بهاردوباره(خاطرات کموتراپی من)

باد با چراغ خاموش کاری ندارد، اگر در سختی هستی ، بدان که روشنی …

85- طلسم شکسته شد!!!

درست زمانیکه من باید به شدت درس میخوندم یه سرماخوردگی خیلی خفن شروع شد ،چون وقتی دارو زدم هوا خیلی سرد بود،هم شبا و هم وقتایی که میخوابیدم انقدر سرفه میکردم که هیشکی تا صبح خواب نداشت،و این سرفه ها هم به هـــــــــــــیچ قرص و شربت و مایع گرمی  جواب نمیداد.خلاصه که ما با همه ی بدبختی ها اون یه هفته فرجه رو هم گذروندیم.و 21 ام امتحانامون شروع شد.اولیش داخلی جراحی(اعصاب)بود.یه کتاب 300 صفحه ای برونر-سودارث که طی ترم فقط روخونیش کرده بودم.(البته بنده خدا آزاده دوستم اسلایدای ترم قبل استادشونو برام ایمیل کرد ،ولی استادمون گفته بود کتابو بخونید،اسلایدارو یه نگاهی کردم و اون کتاب چرت رو خلاصه نویسی کردم!!!به خیر گذشت،نمرم هم خوب شد.امتحان روان پرستاریمون هم درنوع خودش فاجعه ای بود بی نظیر(نفهمیدیم روان بود یا زبان،آخه تمام اصطلاحات انگلیسی توی پاورقی رو سوال داده بود و از 15 تا سوال به جرات 10تاش  اصطلاحات انگلیسی  بود.)... با این دو تا امتحان حسابی اعصاب و روانمون به هم ریخت.!!!پرستاری بهداشت جامعه رو نگو...عین امتحان نهایی راهنمایی ..پر از شکل و تصویر.Painter..با  مثالای مسخره،طفلی استادمون،فکر کنم بچه بوده نذاشتن کارتون ببینه،آخه همه سوالاش حول ملوان زبل،پت و مت،ساکنین جزیره،و زبل خان میچرخیدShark Island)
خداییش نگید همش شاکی ام ها
!!!امتحان پوست و سوختگی،چشم وگوش،توانبخشی،خون،زبان تخصصی،فرهنگ و تمدن و دفاع مقدس رو با اینکه  سوالاشون آسون نبودن خوب دادم.تازه با اون حال زاری که من داشتم!!!بعــــــــــله!!!خعـــــــــــــــــلی روزای پر استرسی بود،قشنگ حس میکردم داره به بدنم فشار میاد،آخه در کمال ناباوری ابروهایی که 3 ماه بود درومده بودن و هیچیشون نشده بود، موقع امتحانام ریخت.البته نترسیدا،کامل نریخت...ولی خیلی خلوت شد. من هرروز دعا میکردم خدا کمک کنه و موقع امتحانا حالم بد نشه،با همه ی سختی ها ،9 بهمن امتحانای ما تموم شد و طلسم ترم 5 ما که یکسال بود توش گیر کرده بودم،شکسته شد.




موضوع: تبعات بعد کموتراپی(سال92)، دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)، دانشگاه جدید،

[ سه شنبه 27 اسفند 1392 ] [ 02:59 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نمیگی خسته نباشی؟؟(نظرات)() ]

22- تبعات دوره 4ام(قسمت دوم)

دکتر اورژانس Hippieهم حتی به خودش زحمت نداد بیاد منو ببینه،فقط موقع تحویل شیفت پرستارا گفتن خانم دکتر گفته واسش استامینوفن و سفتریاکسون بذارین.من هم گفتم حساسیت دارم،بعد از نیم ساعت از لرزیدن من،خودم پاشدم رفتم پیش دکتر اورژانس وبهش گفتم من با آپوتل خوب میشم،اون نوشت.،ولی بیمارستان نداشت.بابا چند تا داروخونه هم رفت ولی پیدا نکرده بود.درسا گفت بیاین بیمارستان ما، آپوتل دارن.ما هم گفتیم میخوایم بریم. گفتن نمیشه و باید صبرکنی،
من هم گفتم میرم یه بیمارستان دیگه شما که آپوتل ندارین.وقتی خواستم بیام گفت بیا آنژیوکت رو دربیارم.گفتم من کموتراپی شدم،
رگ ندارم،اونا هم نمیذاشتن،گفتم میرم بیمارستان (باهنر)پیش خواهرم،پرستاره گفت آره ،برو خواهرت یه رگ خوشگل ازت بگیره
منم قاطی کردم گفتم من  مریض کموتراپی ام ،رگ ندارم،میفهمی!!!
(البته خداییش اولین و آخرین باری بود که اینجوری حرف میزدم،چون اون رگ به درد نخور رو بعد از چند بار (try)گرفته بودن،تازه زمانی هم که من لرز کردم مامان چند بار رفت بهشون گفت،ولی اصلا توجهی نکردن،حالا اگه سرشون شلوغ بود آدم حرص نمیخورد،یکیشون تازه عروس شده بود
،داشتن به سخنرانی های اون گوش میدادن)
 مامان گفت بذار درش بیارن.گفتم من رگ ندارم الان از کجام رگ پیدا کنن؟؟
اومدم بیرون.ولی بعدش اونا از بابا تعهد گرفته بودن که ما بعدا شکایت نکنیم!!!! رفتیم بیمارستان باهنر پیش درسا،اونجا آپوتل زدم.تبم قطع شد و ساعت 1شب برگشتم خونه.13خرداد بود.یه کم غذا خوردم وخوابیدم.Night

از درد های کوچک است که آدم می نالد

وقتی ضربه سهمگین باشد ، لال می شوی





موضوع: تبعات بعد کموتراپی(سال92)،

[ شنبه 26 بهمن 1392 ] [ 03:36 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

75-انتظار تموم شد.

شب ساعت 9 بود که دکتر اومد.گفت هم پلاکت هم گلبول سفیدت خوب شده،مشکل خاصی نداری،تنگی نفس،چند تا چیز دیگه و...گفتم نه.
گفتم دکتر این پرستارا هی میان مارو با سونوی شکم لگن میترسونن
،...
دکتر خندید،گفت:مرخصی
.
بعد هم به درسا گفت:مدارک منو بیاره که نامه بده برای پیوند
.،و اینکه 20 روز دیگه دکتر  (BM)میگیره،واسه انجام آزمایش (MRD)که توش میزان باقیمانده بیماری رو بررسی میکردن..
شب رو با آرامش بیشتری خوابیدم،چون میدونستم صبح واسه خون گرفتن بیدارم نمیکنن.اول مهر بود،من یه صبح دیگه رو تو بیمارستان شروع کردم.تفاوتش با بقیه این بود که اون روز مرخص میشدم،تا 8  ام مهر استراحت پزشکی بهم داده بودن،و من بعد از 6روز از بیمارستان مرخص شدم
.خدایا....دوست دارم...خیلی شکر



موضوع: تبعات بعد کموتراپی(سال92)،

[ دوشنبه 12 اسفند 1392 ] [ 10:36 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نمیگی خسته نباشی؟؟(نظرات)() ]

74-انتظار سخته..

بعد اون بیخوابی و درد دیشب ،صبح اصلا نمیخواستم از جام پاشم،ولی صبح با جیغ جیغ یکی از کمک بهیارا پاشدم،که میگفت:همراها پاشن برن بیرون!!!
یکی از پرستارا توصیه کرد تو لگن آب گرم بشینم
.لگن استریل هم برام آوردن،درسا هم چند مدل داروی آنتی هموروئید گرفته بود،ولی اون فاجعه انگار تا دوره ش طی نمیشد،ول کن ما نبود.پرستارا هم توی تمام تحویل شیفت ها میگفتن اگه تب کرد،باید بره سونوی شکم و لگن .عصری که دکتر اومد،بهم گفت:دیشب میدازولام خواسته بودی؟؟
گفتم:آها..همینو میخوام بگم...یه چیزی میخوام بگم 3تاشرط داره!!(خیلی مریض پررویی بودم،نه
؟؟؟)
دکتر جون گفت:بگو.

گفتم1- اول اینکه دعوام نکنید!!دکتر گفت شرط اول قبول نیست.گفتم پس بقیشو نمیگم.
گفت:نه بگو
،گفتم:2-نگید نه!!سر تکون داد..گفتم3- نگید خداحافظ و بذارید بریدHello..گفت باشه..
بعد گفتم توی پرونده من ((PRN):در صورت لزوم)) ،بنویسید هرچی من خواستم بهم بدن
.(توقع زیادی بود)گفت:تو خونه هم میدازولام مصرف میکنی؟؟گفتم نه دکتر ،من خلاف سنگینم آلپرازولام بوده،دیشب هم به پرستارا گفتم پتدین فایده نداره،نه دردم کم شد،نه خوابم برد.گفت:دیازپام مینویسم.همچنان نروپنم ادامه داشت و وضعیت من از نوع آنال داغون ودماغ آویزون بودgirl_cray.gif.و نروپنم و(G-CSF) ادامه داشت.صبح دوباره با خون گرفتن خانم متقیان بیدار شدم،گفتم امروز فرده(آخه دکتر روزای زوج برای من آزمایش گذاشته بود)گفت من نمیدونم،خانم نجفی گذاشته،گفتم باشه.بعد از صبحانه من سرمم رو باز کردم،تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنیداز توی اتاق زنگ زدم به  خانم دانش دوست گفتم:بچه(یعنی من)درس داره،میخواد برهReading a Book،جواب (CBC)چی شد؟؟؟.خانم دانش دوست گفت:فقط جواب 3نفر نیومده.جواب روز قبل (WBC:3000)و(PLT:38000)بود،...من همچنان منتظرو...
هیچکس جز دکتر جون نمیتونست این انتظارو تمومش کنه
.



موضوع: تبعات بعد کموتراپی(سال92)،

[ دوشنبه 12 اسفند 1392 ] [ 09:58 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نمیخوای چیزی بگی؟(نظرات)() ]

73-تب داره میاد پایین!!

صبح در حالی بیدار شدم که خانم متقیان اومد 3تا شیشه خون گرفت.(فکرکنم5 صبح بود.هیچ وقت از سیستم آزمایش روتین گرفتن اونجا خوشم نمیومد،آخه خواب آدمو به هم میزد)به سلامتی سرما هم خورده بودم.صبح ساعت 10 دکتر اومد،من اصلا حوصله نداشتم.گفت:عصبانی؟؟برای چی نرفتی سونوگرافی؟اون که مثل بیوپسی و(BM)نیست،درد نداره.گفتم:نیازی هم نیست.گفت خب میری میگن مشکلی نیست.گفتم از اول هم نبوده،گفت: الان خیلی اندیکاسیون(ضرورت)نداره،ولی اگه تب کنی مجبوری بری!!منم خداخدا میکردم تب نکنم.
روزی 2بار (G-CSF)میزدن،تازه(WBC)شده بود300....به مامان گفتم لپ تاپمو با مودم بیاره.یه پست گذاشتم تو وب مشترک با دوستام برای بخش (7B)...غروب هم با خانم خانی رفتیم(CXR)....،
4واحد دیگه هم پلاکت گرفتم.آنتی بیوتیک هم که روزی3-2 بار نروپنم وصل میکردن.هنوز تب و لرزم ادامه داشت،ولی به شدت روز اول نبود.اون درد آنال هم خیلی اذیتم میکرد،واقعا نه میتونستم بشینم نه جابه جابشم.شب به پرستارا گفتم،واسم پتدین زدن،ولی هیییچ فایده ای نداشت.
نمیدونم شاید شب به زور شمردن گوسفندا  تو خیالاتم خوابم برد
.
صبح جمعه من بعد از صبحانه یه ذره دیگه روی مطلب وبمون کار کردم.که دکتر  اومد،
تبم 38/2 بود،گفت:خوبه،اومده پایین.از خوب شدن درد شبیه فاجعه ما هم پرسید،گفتم بهترکه نشده هیچی،بدتر هم شده.گفت:میگم جراح بیاد ببینه،گفتم نه تو رو خدا،لازم نیست،خودش خوب میشه.بعد هم یه ذره از مطلبو نشون دادم،گفتم حتما به وب ما سربزنید.ساعت ملاقات هم انقد خسته بودم که اومدن بابا اینا رو دیدم ولی وقتی رفتن ،خواب بودم.شب همون درد فاجعه ادامه داشت.یه پتدین زدن،بازم بی فایده بود.گفتم میدازولام بزنید،گفتن نمیشه.خلاصه که با همون درد تا3-2 شب بیدار بودم.



موضوع: تبعات بعد کموتراپی(سال92)،

[ یکشنبه 11 اسفند 1392 ] [ 11:12 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظر قند عسلا(نظرات)() ]

72-چی بگم والله...

خلاصه که درسا بازم پلاکت های مارو وصل کرد،ظهر هم همونجا بودیم،ساعت ملاقات مامان اینا اومدن،معلوم بود مامان کلییییییی گریه کردهconnie_wimperingbaby.gif.همون پرستاره اومد واسه من سوزن پورت وصل کنه،آخه اون اسکالپ واقعا سرعتش خوب نبود،خیلی کند پلاکت هارو رد میکرد.اسکالپ رو درآورد،دوباره یه سوزن پورت زد سر جاش و دهن مارو girl_impossible.gif... .بگذریم،خانم یعقوبی هم اومد بهم سرزد ومن و درسا ساعت 5عصر با 2تا (P.C)با همون پرستار مثلا روشنفکررفتیم بخش (7B).از در که رفتیم،یکی از پرستارا گفت:چه گودبای پارتی ای گرفتین!!!یکی از کمک بهیارا هم همینو گفت..انقد بهم برخوردgirl_cray.gif(با خودم گفتم اصلا ما غلط کردیم مهمونی خداحافظی گرفتیم.)
رفتم اتاق ایزوله،خونی که وصل کردن،خیلی کند میرفت،یه جوری که چند بار مجبور شدن آب مقطر و هپارین بزنن.تازه یه بار هم درسا پوش کرد توی ست خون،ست از پشت در رفت،کلی خون پاشید روی من،یه بار هم پرستار اومد بدون اینکه ست رو کلمپ کنه(ببنده) ،از محل اتصال جداش کرد،دوباره کلی خون ریخت روی من.((کلا روز خونینی بود))،تازه بدتر از اون وقتی میخواست تب منو بگیره،گفت:والله من از تو داغ ترم،شدیدا هم سرفه میکرد،گفتم پس چرا ماسک نمیزنی میای پیش من؟؟؟من کلا 200تا(WBC)دارم.گفت:ببخشید...ولی سرفه های من مال آلرژیه ،سرما خوردگی نیست..(گفتم آره جون...)شب هم دکتر اومدبهش گفتم من وقتی لرز میکنم خیلی استخون درد میگیرم،واسم مسکن گذاشت.تازه اون درد شبیه فاجعه که چند روز بعد (MTX)ایجاد میشد(زخم آنال)دوباره پیش اومد،هیچ جوری هم خوب نمیشد و حداقل یک هفته آدمو اذیت میکرد.به دکترگفتم فکر میکنم آبسه پری آنال(peri anal) گرفتممنو عشقم.،گفت :ای وای!! اگه اون باشه که خیلی بده!!سونوگرافی مینویسم!!
 بعد از رفتن دکتر،خانم لطفی یه کاغذ گذاشت بالای سرم وگفت:فردا صبح ناشتا باش
،بری سونو گرافی شکم و لگن..به پرستارا گفتم من که از این نظر مشکلی نداشتم، اگه دکتر قدیانی نوشته میرم،ولی اگه دکترای اورژانس نوشتن نمیرم.گفت :رزیدنتای اورژانس نوشتن،گفتم پس نمیرم.

زبان هیچ استخوانی ندارد

اما آنقدر قوی هست که بتواند قلبی را بشکند . . .

مراقب حرف هایتان باشید






موضوع: تبعات بعد کموتراپی(سال92)،

[ یکشنبه 11 اسفند 1392 ] [ 11:33 ق.ظ ] [ بهار ]

[ گل واژه های شما(نظرات)() ]

71-آرامش بعد از طوفان

تقریبا آروم شده بودم،که دکتر اومد،متاسفانه تنها نبود،یه متخصص عفونی با همون پرستار بحران زده هم باهاش اومدن.دکتر جون میگفت:چرا انقد عصبانی ای؟؟میترسی دوباره(ARDS)کنی؟؟کی تب کردی؟،گفتم دیشب،گفت پس چرا الان اومدی؟؟گفتم استامینوفن خوردم بهتر شدم.گفت نباید بخوری،وگرنه میشه سپسیس،بعد گفت:نه ،حالت به بدی اون دفعه نیست.نترس،(ARDS)نمیکنی.حرفاش خیالمو راحت کرد((حیف که تنها نبود وگرنه دوست داشتم بگم این دکترا و پرستارای بی خیال اورژانس هیییییچ کاری برای من نکردن و اگه شما تلفنی بهشون نمیگفتین انگار نه انگار که یکی داشت جلوشون جون میداد)).دکتر عفونی هم صدای ریه منو گوش داد،گفت:ماسک بزن،هم خودت هم همراهت.دستاتون هم دائم ضدعفونی کنید.
حتی یه دونه آمپول(G-CSF)هم دادن درسا برام زد
.شام آوردن،ولی من که میترسیدم حالم به هم بخوره نخوردم.دکتر گفته بود 2واحد (P.C)به من بزنن،با پلاکت،وهر وقت هم ایزوله بخش خالی شد منو بفرستن بخش.تا صبح چند بار از خواب بیدار شدم.صبح اومدن ازم خون گرفتن.بعدش درسا بهم صبحانه داد connie_feedbaby.gifو آقای گرایلی هم زحمت کشید و خون و پلاکت آورد.یکی از پرستارای شیفت صبح میگفت:این سوزنو چرا کج کردن?!!مریض که 70 سالش نیست اذیت شه ،بگیم مهم نیست...،یه دختر جوونه!!(البته من اصلا این حرفشو قبول نداشتم،به هرحال آدما تو هر سنی باشن درد رو حس میکنن حالا میخواد جسمی باشه یا روحی،که قطعا پیرا دل نازک ترن)...حالا من فکر کردم این روشنفکره،نگو از همه داغونترهقهقهه.اومد واسه من سرم بذاره،ست سرم(لوله)از دستش افتاد زمین،گفتم استریل نیست.گفت:مهم محل اتصالشه،حالا فکر کردی دست من تمیزه؟؟اینجارو روزی 3بار تی میکشن،دست منو همون تی هم نمیکشن.!!!ا(انگار نه انگار  منم با 200 تا دونه گلبول سفیدم به اون سرم دست میزنم و به لباسام میخوره)




موضوع: تبعات بعد کموتراپی(سال92)،

[ شنبه 10 اسفند 1392 ] [ 09:31 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظر قند عسلا(نظرات)() ]

70-بحران

از همونجا هم خون گرفتن ویه سفتریاکسون ریختن تو سرم،با یه آپوتل آوردن.من گفتم به سفتریاکسون حساسیت دارم.ولی آپوتل رو وصل کردن،یه کم تبم اومد پایین.جواب (CBC)اومد.(WBC:200)و(PLT:8000)،یه نیم ساعت اورژانس سرپایی بودم،گفتن باید بری اورژانس زنانHairdo.با آقای موسوی رفتیم اونجا،گفت برید اتاق ایزوله.ما هم رفتیم،چندتا پتورو تخت بود،درسا همه رو جمع کرد،واسم ملافه جدید آورد.تازه آپوتل تموم شد،پا شدم رفتم (WC).تا آّب بهم خورد،لرز کردم،سریع اومدم سر تخت،چندتا پتو هم روم انداخت ،ولی همینجوری میلرزیدم.انگار با یه لباس نازک داشتم تو کولاک راه میرفتمتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید.شاید به جرات بتونم بگم توی یک دقیقه 50 بار نفس میکشیدم،واقعا از نارسایی تنفسی دوباره میترسیدماسترس.هروقت تب و لرز میکردمتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنیدتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید،تمام استخونام درد میگرفت،یه جوری که انگار داشت از هم میپاشید.به درسا میگفتم پاهامو ماساژ بده.خانم شمس هم همون موقع اومد،واقعا خیلییییی شرایط سختی بودgirl_cray.gif.رزیدنتای اورژانس هم فقط میومدن ومیرفتن(انگار اومده بودن فیلم ببینن)پرستارای اونجا هم هییییییییچ کاری نمیکردنتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید،میگفتن دستور دکتر باید باشه.به خانم شمس گفتم شما بهشون بگید،گفت نمیشه.درسا واقعا ترسیده بود،میترسید اتفاقای اون دفعه تکرار بشه، زنگ زد به دکتر جونتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید.دکتر گفت:ونکومایسین ساعت 10 شب رو الان بزنن.(اصلا دوست نداشتم دکتر تو اون وضعیت منو ببینه)خلاصه که یه دونه دیگه آپوتل با ونکومایسین واسه من وصل کردن،تقریبا یه نیم ساعتی روی ویبره بودم،این دوتا که تموم شدن،10 دیقه بعدش آروم شدم.همه لباسام خیس عرق بودن،شاید باورش سخت باشه،ولی میشد روسریم رو چلوند.انگار روم آب ریخته بودن.،چند بار هم گلاب به روتون (Womiting)داشتم.4واحد پلاکت هم درسا وصل کرد، اصلا همه کارا رو درسا کرد،حتی (VS):علائم حیاتی- هم درسا میگرفت ومی نوشت،واقعا افتضاااااااااح بود.یکی از پرستاراش میگفت:ببین،اینجا بحرانه!!ما نمیتونیم برسیم،بهتره زودتر بری بخش!!!منم لباسامو عوض کردم.

البته این وضع نابسامان فقط توی اورژانس زنان بود،بقیه بخش ها واقعا خوب بودن.




موضوع: تبعات بعد کموتراپی(سال92)،

[ شنبه 10 اسفند 1392 ] [ 06:22 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظر قند عسلا(نظرات)() ]

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات