تاریخ : سه شنبه 14 آبان 1392 | 07:53 ب.ظ | نویسنده : الیاس


بخار چایم در انتظارت 

                 باران شد و بارید 

درمکانی که روزی 

             چای خدا حافظی را نوشیدیم 


من دارم میلرزم و به فکر 

                زمستان و برفی هستم که 


روزی بخار چای گرممان بود 

فکر کنم آن روز فنجان چای هم 

به جرعه هایی که از لبت نوشیدم 

                          حسادت کرد 

                              که این چنین باران شد و بارید 

بر سر آدمی که می دانست 

                  هیچ گاه چتری نداشته و ندارد 

اگر روزی چتری نداشتی و 

                      بارانی بر سرت بارید 

بدان آن قطره ی باران منم 

                      که شبی همچون بخار چایت 

              به آسمان پر کشیدم و 

                    مه شدم 


شعر از الیاس 



طبقه بندی: شعر، 
برچسب ها: شعر، اشعار عاشقانه، شعر عاشقانه، فنجان چای، شعر فنجان چای از الیاس،  

تاریخ : پنجشنبه 25 مهر 1392 | 09:35 ب.ظ | نویسنده : الیاس
اره کتاب خوبی بود چون توش دروغ نبود مرگ به ادم ها صداقت میده مردن توی گل و لای هیچ کرامتی نداره مگه این که با وقار باشه اون وقت شرافت هم باهاش میاد و شجاعت .
همینگ وی . نیمه شب در پاریس 


عید قربان 

دیروز روز عید قربان بود روزی که بیشتر افرادی که به اصطلاح دستشون به دهنشون میرسه گوسفنی  گاوی یا هر چیز دیگه ای قربانی میکنن . 

البته این فلسفش باید این باشه که به هم انفاق و نیکی کنیم ولی متاسفانه این فلسفه هم توی دنیای تاریک امروز گم شده . 

دیروز شرکتی که من توش کار میکنم چند تا گوسفند قربانی کرد که به همه کارگر ها مقدار خیلی کمی از گوشتش رسید که شاید هر کیسه یا بهتر بگم هر دو تا کیسه به زور نیم کیلو میشد ولی مدیر های درجه بالاتر شرکت و مسئول های بزرگ هر کدوم یه کیسه ی بزرگ گوشت بردن خانه هاشون که 10 یا 15 کیلو میشد . 

برای من این جا یه سوال بزرگ درست شده اخه .

چرا این ادم هه با توجه به موقعیت و سرمایه و پولی که دارن باز چشمشون دنبال این چیز هاست ؟ 

به خدا توی شرکت ما افرادی که به نون شبشون محتاجن کم نیست . 

با این حال باز این ادم ها چند کیلو چند کیلو از شکم ادم های نیازمند میزنن و توی شکم های خودشون میرزن . اخه این انصاف هستش؟ 

برای من جالب این جاست که سنگینه ی کیسه ها نسبت مساوی با رتبه ی ادم ها داشت . یعنی هر کی رتبه ی بالاتری داشت کیسش هم سنگین تر بود .

نمیدونم چرا قبلا خیلی به این چیز ها توجه نمیکردم و برام اهمیتی نداشت . 

ولی جدیدا احساس میکنم دنیایی که توش داریم زندگی میکنیم خیلی کثیف هستش . . . . خیلی . . . .

نمیدونم . . . شاید گذر زمان من و هم یه ادم از این جنس بکنه ولی از خدا میخوام اگر روزی به جایی رسیدم همیشه فکر ادم های نیازمند توی هر شرایطی باشم . 


-----------------------------------------------------------------------


الان چند روز میشه ارتباطم و با افشین از طریق برنامه ی ( وی چت ) بیشتر کردم و تقریبا هر روز با هم در تماسیم خوشحالم بعد از اون تماس های دیر به دیر که معمولا هم قطع و وصل میشد شرایطی پیش امده که بیشتر میتونم با یکی از دوست های خوب قدیمی با مرامم که اون ور دنیا باز فکر رفیقش هست صحبت کنم . 


----------------------------------------------------------------------

این هفته نمایشگاه قهوه و کاکائو و صنایع وابسته هستش کسایی که مثل من کشته مرده ی این جریانات هستن میتونن برن به محل دائمی نمایشگاه های بین المللی تهران که شنبه 27 / 7 / 92 اخرین محلتش هستش و اگه دوست دار محیط زیست و حمل و نقل عمومی هستین میتونین از طریق brt های خیابون ولیعصر یه این مکان برسید من به احتمال زیاد فردا صبح میرم و یه دوری میزنم اون جا البته شدیدا گرفتار و درگیرم بعدش هم باید برم به بقیه ی کار هام برسم . 






و در اخر یک شعر از مجموعه شعر نسل سوخاری : 

دوستان عزیزم به خاطر الفاظی که توی این شعر گفته شده ناراحت نشین لطفا من از محیط اطرافم الهام میگیرم و باید بگم محیط اطراف من اصلا محیط سالمی نیست که بتونم یه شعر با لغات عارفانه و زیبا بگویم .


دوران من اچ آی بی + با پاشنه های بلند در سطح شهر میچرخید 

ماتم و اندوه با لباس مجلل شب ها در کافه ها میرقصید 


دوران من مرگ با خنده لب هاب هر تولدی را میبوسید 

نهال هایش هنوز بلوغ نشده درآلودگی ها میپوسید 


دوران من بهشت زهرا با صدای بلند به مردم زنده میخندید 

تهمت و هر انگی به راحتی مانند کنه به هر زن متفاوتی میچسبید 


دوران من کینه و نفرت در دل شهر قل میزد و میجوشید 

چشم های ابستنه اسمان از پلک هایش اشک میدوشید 


دوران من شیطان از بدی ادم ها بر سر خود میکوفت

دختره باکره هر روز صبح از ترس واژنش را به هم میدوخت


دوران من فلسفه مردی با کت بلند بود که سطل آشغال را میجویید 

پروانه به جای گل شرط دختران بد کاره را می بویید 


دوران من منطق را لب کوزه نشاندن و آبش را دادن ما خوردیم 

دردمان را با هر زبانی که میشد به کس و ناکس گفتی و گفتیم 


الیاس از مجموعه شعر نسل سوخاری 



طبقه بندی: شعر،  سخن بزرگان،  مجموعه نسل سوخاری، 
برچسب ها: عید قربان، شعر، اشعار اندوه بار، مجموعه شعر نسل سوخاری، اشعار غمگین، افراد فقیر،  

تاریخ : پنجشنبه 4 مهر 1392 | 08:21 ب.ظ | نویسنده : الیاس
نا توان ترین فرد کسیست که در دوست یابی ناتوان باشد 
واز اون عاجز تر کسیست که نتواند دوست هایش را حفظ کند 

                                                                     امام علی (  ع  )

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . 

ساز دهنی 


چه زیبا مینوازد سازش را 

و من چه ساده میگذرم از کنارش 

نت هایش تا اخرین لحظه تعقیبم میکند 

دیوار ها بوی خشکی و فقر میدهد 

چهره ی ادم ها یاس و نا امیدی را برایت تداعی میکند 

در قطار با حالتی سرد برایش دست تکان میدهم 

و افسوس میخورم برای کبوتران مغروری که 

از هر بی سر و پایی انتظار گندم را میکشند



الیاس  غروب دوشنبه 21 / 5 / 92 

محل وقوع حس شعر مترو فردوسی 

اگر گذرتون به مترو فردوسی افتاد کمی دقیق تر به اطرافتون نگاه کنید مطمئنم شما هم خواهید فهمید . 








طبقه بندی: شعر،  سخن بزرگان، 
برچسب ها: شعر، ساز دهنی، سخن بزرگان، امام علی، الیاس، مترو فردوسی، کبوتران مغرور،  

تاریخ : شنبه 30 شهریور 1392 | 07:57 ب.ظ | نویسنده : الیاس
دیروز جمعه مصادف با 29 / 6 / 92 با مادر گرامی رفتیم سینما و فیلم < هیس دختر ها فریاد نمیزنند > و دیدیم . 

فیلمی اجتماعی با پایانی تلخ و از جنس داستانی واقعی . 

پوران درخشنده ی عزیز ناهنجاری های پنهان جامعه و نقص های قانون اساسی کشورمون و به نحوی زیبا و هنرمندانه توی این فیلم به چالش کشیده بود . 

امیدوارم ببینیم و ازش ساده نگذریم و درس بگیریم . 


. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . 

و اما داستان : خدا و غروب خورشید و یه اتوبوس کارگر 

شروع کردم به نوشتنش ولی فعلا به بن بست خوردم توش ولی نمیدونم چی شد یه لحظه تبدیل به شعر شد .

امیدوارم خوشتون بیاد . 

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . 


خدا و خورشید و یه اتوبوس کارگر 




خدا و خورشید و یه اتوبوس کارگر 

برگه ی تسفیه رو داد دستش و او با خشم پاره کرد 


پاره کرد و ریز ریز  پاشید تو هوا خیلی تمیز 

مسئولش با خونسردی میگفت چه غلطی میکنی عزیز ؟


دارم میریزم توی هوا هر چی که کردین به من جفا 

مسئول با نیشخند میگفت وا آخه چرا ؟ 


دارین میندازینم بیرون بعد از ده سال جون کندن آزگار 

رفیقش با ناله میگفت تا بوده همین بوده روزگار 


یعنی همینه روزگار ؟ که دست و پای مارو ببند و بگاد 

شب زنش با دلواپسی میگفت چشات و ببند و بخواب 


سیگار پشت سیگار به فکر فردا های بیکار 

اشک های یواشکی یه مرد از این دنیا شده بی زار 


بی زار از زندگی کارگری که تا عمر داری 

 سر سفره خجالت و آه می بری 


بی زار از پاهای خسته ای که 

میگیری روی دوشت و به زور راه میبری 


بی زار از سفره ی بی نون بی زار از تن بی جون 

گله کردن به خدا و شاشیدن به رنگ خون 


بیزار از جیب های خالی بی زار از دغ دغه های مالی 

 خانوادت و ببری بیرون و نداشته باشی پول کافی 


بی زار از دست های خستت بی زار از فحش های تو حرفت 

چند وقته گوشت نخوردین یک هفته ده هفته یا صد هفتست 


بی زار از بوی غذای همسایه بی زار از پارسال و امسال و هر ساله 

سیب برای گناه بسیاره اما سهم تو همیشه سیب کاله 


بی زار از بارون و کفش های پاره 

بی زار از ندادن حقوق و رسیدن موعد اجاره 

همیشه اسباب به روی دوش و دنباله خانه 

بی زار از واژه ی آواره 



الیاس 




طبقه بندی: شعر،  روزمرگی های ما، 
برچسب ها: شعر، الیاس، هیس دختر ها فریاد نمیزنند، شعر های اجتماعی، شعری از زندگی سخت کارگری، شعری از درد، پوران درخشنده،  

تاریخ : چهارشنبه 19 تیر 1392 | 08:40 ب.ظ | نویسنده : الیاس


سلام به همه دوست های گلم من دوباره برگشتم . 

ببخشید به دلیلی یه سری از مشکلات فرصت با ارزش با شما بودن و برای مدتی از دست دادم . 

ولی توی این مدت خدا خودش میدونه دلم همش پیش وبلاگم و شماها بود . 

امیدوارم بتونم دوباره با مطالبم خوشحالتون کنم . 


ماه رمضان
 

نفس میکشم ماه و نگاه میکنم 

پنجره باز میکنم صدای اذان میاد

صلواتی میفرستم و خدارو شکر میکنم 

چیزی نمونده ماه رمضان بیاد 


قرص ماه در آسمان ماه رمضان 

همه جا صحبت در کوچه و بازار بین این و آن 

شهر کمی بوی خدا گرفته به خود 

ای کاش هر روزمان میبود ماه رمضان


ترکیدن بغض لب حوض وقت وضو 

خیس شدن مهر هنگام نماز وقت سجود 

ای کاش باطنمان هم کمی خدایی میبود 

خدا کند سالی بیاید رمضان واقعی کند طلوع 


سالی بیاید به دور از بغض و کینه 

اگر گشنه ای گوشه ای غذایی خورد نگویم مخالف دینه 

وقتی ما خود یه انسان سر تا پا گناهیم بهتر نیست 

فکر خود را کنیم جای این که سنگ دیگران را زنیم به سینه 


من را در قبر خود میگذارند و تو را هم در قبر خود 

به من چه فلان کسک روزه اش را گرفت یا خورد 

بهتر نیست کمی با هم مهربان باشیم 

مگر ادمی جرء مهربانی از این دنیای فانی با خود چه خواهد برد 


الیاس اهورا 

18 / 1 / 92



طبقه بندی: شعر، 
برچسب ها: شعر، ماه رمضان، شعری در باب ماه رمضان، الیاس اهورا، شعر های عرفانی، شعر های عرفانی اعتراضی، شعری مذهبی،  

تاریخ : پنجشنبه 17 اسفند 1391 | 04:21 ب.ظ | نویسنده : الیاس
یه سلام سفید از جنس دونه های برف به دوست های عزیز و گلم . 
دیشب همین جوری پای نت بودم که دیدم مامان بزرگم داره صدا میکنه الیاس بیا بیرون داره برف میاد . 
من هم سریع پریدم بیرون اول با مامان بزرگم و بابا بزرگم گلخانه مامان بزرگم و ردیف کردیم تا گلهاش خشک نشه بعد هم دو سه تا قالی چشو که شسته بود اوردم تو دیشب اصلا فکر نمیکردم که تا صبح اینقدر برف بیاد . 
صبح  که بیدار شدم برم سر کار دیدیم به به چه خبره وقتی میخواستم برم سوار سرویس بشم ساعت 30 : 5 مثل بچه ها توی این برف ها میدوایدم و شادی میکردم سر کوچه مون هم یکی ماشینش روشن نمیشد داشت غور غور میزد وقتی من و دید یارو با اون اعصاب خرابش خندش گرفت . 
وقتی رسیدیم سر کار یه یکی دو ساعت بعدش تعطیل شدیم دوباره برگشتیم . 
خوب این پنشنبه به اون جمعه در شد . 

این شعری و که میخوام براتون بنویسم حدود 6 یا 7 سال پیش گفتم شاید زیاد شعر قوی نباشه ولی برام بوی سادگی کودکی و  پاکی برف و میده . 


می آید از آسمون پایین برف 
درخشان و سپید و زیباست برف 

مینشیند بر بام خانه ما 
میکند روشن درون سینه ما 

سفیدیش میکند زیبا چشمم 
دونه هایش میکند سفید دشتم 

میدوم شاد درون این برف 
خاطرات خوب مبگرم از برف 

دوست خوب من است برف 
دوست زیبا و سفید و ژرف

وقتی میبینمش شاد و خوشحالم 
چه ها میکند با حال من این برف 

میگیرم درس من از این برف 
وقتی هست دستم ضرف و در آسمونم برف 

ببار ای برف ببار و سفید کن روی ادم ها 
ببار که سیاه و تاریک است درون ادم ها 




طبقه بندی: شعر،  روزمرگی های ما، 
برچسب ها: برف، شعر، پنشنبه سفید، شعر کودکی من، برف و دوست دارم، دونه های سفیدش و هم دوست دارم، شعر برفی،  

تاریخ : سه شنبه 8 اسفند 1391 | 08:48 ب.ظ | نویسنده : الیاس
سلام خدمت دوست های عزیز و گلم . اگر در هفته های آتی من کمتر تونستم وبلاگ و به روز کنم و به خانه های خوشگلتون سر بزنم من و به بزرگی خودتون ببخشید . 
آخه تقریبا یه دو ماهی میشه که شاغل شدم و از ساعت 5 صبح باید برم سر کار و ساعت 7 شب برگردم خانه . 
اخه تو این دیار بر عکس جا های دیگه برای نشون دادن و اثبات استعداد ها و توانایی هات احتیاج به پول حلال مشکلات داری . 
این جا همین که به خودت میای سد های بزرگی سر راهت و میگیرن برعکس این که پشتت باشن و تشویقت کنن  مانعت میشن و تو سرت میزنن . 
سد هایی مثل ارشاد و این که چشم دیدن موفقیت هم دیگرو نداریم و دنبال تخریب همیدگه هستیم و کمتر بزرگتره دلسوزی پیدا میشه که بدون در نظر گرفتن منافع شخصی خودش دست جوان و هارو بگیره و  هزاران مانع دیگه که این ها کوچیک هاش محسوب میشه . 
این جا وقتی شور میگیری و استین هات و میزنی بالا که شروع کنی توی همون مرحله اول میفهمی که باید خودت و سانسور کنی و البته استین هات و هم بدی پایین و یغه رو هم ببندی . 
و در مرحله دوم باید شگرد پیشرفته لفت و لیس و بیاموزی و دسمالت و زین کنی و بری زیر یکی از آقایون یا خانم های به ظاهر مطرح و شروع کنی به برق انداختن تا شاید به لطف اون ها هم که شده کمی دیده بشی یا این که تبر و برداری و بری وسط این جنگل خوشکیده که خیلی وقت بارونی چشم های ادام هاش و نشسته و شروع کنی به تخریب افراد تا شاید این طور هم کسی بهت نظری بندازه . 
ولی این کار ها و این مانع ها برای کسایی که سقف آرزوهاشون به قدر افکارشون کوچیکه و نهایت اهدافشون اینه که یه 4 تا دونه کتاب چاپ کنن و عکس خودشون و این طروف و اون طرفش بزنن و به چند تا محفل ادبی و سمینار برن و حرف های قلمبه سلمبه بزنن و با چند نفری از جنس مخالفشون رفت و امدی داشته باشن خلاصه میشه نه برای کسایی که هدف و آرزوشون نوبل ادبیاته هستش و با هنرشون زندگی میکنن و لذت میبرن . 
دوست های گلم برام دعا کنین سختی های زندگی و مشکلات روز مره هیچ وقت من و از مسیر اصلی زندگیم خارج نکنه . برام دعا کنید . 

بعد از گذشت یه دوهفته ای از پاک شدن نسل سوخاریم به اهنگ رضا صادقی که میگه : اون که رفته دیگه رفته دیگه برگشت هم نداره . رسیدم و تصمیم گرفتم نسل سوخاریم و از اول پایه ریزی کنم. مطمئن باشین تمامه تلاشم و میکنم تا از خواندنش لذت ببرین . تقریبا یک سالی باید روش کار کنم تا همون چیزی که دوست دارم بشه همچنان منتظر نسل سوخاری باشین که یه اهورای واقعی هیچ وقت خسته نمیشه . قابل توجه خانواده عزیزم . 



طبقه بندی: روزمرگی های ما، 
برچسب ها: الیاس، الیاس اهورا، مجموعه شعر، شعر، اطلاعیه فوق سری، نسل سوخاری، روزمرگی های یه شاعر،  

تاریخ : دوشنبه 23 بهمن 1391 | 10:41 ب.ظ | نویسنده : الیاس
آن روز که روزنامه گفت : شاه رفت 

قلم داشت شهادت میداد هر آمدنی رفتنی دارد 

هر تولدی را کفنی باید 

تو که آمدی جای او که رفته 

بدان خوبی نیامده و بدی هم نرفته 

شاه رفت 

با تیتر بزرگ روزنامه 

چه چیز ها که می آید و می رود روزانه 

هر آمدنی رفتنی دارد و هر شروعی پایانی 

اکنون شما هم فکر نکنید که جاودانید 


الیاس اهورا 




طبقه بندی: شعر، 
برچسب ها: کاش میدانستیم همه چیز در این کره ی خاکی فانیست، شعر، الیاس اهورا، اشعار سیاسی، خانواده اهورا، شنیدن صداهایی که در اعماق چاه باز فریاد میزنند،  

تاریخ : چهارشنبه 11 بهمن 1391 | 07:34 ب.ظ | نویسنده : الیاس
سلام خدمت دوستان گلم . ببخشید یه مدت نبودم . 


یه بغضی که توی گلوت گیر کرده 
ساعت و نگاه میکنی و اون دیر کرده 

وسط خیابون میترکه بغض گلوت 
نگاه نکن کسی نیستش پهلوت 

بهت میخندن از دور عابر های پیاده 
با ترحم نگاه میکنن و میگن تفلکی و بیچاره 

این جا زمینه ولی تو باور نداری 
خودت و بکش اگه طاقت نداری 

جنس عشق های این جا مقواییه 
سادگیش . داستان جنایی و معماعیه 

این جا زمینه . میبینی ؟ همینه 
هر نفس گرگ ها در کمینت 

این جا زمینه . میبینی ؟ همینه 
ریدن به باور و یقینت 

این جا زمینه . . .  

الیاس اهورا 


+ این شعر هنوز کامل نشده اگه حسش بیاد سعی میکنم ادامش بدم . 

برچسب ها: شعر، الیاس اهورا، شعر سیاسی، شعر اجتماعی، شعر اعتراضی، خانواده اهورا، شنیدن صدا هایی که در اعماق چاه باز فریاد میزنند،  

تاریخ : چهارشنبه 20 دی 1391 | 07:07 ب.ظ | نویسنده : الیاس
شعر سهراب و هوس خوردن انار 
از لاکت بیرون بیا و غمت را بگذار کنار 

تو خیابون زیر بارون قدم بزن و شادی بکن 
آسمون خاکستریت و رنگی بزن و آبی بکن 

آماده شو وقت رفتن است و ببند ساکت 
باید کوچ کنی هر چه زود تر تو از لاکت

فراموش نکن هیچ وقت رویایت را 
پارچی بردار و آبی بده گل هایت را 

به ستاره های آسمون شبت نگاه کن 
در اعماق تاریکی هات یه لکه نور پیدا کن 

هر روز خورشید یه بار دیگه طلوع میکنه 
شکست و دور بریز آدم موفق دوباره شروع میکنه 

الیاس اهورا 




طبقه بندی: شعر، 
برچسب ها: شعر، امید به زندگی، الیاس اهورا، شعر های امید بخش، شعر های زیب و امید دهنده، شعر سهراب و حوس خوردن انار، هر روز خورشید یه بار دیگه طلوع میکنه شکست و دور بریز آدم موفق دوباره شروع میکنه،  

تاریخ : یکشنبه 17 دی 1391 | 09:50 ب.ظ | نویسنده : الیاس




رگت هایت را بسپار تو امشب به دستان تیغ 

ازامشب هر شب درجنگل های متروک می آید صدای جیغ 



چرا خدای مهربون ما روی صورتش اخم دارد ؟
از اولین رگی که زدی این دل هنوز زخم دارد 


شنیدنی های دنیا دو گوش کر خواهد 
از درد هایش هر چه بگویی باز هم حرف کم آید 


رگت را زدی و تا صبح دعا کردم , دعا کردم نمیری 
چون خوبی وجود ندارد , نمیگویم چرا خوبی ها را ندیدی ؟


رگت را زدی و دنیای دیگر را تو دیدی 
میوه مرگ را از درختان خودکشی تو چیدی


تیغ آن شب بر دستان تو بوسه کرد 
ماهی ای که با امید خود را فدای کوسه کرد 


فصل سرد فروغت هم شقایق های سهراب را خشک کرده است 
گرمای بهار هم به سرمای زمستونت پشت کرده است 


رگت هایت را بسپار تو امشب به دستان تیغ
ازامشب هر شب درجنگل های متروک می آید صدای جیغ

الیاس اهورا 



شعر الیاس اهورا


+ : خواندن این شعر به افرادی که  به فکر خود کشی هستند توصیه نمیشه البته من میدونم همه شما دوستان عزیز که این شعر و میخونید آگاه هستید ولی خوب بعضی وقت ها مشکلات آدم و مثل یه انبار باروت میکنه که فقط احتیاج به یه جرقه داره . ترو خدا نکنه یه وقت این شعر نقش همون جرقه و بازی کنه ها . حتی فکرش و هم نکنید . 



طبقه بندی: شعر، 
برچسب ها: شعر، شعر زیبا، شعر خودکشی، خودکشی، شعر الیاس اهورا، الیاس اهورا، داستان و شعر،  

تاریخ : سه شنبه 28 آذر 1391 | 07:33 ب.ظ | نویسنده : الیاس



میگن چرا حرف هات پایان خوش نداره 

افکار من کویر و آرزوی شما کاشتن نهاله 

میگن مگه میشه این همه نا امیدی محاله 

چرا نشه وقتی خدا یه روز خوب برات نسازه 


نه کفر میگم و نه دارم دروغ می بافم 

من عمریه دارم با این شرایط میسازم 

با این که دستم پره میدونم آخرش میبازم 

من خودم و خودم از روز تولدم میشناسم 


میدونم نا امیدی وسیله ای برای شیطونه 

ولی افسوس که صراط مستقیم من میدونه

عمریه دارم دور خودم میچرخم این من دیوانه 

فکرم هر طرف میره مثل یه پسر تنهای بی خاته 


هر کی داره این شعر و میخونه خودش از همه بهتر میدونه 

که شاعرش با همه سختی هاش بازم توی کشورش میمونه



الیاس اهورا 




الیاس اهورا



طبقه بندی: شعر، 
برچسب ها: شعر، الیاس اهورا، اشعار متال، شعری اعتراضی، داستان یا شعر، هنر داستان و شعر و ...، خانواده اهورا،  

تعداد کل صفحات : 6 ::      1   2   3   4   5   6  

  • امیر خان
  • انجمن مورفولوژی جغرافیایی
  • کارت شارژ همراه اول
  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات