62-دوره 8ام کموتراپی
 ،آخه آخریش بود.صبح از بخش پرسیده بودیم که تخت خالی دارن یا نه؟؟وقتی رفتیم اسم منو از قبل روی برد بخش نوشته بودن
،آخه آخریش بود.صبح از بخش پرسیده بودیم که تخت خالی دارن یا نه؟؟وقتی رفتیم اسم منو از قبل روی برد بخش نوشته بودن .گفتم صبر کنید برسم،بعد!!با لباسای بیرونم 53کیلو بودم
.گفتم صبر کنید برسم،بعد!!با لباسای بیرونم 53کیلو بودم ،رفتم توی برد بخش علت بستری رو نوشتم(GBP)
،رفتم توی برد بخش علت بستری رو نوشتم(GBP) گفتن یعنی چی؟گفتم یعنی(Good Bye Party)
گفتن یعنی چی؟گفتم یعنی(Good Bye Party) .روی تابلوی بالای سرم هم همینو نوشتم!!تخت کناری یه خانوم 78ساله بود،اصلا شانس من بود هروقت ایزوله نبودم،تخت کناریم پیرزن بود.اتاق شلوغ بود،توی بخش لباس هم نبود،مجبور شدم با لباسای خودم بشینم.چند نفر از مریضای اتاقای دیگه اونجا نشسته بودن
.روی تابلوی بالای سرم هم همینو نوشتم!!تخت کناری یه خانوم 78ساله بود،اصلا شانس من بود هروقت ایزوله نبودم،تخت کناریم پیرزن بود.اتاق شلوغ بود،توی بخش لباس هم نبود،مجبور شدم با لباسای خودم بشینم.چند نفر از مریضای اتاقای دیگه اونجا نشسته بودن ،به من گفتن مشکلت چیه؟؟گفتم کم خونی.گفتن خیلی شدیده؟؟دیدم حوصله سوال جواب ندارم.همون موقع خانوم سبحانی اومد میخواست سوزن پورتمو وصل کنه،منم گفتم بریم اتاق پانسمان،وصل کن.خلاصه که در رفتیم
،به من گفتن مشکلت چیه؟؟گفتم کم خونی.گفتن خیلی شدیده؟؟دیدم حوصله سوال جواب ندارم.همون موقع خانوم سبحانی اومد میخواست سوزن پورتمو وصل کنه،منم گفتم بریم اتاق پانسمان،وصل کن.خلاصه که در رفتیم .از همون پورتم (CBC)هم گرفت.ساعت ملاقات بچه،نوه،نتیجه و...حاج خانوم کناری اومدن
.از همون پورتم (CBC)هم گرفت.ساعت ملاقات بچه،نوه،نتیجه و...حاج خانوم کناری اومدن ،واااااای اتاق جای سوزن انداختن نبود،حتی رو تخت من ملاقاتی های اون نشسته بودن.خلاصه چون جمعه بود خیلی هم بهشون گیر ندادن
،واااااای اتاق جای سوزن انداختن نبود،حتی رو تخت من ملاقاتی های اون نشسته بودن.خلاصه چون جمعه بود خیلی هم بهشون گیر ندادن .جواب آزمایش من اومد(WBC)پایین بود.دکتر جون تلفنی گفته بود (G-CSF)بزنن.این دوره بازم (MTX)و هر 6ساعت(U/A)اصلا همه پرستارا میدونستن
.جواب آزمایش من اومد(WBC)پایین بود.دکتر جون تلفنی گفته بود (G-CSF)بزنن.این دوره بازم (MTX)و هر 6ساعت(U/A)اصلا همه پرستارا میدونستن ،میگفتم برم بیرون یه داستان مینویسم به نام (ماجراهای من و(U/A)هایم
،میگفتم برم بیرون یه داستان مینویسم به نام (ماجراهای من و(U/A)هایم ).  4تا ظرف علی الحساب بهم دادن
).  4تا ظرف علی الحساب بهم دادن .اولین(8:PH) بود،خانم یوسفی(پرستار)هم اومد یه آمپول (G-CSF)زد واسه بالا اومدن گلبول سفید
.اولین(8:PH) بود،خانم یوسفی(پرستار)هم اومد یه آمپول (G-CSF)زد واسه بالا اومدن گلبول سفید .
.فردا صبحش باید (CBC)دوباره چک میشد که ببینن (WBC)بالا اومده یا نه؟یه خانوم از پرسنل آزمایشگاه اومد.بهش گفتم بالای دستم رگ ندارم
 ،از رو دستم بگیر.گوش نداد
،از رو دستم بگیر.گوش نداد .سوزن زد از همون بالا بگیره،کلی هم (try)کرد،ولی دریغ از یه قطره خون. (نمیدونم چرا حتما باید ضایع بشه تا حرف منو باور کنه
.سوزن زد از همون بالا بگیره،کلی هم (try)کرد،ولی دریغ از یه قطره خون. (نمیدونم چرا حتما باید ضایع بشه تا حرف منو باور کنه ).بعد سوزن ونوجکت رو زد روی دستم،رگم پاره شد،جای سوزن بمبه شد.اندازه یه نصفه گردو هم ورم کرد.
).بعد سوزن ونوجکت رو زد روی دستم،رگم پاره شد،جای سوزن بمبه شد.اندازه یه نصفه گردو هم ورم کرد.درسا بهش گفت:بده من بگیرم،گفت:نه!!نمیشه
 !گفتم اصلا به پرستارا بگو بیان بگیرن.گفت
!گفتم اصلا به پرستارا بگو بیان بگیرن.گفت  خودم میگیرم.گفتم حداقل با سرنگ بگیر
خودم میگیرم.گفتم حداقل با سرنگ بگیر .عصبانی شد ،یه سرنگ 5 درآورد از روی اون دستم گرفت.درصورتیکه یه (CBC)ساده سرنگ 2بسش بود
.عصبانی شد ،یه سرنگ 5 درآورد از روی اون دستم گرفت.درصورتیکه یه (CBC)ساده سرنگ 2بسش بود ..واقعا دلم میخواست خفش میکردم
..واقعا دلم میخواست خفش میکردم .خیلی هم بی ادب بود،نه سلام داد،نه عذرخواهی کرد
.خیلی هم بی ادب بود،نه سلام داد،نه عذرخواهی کرد .خدا میدونه من هیچ وقت سر (IT)و(BM)گریه نکردم
.خدا میدونه من هیچ وقت سر (IT)و(BM)گریه نکردم  ولی واقعا سر این 2سی سی خون اشکم درومد
ولی واقعا سر این 2سی سی خون اشکم درومد
.پا شدم رفتم پیش خانم زند،گفتم اینا کی ان  میفرستین خون بگیرن؟دست منو ببینید
میفرستین خون بگیرن؟دست منو ببینید .گفت:فلانیه دیگه
.گفت:فلانیه دیگه ،کاریش نمیشه کرد
،کاریش نمیشه کرد .منم...،
.منم...، رفتم سرجام.
رفتم سرجام.
موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)،
برچسب ها: /کموتراپی، شیمی درمانی/،
[ پنجشنبه 8 اسفند 1392 ] [ 01:21 ب.ظ ] [ بهار ]
 .نه من نه مامان نه خانوم 86ساله تخت کناری!!!آخر شب خانم شمس گفت اگه دوست داری بیا پیش ما
.نه من نه مامان نه خانوم 86ساله تخت کناری!!!آخر شب خانم شمس گفت اگه دوست داری بیا پیش ما  هم من رفتم تو استیشن،نشستم پیش پرستاراخانم شمس و نجفی و خانی
هم من رفتم تو استیشن،نشستم پیش پرستاراخانم شمس و نجفی و خانی .فکر کنم تا 2شب اونجا بودم.برگشتم سر جای خودم،ولی اصلا خوابم نمیومد.با اینکه شب خیلی دیر خوابم برده بود ولی از 5صبح بیدار بودم.پرستارا توی تحویل شیفت گفتن سوزن (LP)شماره22 حاضر باشه.مامان به من گفت:مگه تو سوزن پورت نگرفتی
.فکر کنم تا 2شب اونجا بودم.برگشتم سر جای خودم،ولی اصلا خوابم نمیومد.با اینکه شب خیلی دیر خوابم برده بود ولی از 5صبح بیدار بودم.پرستارا توی تحویل شیفت گفتن سوزن (LP)شماره22 حاضر باشه.مامان به من گفت:مگه تو سوزن پورت نگرفتی ؟؟گفتم:چرا!منظورشون همون بود.به زور ماست مالی کردم.
؟؟گفتم:چرا!منظورشون همون بود.به زور ماست مالی کردم. (آخه من هیچوقت راجع به(ITیا LP)چیزی بهش نگفته بودم،چون میدونستم ناراحت میشه
(آخه من هیچوقت راجع به(ITیا LP)چیزی بهش نگفته بودم،چون میدونستم ناراحت میشه !!!)من هم بعد کشیدن ابروهام
!!!)من هم بعد کشیدن ابروهام لپ تاپمو آوردم.
 لپ تاپمو آوردم. یه عالمه آهنگ جدید ریخته بودم ،
یه عالمه آهنگ جدید ریخته بودم ، و منتظر نشستم..هنوز سوزن پورتمو نزده بودن. قرار بود این دوره بخاطر سردردام برم (MRI)
 و منتظر نشستم..هنوز سوزن پورتمو نزده بودن. قرار بود این دوره بخاطر سردردام برم (MRI) دکتر ساعت 11:30 با یکی از پرستارا اومد..بهش گفتم من پورت دارم،نمیتونم برم (MRI).دکتر گفت اون آهن نیست.تیتانیومه.گفتم سوزنش چی؟؟داغ میشه.میسوزم.!
دکتر ساعت 11:30 با یکی از پرستارا اومد..بهش گفتم من پورت دارم،نمیتونم برم (MRI).دکتر گفت اون آهن نیست.تیتانیومه.گفتم سوزنش چی؟؟داغ میشه.میسوزم.! پرستاره گفت :مگه باطری قلبه که نشه باش بری؟
پرستاره گفت :مگه باطری قلبه که نشه باش بری؟ خب سوزنتو در میارن.نگاش کردم ،گفتم در بیارن،بعد دوباره بزنن
خب سوزنتو در میارن.نگاش کردم ،گفتم در بیارن،بعد دوباره بزنن ؟؟؟!!(با خودم گفتم آره خب.
؟؟؟!!(با خودم گفتم آره خب. واسه شما که درد نداره.درمیاری،دوباره میزنی
واسه شما که درد نداره.درمیاری،دوباره میزنی )دکتر گفت با تزریقه؟گفتم نه!
)دکتر گفت با تزریقه؟گفتم نه! 
 .گفتم بگین،نه من نه شما
.گفتم بگین،نه من نه شما .گفت حالا برو سر تختت بیایم سوزن پورتتو بزنیم
.گفت حالا برو سر تختت بیایم سوزن پورتتو بزنیم .گفتم لیدوکائین یادتون نره.گفت نداریم.ولی وقتی اومد آورد.بالاخره بعد از سه بار سوراخ شدن،سوزنو زدن سر جای مورد نظر
.گفتم لیدوکائین یادتون نره.گفت نداریم.ولی وقتی اومد آورد.بالاخره بعد از سه بار سوراخ شدن،سوزنو زدن سر جای مورد نظر ؟؟گفت :نه دکتر خودش فهمید
؟؟گفت :نه دکتر خودش فهمید .(دکتر جون ببخشید!!!
.(دکتر جون ببخشید!!! )دکتر گفت(WBC)پایینه،ولی داروهاتو میزنیم.رفتی خونه حتما (G-CSF)بزن.از فردا صبحش داروهام شروع شد.وطبق معمول دوره های زوج هر 6ساعت باید (U/A)میدادم
)دکتر گفت(WBC)پایینه،ولی داروهاتو میزنیم.رفتی خونه حتما (G-CSF)بزن.از فردا صبحش داروهام شروع شد.وطبق معمول دوره های زوج هر 6ساعت باید (U/A)میدادم .تا 24 ساعت اول (MTX)وصل بود .قبل هر دارو یه کیتریل میزدن واسه جلوگیری از تهوع.این دوره چون از داروهای دوره قبلیم مونده بود دیگه داروی جدید نگرفتم.من هیچوقت داروی ایرانی نگرفتم .متاسفانه کیتریل 2تا داشتم ولی 4تا لازم داشتم که از همون کیتریل های ایرانی تو بخش استفاده کردن
.تا 24 ساعت اول (MTX)وصل بود .قبل هر دارو یه کیتریل میزدن واسه جلوگیری از تهوع.این دوره چون از داروهای دوره قبلیم مونده بود دیگه داروی جدید نگرفتم.من هیچوقت داروی ایرانی نگرفتم .متاسفانه کیتریل 2تا داشتم ولی 4تا لازم داشتم که از همون کیتریل های ایرانی تو بخش استفاده کردن .
.  !گفت دیگه اجازه هم نمیگیره!!.
!گفت دیگه اجازه هم نمیگیره!!. .گفتم با اینا میرن مشهد نه حیاط.خلاصه که یه چادر دادن و مارفتیم حیاط
.گفتم با اینا میرن مشهد نه حیاط.خلاصه که یه چادر دادن و مارفتیم حیاط .ماه رمضان بود.گفتم بستنی میخوام
.ماه رمضان بود.گفتم بستنی میخوام .درسا رفت واسم خرید.حالا نمیدونستم کجا بخورم کسی نبینه
.درسا رفت واسم خرید.حالا نمیدونستم کجا بخورم کسی نبینه .رفتیم رو یه نیمکت گوشه حیاط که هیشکی نبود
.رفتیم رو یه نیمکت گوشه حیاط که هیشکی نبود حتی صورتم قرمز میشد و چشام سوز میزد
حتی صورتم قرمز میشد و چشام سوز میزد 
 .منم که100%بهش اعتماد داشتم
.منم که100%بهش اعتماد داشتم .خانم دانش دوست با خانم علی آقایی داشتن میرفتن تحویل شیفت،بعد (ICU)اولین بار بود که منو میدیدن،خانم دانش دوست منو بوسید،گفت:چطوری؟؟گفتم من خوبم شما خوبین؟؟گفت :تو خوب باش ،ماهم خوبیم
.خانم دانش دوست با خانم علی آقایی داشتن میرفتن تحویل شیفت،بعد (ICU)اولین بار بود که منو میدیدن،خانم دانش دوست منو بوسید،گفت:چطوری؟؟گفتم من خوبم شما خوبین؟؟گفت :تو خوب باش ،ماهم خوبیم ،گفتم من تخت ندارم هنوز
،گفتم من تخت ندارم هنوز !!!
!!! ،ولی این سری انگار همه میدونستن من از سفر آخرت برگشتم
،ولی این سری انگار همه میدونستن من از سفر آخرت برگشتم .قرار بود این سری دوره کوتاهتری بستری باشم.آخه بعد از (ICU)خیلیییی ضعیف شدم و دکتر دوز داروهامو کم کرد.به خاطر مصیبت هایی که به خاطر رگ نداشتن سرم اومده بود،مجبور شدم قبول کنم که واسم پورت بذارن
.قرار بود این سری دوره کوتاهتری بستری باشم.آخه بعد از (ICU)خیلیییی ضعیف شدم و دکتر دوز داروهامو کم کرد.به خاطر مصیبت هایی که به خاطر رگ نداشتن سرم اومده بود،مجبور شدم قبول کنم که واسم پورت بذارن ..گفت:اینجا گذاشتی که همه میتونن بردارن،بخونن.
..گفت:اینجا گذاشتی که همه میتونن بردارن،بخونن. که کسی نخونه!!گفت:اینو نوشتی که بدتر،برمیدارن میخونن
که کسی نخونه!!گفت:اینو نوشتی که بدتر،برمیدارن میخونن !!با خودکاری که لای دفتر بود،گذاشتش رو لاکر...(IT)مارو زد.بعدش هم گفت من میرم مسافرت،میگم دکتر(...)وقتی نیستم بیاد ویزیتت کنه.منم که خاطره خوبی از دکترای دیگه نداشتم،گفتم نمیخوام در نبود شما کس دیگه ای بیاد
!!با خودکاری که لای دفتر بود،گذاشتش رو لاکر...(IT)مارو زد.بعدش هم گفت من میرم مسافرت،میگم دکتر(...)وقتی نیستم بیاد ویزیتت کنه.منم که خاطره خوبی از دکترای دیگه نداشتم،گفتم نمیخوام در نبود شما کس دیگه ای بیاد ،منم سرتکون دادم
،منم سرتکون دادم ..فردا صبحش به من گفتن چیزی نخور،که واسه پورت بری اتاق عمل.ولی تا ظهر نرفتم
..فردا صبحش به من گفتن چیزی نخور،که واسه پورت بری اتاق عمل.ولی تا ظهر نرفتم .گفتن میتونی چیزی بخوری.خیلی گشنم بود
.گفتن میتونی چیزی بخوری.خیلی گشنم بود .یه صبحانه مختصر خوردم
.یه صبحانه مختصر خوردم .وبازم منتظر.عصر ساعت 3بود که گفتن0/5 ساعت دیگه میری
.وبازم منتظر.عصر ساعت 3بود که گفتن0/5 ساعت دیگه میری  ومن رفتم حموم.
ومن رفتم حموم. بعدش ازون لباس سبز بیخودا آوردن با روسری سفید و گفتن اینا رو بپوش که بریم.
بعدش ازون لباس سبز بیخودا آوردن با روسری سفید و گفتن اینا رو بپوش که بریم. من،درسا با خانوم رجبی(کمک بهیار)رفتیم سمت اتاق عمل..
من،درسا با خانوم رجبی(کمک بهیار)رفتیم سمت اتاق عمل..










