بهاردوباره(خاطرات کموتراپی من)

باد با چراغ خاموش کاری ندارد، اگر در سختی هستی ، بدان که روشنی …

100-عشق من،موهام و استامینوفن

انقد سرم به دانشگاه و امتحانا گرم بود که پاک از خودم غافل شده بودم.یادم رفته بود که قراره هرماه موهامو اندازه بزنم،و به امید 15سانت شدنش روزا رو بشمارم.smiley2085.gifدیگه درس و امتحان نداشتم،و راحت میخوابیدم746319_rvsn11zrmkk3rjew.gifیکشنبه 15تیر بود که من رفتم(CBC)دادم و بسی احساس خوشبختی کردم از اینکه همه چیز آروم بود538419_flirtysmile3.gif،ولی نمیدونم چرا هروقت زیادی احساس خوشی میکنم،یه اتفاقی میفته***...
عصر فردای اون روز،مشغول جمع کردن مطلب برای وبلاگ جدیدم بودم،که حس کردم داغم و گلاب به روتون حالت تحولِ شدید دارم،به خودم گفتم تابستونه دیگه،میخوای سردت باشه!!!نه خب،....پس دل درد و حالت تهوع برای چیه؟؟
حدسم درست بود،گرمای تابستون نبود،ترمومتر گذاشتم زیر زبونم،دیدم بعـــــــــــله38/5،و باز قلب من تندتند زد که  وااااااااااای نهgirl_impossible.gif،خدایا تو که میدونی من جمعه بالاخره میرم بیمارستان که دارو بگیرم،جونِ من کاری نکن که تو این ماه رمضونی،از 4روز قبلش برم اونجا اتراق کنم
بعدشم در حالیکه دائم لبخند ژوکوند به مامان تحویل میدادمنیشخند،خودمو زدم به کوچه علی چپو نشستم  ماه عسل نگاه کردم.smiley1692.gif
این خبر مسرت نابخش رو هم از مامان مخفی کردم تا وقتی که درسا اومد خونه،و بهش گفتم تب دارم.گفت بریم بیمارستان؟؟گفتم نه توروخدا،ول کن،الان دمِ افطاره،مامان نگران میشه،قرص میخورم اگه تا فردا خوب نشد،یه فکری میکنیم.
ولی خـــــــــــب بعد از اون همه تجربه ی تبی که طی این مدت داشتم،میدونستم که اگه لرز داشته باشم،هرچندم کم باشه،پیش لرزه ایه برای یه زلزله خفن ،که دستکم 6-5روز بستری شدن،جزئی از تبعاتشه!!ولی خدارو شکر خبری از حس سرما و لرز نبود.

در یک توهم فانتزی طبیبانه،برای خودمان قرص استامینوفن،یدوکینول و دو لیوان شربت آبلیموی بدون شکر تجویز کردیم264319_margaritasmile2.gif،باشد که خنک شویم.
دما رفت بالاتر،رسید به 39،و مامان همچنان بی خبر بود،منم رفتم دست و پامو خیس کردم و کولرم روشن و بادبزن به دست،خوابیدم جلوی تلویزیون408519_napsmileyff.gif.مامان که دیگه از قایم باشک بازیهای منو درسا،فهمیده بود یه خبرایی هست،گفت:چی شده؟؟،گفتم:ههههههه،یه کم گرمه...ولی دیگه نمیشد مامانو گول زد،
حالا دیگه قضیه لو رفته بود و از اونها اصرار و از من انکار که نگران نباشید،حالم خوبه
Hello،و علت تب به نظرسنجی گذاشته شد:
نکنه دیروز از جای سوزن میکروب رفته توش
از بس دست میزنی به اون ماوس کثیف...بعدش هله هوله میخوریشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے،دیشب ساعت 1پای لپ تاپت پفک میخوردی،
از حموم اومدی،درست خودتو  خشک نکردی:g021: رفتی جلوی کولر و..... خلاصه،فرضیه هایی که منم کم و بیش قبولشون داشتم.
کم کم از 39 سیر نزولی پیدا کرد،و من بسی خوشحال که استامینوفن اثر کرده Happy Danceو هر یه ربع دوباره دماسنج و  آب خنک...
ساعت نزدیکای
2 شب بود که رسید به 37/5 و خطر از بیخ گوشم رد شد و ما نفس راحتی کشیدیم که این بارم به خیر گذشت.البته علائم گوارشی تا چند روز به قوتش باقی بود،مشکل گوارشی هم که دکتر رفتن نداشت،خودمان تجربی دکتریم.smiley1638.gif
***...این اتفاق تلنگری بود تا برای چند ساعت جو آروم زندگیمو متلاطم کنه و بگه هیچ حسی پایدار نیست!!!

جمعه بیستم تیر رفتیم بیمارستان،و من دارو گرفتم.بعد از کموتراپی رفتیم بخش  7Bبرای احوالپرسی...
خانم سبحانی گفت موهات چندسانت شده؟گفتم نمیدونم
.گفت آخرین بار گفته بودی 7سانت.یه خط کش گذاشت روی سرم،گفتم اینطوری نمیشه،باید کنده بشه،بچسبونم رو کاغذ.،گفت:نه،حیفه،همینجوری اندازه میگیرم
.منم چند تار از جلوی سرمو با خطکش امتداد دادم،تا 12سانتی اومد.شایدم بلندتر بود.موهام مثل قبلنا داره خرمایی میشه،دیگه سیخ و تن تن نیست،الان موهام قشنگ شبیه بچگیام شده (در ادامه مطلب)،مثل زمانی که برای اولین بار میخواستن ازم عکس 3X4 بگیرن،من که یادم نیست،ولی مامان چتری هامو تا بالای چشمام کوتاه کرده بود و بابا منو از کمرم نگه داشته بود تا عکسمو بگیرن،با موهایی که همون موقع هم شیطون بودن و بعضیاشون سر به هوا،بر عکسِ خود اون موقعهام که به قول مامانم همیشه آروم و سربه زیر بودم.شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز
این روزها در انتظار بستنشون با کش هستم،موهایی که صاف بودن ولی الان پشت سرم فر شده،و حالا بسی دعا میکنم به جون مخترع تل،چون هنوز موهام به کش و کلیپس اجازه موندگاری نمیدن.از زیر گیره و گلِ سر هم در میرن،و همش میان تو چشمم،ولی همین که هستن،دوستشون دارمHeart Smile،با تمام شیطونیاشون...


ادامه مطلب


موضوع: ریزش و رویش موهای خوشگلم، دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)،

[ پنجشنبه 2 مرداد 1393 ] [ 07:17 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظر قند عسلا(نظرات)() ]

88-سال تحویل شیرین


نور
...صدا...دوربین.............حرکت

پارسال  یعنی نوروز 92 برای ما شروع خوبی نداشت.به خاطر اینم که من توی بیمارستان بودم، هیچ سفره هفت سینی توی خونه ما چیده نشد.ولی امسال من به شدت برای اینکار شوق داشتماصلا یه دلشوره خاصی داشتم،میخواستم تخم مرغ رنگ کنم ولی آبرنگامو پیدا نکردم،بیخیال شدمMsn Emoticon Easter Eggs  Msn Emoticon Easter Eggs 173.gif Smiley.مامان یه عالمه روبان رنگی خوشگل واسه تزئینات هفت سین گرفته بود
یه ذره از پروژه ی خونه تکونی ما باقی مونده بود،که مامان اینا از صبح زود مشغول کار بودن،دکوراسیون خونه رو هم عوض کردن.منم یه نقش بسیار پررنگ داشتم و مهندس ناظر پروژه بودم.اساسا من مدتیه که این وظیفه رو به عهده دارمcome and get it smiley بخاطر همین همه خسته بودن،منو درسا وسایل هفت سینو حاضر کردیم،دور سبزه و تنگ ماهی قرمزامونو روبان گرفتیم،یه آینه بزرگ داشتیم، هرسال همونو واسه هفت سین میذاشتیم ولی پیداش نکردیم و به جاش یه آینه کوچولو گذاشتیم.چند دیقه قبل از سال تحویل رفتم پشت پنجره و واسه هممممه ی دوست و آشناها دعا کردم،.یه آرزوی خییییلی بزرگ هم واسه خودم کردماومدم کنار هفت سین شمعارو روشن کردم.ازون لحظه ها داشتم فیلم میگرفتم،.وااااااای وقتی توپ سال تحویلو زدن،انگار باورم نمیشد که این منم دارم یه عید دیگه رو میبینم.آخه افعی سال 92 خیلی ماها رو نیش زد.،ولی اسب نجیبه،میدونم ما  رو اذیت نمیکنه،با هیچکس هم تو خونه روبوسی نکردم،یه ویروس خفن اومده تو خونه ما و مامان ،بابا،داداش سرما خوردن،بابا به هممون عیدی داد،(قطعا یه توپ قلقلی نبود)بعد از شام هم زنگ زدیم به بخش (7B)همون بخشی که شاید بیشتر از 70 روز از( 100 و چند) روزی رو که من سال گذشته بیمارستان بستری بودم،توی اون بخش گذروندم.دیگه توش احساس غریبی نمیکردم.فقط یکی از پرستارایی که میشناختم شیفت بود.خانم سبحانیواقعا حرفاش خیلی روی فکرام اثر داشت.آخه 16 ام که من رفته بودم بخش آدرس این وب رو توی دفتر بخش نوشتم و اصلا فکر نمیکردم کسی همه رو بخونه،ولی خانم سبحانی خونده بود.حرفاش هم به درد الانم میخورد هم آینده،در کل انقدر اثر داشت که تصمیم گرفتم سبک نوشتنمو عوض کنم!!لطفا هرکسی میخونه هر نظری داره بگهsmiley1303.gif،
 من باید از این نوشته هام یه (feed back)بگیرم
.میدونم الان تو دلتون میگید بابااااااا فید بک!!!
خلاصه که بعد از این همه فکر،رفتم واسه مراسم اندازه گیری
،دو تا از موهای خوشگلمو کندم،چسبوندم تو دفتر خاطراتم،تقریبا 7 سانت شده،نمیدونم چرا هرچی بلندتر میشه بازم سیخ میره روهوا،آخه من قبلا موهام لخت بود،موهام کم وکان شبیه سیا ساکتیهشاید هرکسی بخونه بگه چقدر مسخره،ولی بزرگترین آرزوی امشب من این بود که خدایا:
 یعنی میشه سالی بیاد که من غرغر کنم و بگم چرا منو سال تحویل یا سیزده به در شیفت گذاشتن؟؟!!خدایااااااااااا برسون اون سال رو!!



اینم عکس 7سینمون !!،هیییییچ نظری جز تعریف و تمجید تائید نمیشه!!!چون توی 10 دیقه چیدیمش!!!شوخی کردم،هرچی خواستین بگین!!!تشریف ببرین ادامه مطلب


ادامه مطلب


موضوع: ریزش و رویش موهای خوشگلم، دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)، نوروز 93......،
برچسب ها: /سال تحویل شیرین/،

[ جمعه 1 فروردین 1393 ] [ 11:09 ق.ظ ] [ بهار ]

[ یه فید بک بدین!!!(نظرات)() ]

82-آخرین تار موهای سابق

این پست جاش وسط پست قبلی بود،ولی چون ربطی بهش نداشت جداش کردم.
کم کم موهای من داشت در میومد
،ولی من همچنان روسری سرم بود.شاید باورش سخت باشه ولی توی تمام این مدتی که من مو نداشتم،همیشه روسری سرم بود،و هیشکی (منظورم بابا و برادرامه)منو بدون روسری ندید،حتی درسا و مامان هم ،ظاهر بدون موی منو ندیده بودن،تا وقتی که اون اتفاقای تلخ افتاد(بعد از دوره چهارم شیمی درمانی) و من کاملا ناتوان شدم و مجبور شدم با کمک اونا حموم کنم.به دوستام گفته بودم قراره یه جشن بگیرم که اسمش جشن 15 سانتیه،و اون جشن روزیه که موهای من 15 سانت بشه.هر روز جلوی آینه مراسم اندازه گیری داشتم،دیگه مثل قبلا نمیریخت ،ولی به خاطر داروهام رشدش کند بود،چند وقت یه بار هم انگار به آدم شوک وارد میشد،یهویی یه عالمه از موهام میریخت.نمیدونم من زیادی ضعیف میشدم،یا داروها زیادی اثر میکرد.شب تاسوعا بود ،که من دوباره خواب دیدم موهام بلند شدهHippie،شاید تو این مدت بیشتر از 100بار این خوابو دیدم،روز عاشورا ما خونه بودیم وبه خاطر شرایط من جایی نرفتیم،تو خونه زیارت عاشورا خوندم،عصری 2تا تار از موهای قدیمم (شاید کلهم 20 تا دونه موی 12-10 سانتی باقی مونده بود!!!) رو کندم و چسبوندم توی دفتر خاطراتمکلافه ،با چند تا از موهای جدیدم که شاید 1 سانت بودن..
این مطلب رو دقیقا به صورت اریب کنارش نوشتم:
ببخشید که عکسش نیست.شما چندتا تار مو فرض کنید.
 عاشورا
------------
این 2تار از موهامه که به 8 مرحله کموتراپی روی خوش نشون ندادن و جای خودشونو سفت چسبیدن،امیدوارم یه روزی بیادکه من خوب خوب بشم و  امکان تحقیقات روی اینارو داشته باشم وبفهمم توی ریشه اینا چی بوده که اینطوری موندن.راستی هرچی زور زدم نتونستم با دست از موهای جدیدم بکنم،.دیشب باز خواب دیدم موهام بلند شده،تو خواب موهام رنگی بود.من به آینده امیدوارم،مطمئنم روزهای خوبی در انتظار منو خانوادمه،اینا رو هم با موچین کندم،موهای جدیدمه انگار تیره تر شده!!!92/8/23






موضوع: ریزش و رویش موهای خوشگلم، دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)،

[ یکشنبه 25 اسفند 1392 ] [ 07:34 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نمیخوای چیزی بگی؟(نظرات)() ]

56-ریزش دوباره ی موهای من

 دوره قبل که بعد از 40 روز دوباره کموتراپی شروع شد،موهای تازه درومده من بازم کم پشت شد.البته شاید کمتر از نیم سانت بود.اما این دوره که (MTX)کوفتی رو گرفتم،تمام موهام دوباره ریخت و اون کورسوی امید مارو برای بلند شدن دوباره موهام از بین برد.رفته بودیم پیش دکتر که دستور بستری بگیریم،بهش گفتم خیلی سردرد داشتم،گفت این سری که بستری شدی (MRI)میگیریم.وقتی دستورو نوشت ،گفتم هپارین نوشتین.گفت :نه دیگه.گفتی ننویس،منم نمینویسم.گفتم نه.هر جور دوست دارین.بنویسین.(آخه این سری انقد افقی زندگی میکردم،واقعا ترسیدم که خونم لخته بشه!!)اینجوری بود که شادی من از حذف هپارین طول زیادی نکشیدgirl_cray.gif ودوباره دکتر جون روزی 2بار هپارین  زیر جلدی برای من گذاشت.!!! connie_wimperingbaby.gif



موضوع: ریزش و رویش موهای خوشگلم،

[ شنبه 3 اسفند 1392 ] [ 01:16 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظر قند عسلا() ]

47-هیچ جا خونه خودت نمیشه!!!

خدا میدونه چه جوری از پله های خونمون اومدم بالا(اونم با کمک درسا و بابا)
تو خونه واسه ابتدایی ترین نیازهام هم باید کمکم میکردن.حتی واسه بلند شدن ونشستن(واقعا روزای اول شاید روزی 4-3 بار بخاطر این همه ناتوانی که پیش اومده بود گریه میکردم و اصلا فکر نمیکردم یه روز دوباره بتونم درست راه برم
girl_cray.gif)در واقع انگار تمام عضلاتم تحلیل رفته بود.تا منو ول میکردن می افتادم زمین.تازه قرمزی چشمام هنوز نرفته بود،میگفتم وااااای چقد ترسناکم.داداشم میگفت تازه خوب شدی ،اون موقع که اونجا بودی باید قیافتو میدیدی!!!
تا شروع دوره بعدی که نزدیک 40 روز میشد من داروی شیمی درمانی نگرفته بودم، دوباره
همه ی موها،و ابروهام دراومدنHippie.ومن خیلی خوشحال بودم.هرچند که موهام خیلیییییی کوتاه بود.ولی ابروهام پر و مشکی در اومد.درسا واسم مرتبش کردباید اتاقی که تو خوابگاه داشتیم رو برای پایان ترم تخلیه میکردیم،ولی من نمیتونستم برم اونجا،دوستام همه ی وسایلمو جمع کردن،ودوستم فاطمه با همسرش زحمت کشیدن و وسایل منو آوردن



موضوع: ریزش و رویش موهای خوشگلم،

[ چهارشنبه 30 بهمن 1392 ] [ 03:37 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

17- دوره اول کموتراپی

فکر کنم 20 روزی میشد که بستری بودم.به خاطر پایین بودن پلاکتم خونریزی گوارشی داشتم.انگار تمام سیستم گوارشم زخم شده بود.بهم شربت لاکتولوز دادن .نمیدونم بخاطر کمبود کلسیم بود یا چیز دیگه،ولی احساس میکردم دندونام داره ترک میخوره..نوک انگشتام یه حالتی مثل بی حسی وپارستزی (گزگزومورمور )داشت،به مامانم گفتم دست من به مایع دستشویی های اینجا حساسیت داره،ولی بعدا فهمیدم عوارض داروهاست
مامان هر روز واسم،پسته خام،جگر،عدسی که با گوشت انواع پرنده درست میکرد،و کلی خوراکی های مقوی میاورد تا کم خونیم درست شهconnie_feedbaby.gif.با انجیر خیس کرده واسه اون constipation ،ولی عوارض داروهای کموتراپی واقعا درست بشو نبودgirl_impossible.gif،هرکاری هم که میکردن،فقط تا یه حدی میشد عوارضو کم کرد وباید تحمل میکردیhysteric.gif!!!
 
.چند روز بعد از اینکه داروهای کموتراپی تموم شد(G-CSF)رو شروع کردن.آمپول های زیر جلدی بود.برای تحریک تولید شدن گلبول سفید.دکتر گفته بود هروقت پلاکت وگلبول سفید بیاد بالا مرخص میشی.فکر کنم پلاکتم 50000 بود که فرداش بهتر شده بود ولی روز بعد دوباره اومد پایین،خونریزی هم داشتم.دیگه واقعا اعصابم به هم ریخته بود.با هیشکی حرف نمیزدم.غذا هم نمیخوردم.دکتر روز پنجم برگشت ومن در نبود دکتر بازم(P.C)گرفتم.روز 6ام فروردین دوباره پلاکتم رفت بالا ومن 7ام فروردین با 60000تاپلاکت مرخص شدم.
خیلی خوشحال بودم که برگشتم خونه
 
،ولی دکتر گفت یک هفته دیگه برگرد برای دوره دوم.داروهای دوره بعدم رو هم نوشت.توی اون یه هفته فاصله که افتادموهای من به شدت میریخت طوری که تمام بالشم پر از مو شده بود و حتی برای چند دقیقه هم نمیتونستم روسریمو بردارم.به درسا گفتم من نمیتونم بدون مو باشم..آدم بد حجابی نبودم ولی معمولا روسریم میرفت عقب و فکر این که دیگران منو با اون وضعیت ببینن دیوونم میکرد.
 اونم منی که همیشه رنگ گل سر یا گیر سرم رو با رنگ لباسم ست میکردم
شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز .پس تصمیم گرفتم قبل از اینکه این اتفاق بیفته موی مصنوعی بخرم.فکر کنم روز 10ام فروردین بود درحالیکه اکثر مغازه ها بسته بودن، 3بار خیابون منوچهری(که میگفتن مرکز کلاه گیسه) رو بالا -پایین رفتیم تا من یه کلاه گیس خریدم.Red Hairرنگش خیلی نسبت به موهای خودم روشنتر بود ولی مثل موهای خودم صاف و لخت بود.وقتی برگشتیم خونه کلی گریه کردم و  داداشم کلی دلداریم داد.
البته توی تمام این مدت نذاشتیم هیچکس بفهمه  و جز خانواده خودم و دوستای دانشگام هیشکی از بیماری من خبر نداشت.
Farting
 




موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)، ریزش و رویش موهای خوشگلم،

[ چهارشنبه 25 دی 1392 ] [ 08:56 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات