بهاردوباره(خاطرات کموتراپی من)

باد با چراغ خاموش کاری ندارد، اگر در سختی هستی ، بدان که روشنی …

65-دوره 8ام و(GBP)

شب ساعت 11:30بود که دکتر جون اومد.بعد سلام واحوالپرسی،گفت:فردا میام (IT)میزنم.گفتم فردا نمیشه!!گفت:چرا،گفتم چون فردا شما دعوتین به(GBP)من.گفت:(GBP)چیه دیگه؟؟گفتم،حدس بزنید.گفت:نمیدونم،من ازاین چیزا بلد نیستم.(وااااای چقد دوست داشتنی تر میشد وقتی میگفت بلد نیستم.)کارتمو بهش دادم،گفتم بخونید.گفت نوشته 18شهریور،گفتم خب چی؟؟گفت:این موقع شب آدم چشمش نمیبینه.
خلاصه که بعدکلی طرح معما،گفتم مهمونی خداحافظی منه
، دکتر گفت:اگه تونستم میام.Hello
من هم بعد رفتن دکتر رفتم تو استیشن پیش پرستارا.دفتر خاطراتم هم دادم واسم یادگاری نوشتن.تا 1شب اونجا بودم،پیش خانوم سبحانی،ظهیری،لطفی.بعد هم اومدم سرتختمNight.ریبوفولین هم از همون موقع شروع شد.صبح خانم متقیان اومد ازم خون گرفت واسه بررسی سطح(MTX).کارت دعوت بخش کموتراپی هم بردم بخش کموتراپی.آقای مرادی و خانم عبدی شیفت بودن.آقای مرادی اومد دارومو وصل کرد.قرار بود مامان اینا زود بیان،چون مهمونی ساعت 1بود.ساعت 12بود که اومدن.سرم من تموم شده بود.بازش کردیم.من هم یه ذره به ظاهرم رسیدم و.حاضر شدم.
درسا هم با کلی زحمت
تزئیناتو چسبوند به دیوارballoons.gif.ظرفا وخوراکی ها هم حاضر کردن،لپ تاپم هم روشن بود با یه آهنگ تولد(گفتم تولدم نیست،ولی من انگار از اول به دنیا اومدم،پس کسی گیر نده ها!!!شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے)درسا کادو واسم یه انگشتر گرفته بود.اکثر پرسنل بخش بودن،خلاصه بعد ازپذیرایی، گرفتن عکس و فیلم و...همه کلی آرزوهای خوب واسم کردنGemini و مهمونی تموم شد.جای دکتر جون واقعا خالی بود،من تمام مدت منتظربودم.بعد رفتن مهمونا من ناهار خوردم و دراز کشیدم.خاطره خوبی بود،با اینکه توی بیمارستان بودم ولی فکر کنم بهترین احساس تو این یک ساله رو اون روز داشتم.شب داشتیم (TV)نگاه میکردیم.دیدیم هیچ برنامه به درد بخوری نداره،خاموشش کردیم.


                 
HAPPY  GOOD  BYE  PARTY



موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)،
برچسب ها: /مهمونی خداحافظی/،

[ پنجشنبه 8 اسفند 1392 ] [ 10:17 ب.ظ ] [ بهار ]

[ گل واژه های شما (نظرات)() ]

63-دوره 8ام و مقدمات (GBP)

درسا میگفت:بیا صبحانه بخور،منم داشتم گریه میکردمconnie_wimperingbaby.gif،زنگ زد آزمایشگاه،گفت وقتی نمیشه،نباید به هر قیمتی از مریض خون بگیریدتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید.البته اونا هم کار خودشونو توجیه کردن.من لپ تاپمو آوردم،تو وب مشترکم با دوستام یه پست گذاشتم واسه روز دختر،خانم زند(مسئول بخش)اومد پیشمون.باهامون کلی حرف زد.وبمون هم بهش نشون دادم.ظهر بود که جواب(CBC)اومد.(WBC)اومده بود بالا.آقای مرادی دارومو آورد.1200mg  متوترو کسات توی یه سرم.عصری دکتر جون اومد.بهش گفتم 1200mg خیلیییییی زیاده.من میخوام برم دانشگاه.با این مقدار دارو من حتی تا سر کوچه هم نمیتونم برمتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید.دکتر گفت وزنت چقده؟گفتم 52کیلو .گفت قدت چی؟گفتم 165 .یه ذره با خودش حساب کرد،گفت ما باید 1600تا بدیم تازه 20%کمش کردیم.گفتم اااادستون درد نکنه!!
گفت فردا میام نخاعیتو میزنم
.من داشتم تو لپ تاپم جک میخوندم،یه رزیدنته اومده بود از حاج خانوم تخت کناری شرح حال بگیره،منم هی به جکا میخندیدم،به نظرم بنده خدا رزیدنته فکر کرد به اون میخندم.شب احساس کردم صدام تغییر کرده،گلوم درد میکرد،آبریزش بینی هم داشتم.گفتم وااااااااای بازم سرما خوردم.خانوم حیدرزاده(پرستار)بهم قرص ویتامین ث داد،درسا هم کلی پرتقال ولیمو شیرین داد خوردم.ماسک هم زدم.صبح که بیدار شدم حالم بهتر شده بود.ظهر ساعت 12 بود که خانم متقیان اومد پانسمان پورتمو عوض کنه.گفتم صبر کنید من از آخرین قطرات (MTX)فیلم بگیرم.خدا رو شکر آخرین باری بود که اون رنگ زرد نفرت انگیزو میدیدم.میخواستم مهمونی خداحافظی بگیرمHello.آقای مرادی اومد سیتارابین وصل کرد.منم سرم رو باز کردم و رفتم استیشن.دوشنبه بود.به خانم زند گفتم 4شنبه من میخوام مهمونی بگیرم،گفت 4شنبه ما نیستیم،میریم دارآباد،فردا بگیر،گفتم اگه بخوایم کیک سفارش بدیم واسه فردا صبح حاضر نمیشه.گفت:خب شما هم با ما بیاین دار آباد!!.منم گفتم خیلی راحت نیستم.قرار شد جای کیک شیرینی بگیریم.فیلم تولدم هم به خانم زند ودانش دوست نشون دادم،خانم دانش دوست میگفت مریض (7B)متاستاز داده به (ICU).
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنیدزنگ زدم به مامان گفتم واسم کارت بیار تا مهمونامو دعوت کنم.مامان اینا که اومدن ملاقات بهشون گفتیم واسه فردا شیرینی،خوراکی،وسایل تزئینی بیارن. کارت هم آورده بود.منم یه متن قشنگ از اینترنت پیدا کردم وتو همه کارتا نوشتم.کارت بخش رو بردم چسبوندم رو برد استیشن.




موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)،
برچسب ها: /مهمونی خداحافظی/،

[ پنجشنبه 8 اسفند 1392 ] [ 08:05 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نمیخوای چیزی بگی؟(نظرات)() ]

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات