایطی پیش امده که بیشتر میتونم با یکی از دوست های خوب قدیمی با مرامم که اون ور دنیا باز فکر رفیقش هست صحبت کنم .
----------------------------------------------------------------------
این هفته نمایشگاه قهوه و کاکائو و صنایع وابسته هستش کسایی که مثل من کشته مرده ی این جریانات هستن میتونن برن به محل دائمی نمایشگاه های بین المللی تهران که شنبه 27 / 7 / 92 اخرین محلتش هستش و اگه دوست دار محیط زیست و حمل و نقل عمومی هستین میتونین از طریق brt های خیابون ولیعصر یه این مکان برسید من به احتمال زیاد فردا صبح میرم و یه دوری میزنم اون جا البته شدیدا گرفتار و درگیرم بعدش هم باید برم به بقیه ی کار هام برسم .
و در اخر یک شعر از مجموعه شعر نسل سوخاری :
دوستان عزیزم به خاطر الفاظی که توی این شعر گفته شده ناراحت نشین لطفا من از محیط اطرافم الهام میگیرم و باید بگم محیط اطراف من اصلا محیط سالمی نیست که بتونم یه شعر با لغات عارفانه و زیبا بگویم .
دوران من اچ آی بی + با پاشنه های بلند در سطح شهر میچرخید
ماتم و اندوه با لباس مجلل شب ها در کافه ها میرقصید
دوران من مرگ با خنده لب هاب هر تولدی را میبوسید
نهال هایش هنوز بلوغ نشده درآلودگی ها میپوسید
دوران من بهشت زهرا با صدای بلند به مردم زنده میخندید
تهمت و هر انگی به راحتی مانند کنه به هر زن متفاوتی میچسبید
دوران من کینه و نفرت در دل شهر قل میزد و میجوشید
چشم های ابستنه اسمان از پلک هایش اشک میدوشید
دوران من شیطان از بدی ادم ها بر سر خود میکوفت
دختره باکره هر روز صبح از ترس واژنش را به هم میدوخت
دوران من فلسفه مردی با کت بلند بود که سطل آشغال را میجویید
پروانه به جای گل شرط دختران بد کاره را می بویید
دوران من منطق را لب کوزه نشاندن و آبش را دادن ما خوردیم
دردمان را با هر زبانی که میشد به کس و ناکس گفتی و گفتیم
الیاس از مجموعه شعر نسل سوخاری
طبقه بندی: شعر، سخن بزرگان، مجموعه نسل سوخاری،
برچسب ها: عید قربان، شعر، اشعار اندوه بار، مجموعه شعر نسل سوخاری، اشعار غمگین، افراد فقیر،
نا توان ترین فرد کسیست که در دوست یابی ناتوان باشد
طبقه بندی: شعر، سخن بزرگان،
برچسب ها: شعر، ساز دهنی، سخن بزرگان، امام علی، الیاس، مترو فردوسی، کبوتران مغرور،
واز اون عاجز تر کسیست که نتواند دوست هایش را حفظ کند
امام علی ( ع )
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
ساز دهنی
چه زیبا مینوازد سازش را
و من چه ساده میگذرم از کنارش
نت هایش تا اخرین لحظه تعقیبم میکند
دیوار ها بوی خشکی و فقر میدهد
چهره ی ادم ها یاس و نا امیدی را برایت تداعی میکند
در قطار با حالتی سرد برایش دست تکان میدهم
و افسوس میخورم برای کبوتران مغروری که
از هر بی سر و پایی انتظار گندم را میکشند
الیاس غروب دوشنبه 21 / 5 / 92
محل وقوع حس شعر مترو فردوسی
اگر گذرتون به مترو فردوسی افتاد کمی دقیق تر به اطرافتون نگاه کنید مطمئنم شما هم خواهید فهمید .
طبقه بندی: شعر، سخن بزرگان،
برچسب ها: شعر، ساز دهنی، سخن بزرگان، امام علی، الیاس، مترو فردوسی، کبوتران مغرور،
تاریخ : شنبه 30 شهریور 1392 | 07:57 ب.ظ | نویسنده : الیاس
دیروز جمعه مصادف با 29 / 6 / 92 با مادر گرامی رفتیم سینما و فیلم < هیس دختر ها فریاد نمیزنند > و دیدیم .
فیلمی اجتماعی با پایانی تلخ و از جنس داستانی واقعی .
پوران درخشنده ی عزیز ناهنجاری های پنهان جامعه و نقص های قانون اساسی کشورمون و به نحوی زیبا و هنرمندانه توی این فیلم به چالش کشیده بود .
امیدوارم ببینیم و ازش ساده نگذریم و درس بگیریم .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
و اما داستان : خدا و غروب خورشید و یه اتوبوس کارگر
شروع کردم به نوشتنش ولی فعلا به بن بست خوردم توش ولی نمیدونم چی شد یه لحظه تبدیل به شعر شد .
امیدوارم خوشتون بیاد .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
خدا و خورشید و یه اتوبوس کارگر
خدا و خورشید و یه اتوبوس کارگر
برگه ی تسفیه رو داد دستش و او با خشم پاره کرد
پاره کرد و ریز ریز پاشید تو هوا خیلی تمیز
مسئولش با خونسردی میگفت چه غلطی میکنی عزیز ؟
دارم میریزم توی هوا هر چی که کردین به من جفا
مسئول با نیشخند میگفت وا آخه چرا ؟
دارین میندازینم بیرون بعد از ده سال جون کندن آزگار
رفیقش با ناله میگفت تا بوده همین بوده روزگار
یعنی همینه روزگار ؟ که دست و پای مارو ببند و بگاد
شب زنش با دلواپسی میگفت چشات و ببند و بخواب
سیگار پشت سیگار به فکر فردا های بیکار
اشک های یواشکی یه مرد از این دنیا شده بی زار
بی زار از زندگی کارگری که تا عمر داری
سر سفره خجالت و آه می بری
بی زار از پاهای خسته ای که
میگیری روی دوشت و به زور راه میبری
بی زار از سفره ی بی نون بی زار از تن بی جون
گله کردن به خدا و شاشیدن به رنگ خون
بیزار از جیب های خالی بی زار از دغ دغه های مالی
خانوادت و ببری بیرون و نداشته باشی پول کافی
بی زار از دست های خستت بی زار از فحش های تو حرفت
چند وقته گوشت نخوردین یک هفته ده هفته یا صد هفتست
بی زار از بوی غذای همسایه بی زار از پارسال و امسال و هر ساله
سیب برای گناه بسیاره اما سهم تو همیشه سیب کاله
بی زار از بارون و کفش های پاره
بی زار از ندادن حقوق و رسیدن موعد اجاره
همیشه اسباب به روی دوش و دنباله خانه
بی زار از واژه ی آواره
الیاس
طبقه بندی: شعر، روزمرگی های ما،
برچسب ها: شعر، الیاس، هیس دختر ها فریاد نمیزنند، شعر های اجتماعی، شعری از زندگی سخت کارگری، شعری از درد، پوران درخشنده،
تاریخ : چهارشنبه 19 تیر 1392 | 08:40 ب.ظ | نویسنده : الیاس
ببخشید به دلیلی یه سری از مشکلات فرصت با ارزش با شما بودن و برای مدتی از دست دادم .
ولی توی این مدت خدا خودش میدونه دلم همش پیش وبلاگم و شماها بود .
امیدوارم بتونم دوباره با مطالبم خوشحالتون کنم .
ماه رمضان
نفس میکشم ماه و نگاه میکنم
پنجره باز میکنم صدای اذان میاد
صلواتی میفرستم و خدارو شکر میکنم
چیزی نمونده ماه رمضان بیاد
قرص ماه در آسمان ماه رمضان
همه جا صحبت در کوچه و بازار بین این و آن
شهر کمی بوی خدا گرفته به خود
ای کاش هر روزمان میبود ماه رمضان
ترکیدن بغض لب حوض وقت وضو
خیس شدن مهر هنگام نماز وقت سجود
ای کاش باطنمان هم کمی خدایی میبود
خدا کند سالی بیاید رمضان واقعی کند طلوع
سالی بیاید به دور از بغض و کینه
اگر گشنه ای گوشه ای غذایی خورد نگویم مخالف دینه
وقتی ما خود یه انسان سر تا پا گناهیم بهتر نیست
فکر خود را کنیم جای این که سنگ دیگران را زنیم به سینه
من را در قبر خود میگذارند و تو را هم در قبر خود
به من چه فلان کسک روزه اش را گرفت یا خورد
بهتر نیست کمی با هم مهربان باشیم
مگر ادمی جرء مهربانی از این دنیای فانی با خود چه خواهد برد
الیاس اهورا
18 / 1 / 92
طبقه بندی: شعر،
برچسب ها: شعر، ماه رمضان، شعری در باب ماه رمضان، الیاس اهورا، شعر های عرفانی، شعر های عرفانی اعتراضی، شعری مذهبی،
تاریخ : شنبه 24 فروردین 1392 | 12:59 ب.ظ | نویسنده : مریم اهورا
بخواب آروم عسل بانو
که بی تو ساکته اینجا
ولی راحت شدی انگار
از این بی رحمی دنیا
بخواب آروم و بی غصه
کی این درد و یادش میره ؟
سکانس آخرت این نیست
کسی جات و نمیگیره
لالالالا بخواب اما
روزای بی عسل سخته
با پرواز پر از دردت
بهار از یادمون رفته
تو با "پروانه ای در مه"
تو با "دستای آلوده"
عسل بودی،عسل موندی
واسه رفتن ولی زوده از (مریم حیدرزاده)
+ روحش شاد یادش گرامی
+دوستای من خوشحال میشم که به وبلاگ شعرای من بیاید و با نظراتتون منو توی شعرهام راهنمایی کنید (آرامگاهـ افکار)
+مریمـ اهورا
طبقه بندی: شعر،
برچسب ها: عسل بدیعی، شعری برای عسل بدیعی از مریم حیدر زاده، مریم حیدرزاده، پروانه ای در مه، دستای آلوده، عکس عسل بدیعی، مرحومه عسل بدیعی،
تاریخ : پنجشنبه 22 فروردین 1392 | 04:08 ب.ظ | نویسنده : مریم اهورا
نسل بوسه هایِ خیابانی هستیمـ
طبقه بندی: شعر،
برچسب ها: این نسل، نسل سوخته، جهنمـ، یــــــــــــــادش بخیر، درد و دل، دوستان من،
نسل خوابیدن با اس امـ اس
نسل درد و دل با غریبه ها
نسل کادوهای یواشکی
نسل ترس از چراغ های گردان ماشین پلیس
نسل سوخته !
نسل من
نسل تو
یادمان باشد
هنگامی که دوباره به جهنمـ رفتیمـ
بین عذاب هایمان مدامـ بگوییمـ :
یــــــــــــــادش بخیر !
دنیایِ ما همـ همینطور بود مثل جهنمـ . . . !
+انقدر از این متنِ خوشم اومد کـ ه گفتمـ توی وب بذارمش...(از مریمـ اهورا نبود)
+راستی یه نفر برام یه کامنت گذاشته بود کـ ه خدایی دلمـ براش خیلی سوخت چون ادرس نداشت می خوامـ اینجا بهش بگمـ کـ ه ناراحت نباش خدا به اندازه دلـ ه هر کسی بزرگـ ه وسعت قلبتو بیشتر کن مطمئن باش دوباره همه چیز خوب میشه و دوباره خنده به روی لب هاتون میاد و دوباره طعمه یه نم نم بارون و یه چترو دو نفر در کناره هم و میچشی دوست من برای شاد بودنت دعا می کنم...
+خداوند به دوستان من بهترین هارو بده...آمیـــــــــــــــن
+دوستون دارمـ
+:)
طبقه بندی: شعر،
برچسب ها: این نسل، نسل سوخته، جهنمـ، یــــــــــــــادش بخیر، درد و دل، دوستان من،
تاریخ : جمعه 9 فروردین 1392 | 06:36 ب.ظ | نویسنده : مریم اهورا
خیلی ها بــاران را نمــی فهمند
نمـــی فهمند باید خیس شـد تا سبکـ شد
نمی فهمند کـ ه شیشـ ه عینکشــان باید نمناکـ شود
نمــی فهمند کـ ه با بــاران باید خندید
بـ ه بـــاران باید عشق داد
با بـــاران باید عشق کـــرد
و شــایــد بــاران خیلــی ها را نمــی فهمــد !
+دلمـ خیلی بارون میخواد !!!
+نمیدونمـ چرا؟؟؟
+;)
طبقه بندی: شعر،
برچسب ها: دلمـ بــارون می خواد، باران، مریم اهورا، شعری در زیر باران، زیر باران باید رفت،
تاریخ : سه شنبه 29 اسفند 1391 | 06:09 ب.ظ | نویسنده : مریم اهورا
من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پردوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو،گل بشنو...
هرکسی می خواهد
واردخانه ی پر عشق وصفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند
شرط وارد گشتن شست وشوی دلهاست
شرط آن داشتن داشتن یک دل بی رنگ وریاست
بردرش برگ گلی می کوبم
روی آن باقلم سبزبهار
می نویسم:ای یار!
خانه ی دوستی مااینجاست
تا دگربارنپرسدسهراب
"خانه ی دوست کجاست؟"
فریدون مشیری
+تقدیم به همه ی شما عزیزان
+دوستایِ خوبه من نوروزه باستانی رو به همتون نبریک می گم سالِ خوبی رو براتون آرزو می کنم شاد باشید و پایدار...
(مریمـ اهورا)
طبقه بندی: شعر،
برچسب ها: خانه دوست، فریدون مشیری، "خانه ی دوست کجاست؟"، شعرا، مریم، نوروز باستانی،
تاریخ : جمعه 25 اسفند 1391 | 03:24 ب.ظ | نویسنده : مریم اهورا
+دوستای خوبه من عکس رو براتون کوچیک کردم ولی متاسفانه کوچیک تر از این تصویر رو خراب میکنه به خاطره همین برای دیدنه کامل اینجا کلیک کنید.
طبقه بندی: شعر،
برچسب ها: سِتـاره ی شَبــ های مـَن، کارت پستال، هزار و یک شب، مریم اهورا، عاشقانه ها،
تاریخ : پنجشنبه 17 اسفند 1391 | 04:21 ب.ظ | نویسنده : الیاس
یه سلام سفید از جنس دونه های برف به دوست های عزیز و گلم .
طبقه بندی: شعر، روزمرگی های ما،
برچسب ها: برف، شعر، پنشنبه سفید، شعر کودکی من، برف و دوست دارم، دونه های سفیدش و هم دوست دارم، شعر برفی،
دیشب همین جوری پای نت بودم که دیدم مامان بزرگم داره صدا میکنه الیاس بیا بیرون داره برف میاد .
من هم سریع پریدم بیرون اول با مامان بزرگم و بابا بزرگم گلخانه مامان بزرگم و ردیف کردیم تا گلهاش خشک نشه بعد هم دو سه تا قالی چشو که شسته بود اوردم تو دیشب اصلا فکر نمیکردم که تا صبح اینقدر برف بیاد .
صبح که بیدار شدم برم سر کار دیدیم به به چه خبره وقتی میخواستم برم سوار سرویس بشم ساعت 30 : 5 مثل بچه ها توی این برف ها میدوایدم و شادی میکردم سر کوچه مون هم یکی ماشینش روشن نمیشد داشت غور غور میزد وقتی من و دید یارو با اون اعصاب خرابش خندش گرفت .
وقتی رسیدیم سر کار یه یکی دو ساعت بعدش تعطیل شدیم دوباره برگشتیم .
خوب این پنشنبه به اون جمعه در شد .
این شعری و که میخوام براتون بنویسم حدود 6 یا 7 سال پیش گفتم شاید زیاد شعر قوی نباشه ولی برام بوی سادگی کودکی و پاکی برف و میده .
می آید از آسمون پایین برف
درخشان و سپید و زیباست برف
مینشیند بر بام خانه ما
میکند روشن درون سینه ما
سفیدیش میکند زیبا چشمم
دونه هایش میکند سفید دشتم
میدوم شاد درون این برف
خاطرات خوب مبگرم از برف
دوست خوب من است برف
دوست زیبا و سفید و ژرف
وقتی میبینمش شاد و خوشحالم
چه ها میکند با حال من این برف
میگیرم درس من از این برف
وقتی هست دستم ضرف و در آسمونم برف
ببار ای برف ببار و سفید کن روی ادم ها
ببار که سیاه و تاریک است درون ادم ها
طبقه بندی: شعر، روزمرگی های ما،
برچسب ها: برف، شعر، پنشنبه سفید، شعر کودکی من، برف و دوست دارم، دونه های سفیدش و هم دوست دارم، شعر برفی،
تاریخ : دوشنبه 23 بهمن 1391 | 10:41 ب.ظ | نویسنده : الیاس
آن روز که روزنامه گفت : شاه رفت
طبقه بندی: شعر،
برچسب ها: کاش میدانستیم همه چیز در این کره ی خاکی فانیست، شعر، الیاس اهورا، اشعار سیاسی، خانواده اهورا، شنیدن صداهایی که در اعماق چاه باز فریاد میزنند،
قلم داشت شهادت میداد هر آمدنی رفتنی دارد
هر تولدی را کفنی باید
تو که آمدی جای او که رفته
بدان خوبی نیامده و بدی هم نرفته
شاه رفت
با تیتر بزرگ روزنامه
چه چیز ها که می آید و می رود روزانه
هر آمدنی رفتنی دارد و هر شروعی پایانی
اکنون شما هم فکر نکنید که جاودانید
الیاس اهورا
طبقه بندی: شعر،
برچسب ها: کاش میدانستیم همه چیز در این کره ی خاکی فانیست، شعر، الیاس اهورا، اشعار سیاسی، خانواده اهورا، شنیدن صداهایی که در اعماق چاه باز فریاد میزنند،
.: Weblog Themes By Pichak :.