92-همه چی آرومه
از اونجایی که من در پیچوندن انواع آزمایش تخصص دارم،و ذات پلید گلبول سفیدای خودمو میشناسم،این هفته میدونستم که هنوز خیلی بالا نیومدن،سر خانواده هم به لحاظ دیگه ای شلوغ بود ،من (CBC)این هفته رو پیچوندماگه هوا خوب باشه،منم خوب باشم،سرمون خلوت باشه و یـــــــــــــه عالمه شرط دیگه:
شنبه میرم آزمایش میدم.ولی میدونم گلبول سفیدام خیــــــــــــــلی ناز دارن و به این زودی ها حال نمیکنن که جمعیتشون زیاد بشه
پ.ن،یک هفته بعد:
ششم اردیبهشت درحالیکه شنبه فوق الذکر رسیده بود،من مثل یه بچه ی خوب،رفتم (CBC)دادم،گلبول سفیدای عزیز شرمنده کردن،ودر یک صعود سرفرازانه رسیدن به 4000 تایه ضرب المثلی هست که میگه فلانی با یه غوره سردیش میکنه،با یه مویز گرمیش،حکایت (WBC)های منه.داروها واسشون حکم غوره و مویز پیدا کردن،منم حســــــــــــــــــاس.
یکشنبه رفتیم پیش دکتر،دوباره داروهام شروع شد،با دوزی بسیار آبروبر،فکر کنم من بی ظرفیت ترین مریض دکتر جون باشم.
صبح دوشنبه،وین کریستین به دست رفتیم بیمارستان،مثلا یه موقعی راه افتادیم که ترافیک نباشه،اما از شانس ما،متاسفانه توی اتوبان یه تصادف خفن شده بود،ماشینها میلیمتری حرکت میکردن،در حالیکه خونم تا مرز قل قل رفته بود،رسیدیم بیمارستان،اول رفتیم استیشن بخش 7B.هروقت میرم اونجا کلــــی با محبتاشون شرمندم میکنن.خانم یوسفی گفت:کی میای اینجا کار کنی؟گفتم والله توی کمبریج فعلا دارن به ما واحد اضافه میندازن،حالا مونده.گفت:همه خاطراتتو خوندم..خیلی خوشحال شدم.بعد هم رفتیم بخش کموتراپی خانم عبدی یه رگ تـــــــــــوپ از من گرفتو در سه سوت دارو رو زدیم به بدن.
-----------------------------------------------------------------------------------------------
برای فرشته های بخش 7B و کموتراپی
من هیچوقت زحمات شما رو فراموش نمیکنم،خاطرات کموتراپی این وب شاید یک دهم اتفاقاتی بوده،که توی دفتر من ثبت شده،اگه بعضی جاها انتقادی کردم(البته بدون ذکر اسم) امیدوارم از من دلخور نشید،
تا جایی که شده سعی کردم اسم همه رو بیارم.اما صحبت زیاد راجع به یه نفر،برای مخاطبی که اون عزیز رو نمیشناسه خسته کننده میشه.و مطمئنم که میدونید نمیشد همه چیزو گفت،پس دلیلش این نبوده که من محبتای اون عزیز رو فراموش کردم،از همه پرسنل مهربونی که دلخور شدن عذر میخوامفدای مهربونیاتون
یه وقتایی فرشته ها بال ندارن،برای همین بهشون میگن پرستار
موضوع: دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)،
شنبه میرم آزمایش میدم.ولی میدونم گلبول سفیدام خیــــــــــــــلی ناز دارن و به این زودی ها حال نمیکنن که جمعیتشون زیاد بشه
پ.ن،یک هفته بعد:
ششم اردیبهشت درحالیکه شنبه فوق الذکر رسیده بود،من مثل یه بچه ی خوب،رفتم (CBC)دادم،گلبول سفیدای عزیز شرمنده کردن،ودر یک صعود سرفرازانه رسیدن به 4000 تایه ضرب المثلی هست که میگه فلانی با یه غوره سردیش میکنه،با یه مویز گرمیش،حکایت (WBC)های منه.داروها واسشون حکم غوره و مویز پیدا کردن،منم حســــــــــــــــــاس.
یکشنبه رفتیم پیش دکتر،دوباره داروهام شروع شد،با دوزی بسیار آبروبر،فکر کنم من بی ظرفیت ترین مریض دکتر جون باشم.
صبح دوشنبه،وین کریستین به دست رفتیم بیمارستان،مثلا یه موقعی راه افتادیم که ترافیک نباشه،اما از شانس ما،متاسفانه توی اتوبان یه تصادف خفن شده بود،ماشینها میلیمتری حرکت میکردن،در حالیکه خونم تا مرز قل قل رفته بود،رسیدیم بیمارستان،اول رفتیم استیشن بخش 7B.هروقت میرم اونجا کلــــی با محبتاشون شرمندم میکنن.خانم یوسفی گفت:کی میای اینجا کار کنی؟گفتم والله توی کمبریج فعلا دارن به ما واحد اضافه میندازن،حالا مونده.گفت:همه خاطراتتو خوندم..خیلی خوشحال شدم.بعد هم رفتیم بخش کموتراپی خانم عبدی یه رگ تـــــــــــوپ از من گرفتو در سه سوت دارو رو زدیم به بدن.
-----------------------------------------------------------------------------------------------
برای فرشته های بخش 7B و کموتراپی
من هیچوقت زحمات شما رو فراموش نمیکنم،خاطرات کموتراپی این وب شاید یک دهم اتفاقاتی بوده،که توی دفتر من ثبت شده،اگه بعضی جاها انتقادی کردم(البته بدون ذکر اسم) امیدوارم از من دلخور نشید،
تا جایی که شده سعی کردم اسم همه رو بیارم.اما صحبت زیاد راجع به یه نفر،برای مخاطبی که اون عزیز رو نمیشناسه خسته کننده میشه.و مطمئنم که میدونید نمیشد همه چیزو گفت،پس دلیلش این نبوده که من محبتای اون عزیز رو فراموش کردم،از همه پرسنل مهربونی که دلخور شدن عذر میخوامفدای مهربونیاتون
یه وقتایی فرشته ها بال ندارن،برای همین بهشون میگن پرستار
موضوع: دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)،
[ چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ] [ 06:19 ب.ظ ] [ بهار ]