بهاردوباره(خاطرات کموتراپی من)

باد با چراغ خاموش کاری ندارد، اگر در سختی هستی ، بدان که روشنی …

12- دوباره بیمارستان

دوباره ما رفتیم بیمارستان.اما این بار رفتیم بقیه اله.فکر میکنم 19 اسفند بود.شب ساعت 9بود و خیلی شدید بارون میبارید.منم نمیتونستم راه برم و از زمانیکه پیاده شدم برام ویلچیر آوردن.رفتیم اورژانس دکتر اورژانس هم به ما گفت لنفومه ولی من از نظر روحی هیچ جوری نمیخواستم یه بیماری سخت رو قبول کنم و هی به خودم میگفتم یعنی ممکنه؟؟من؟؟نه!!نه!!.وخداخدا میکردم یه عفونت باشه.بعدش من رفتم آزمایشگاه و رادیولوژیPhotographer وهمون کارای همیشگی تکرار شد.بعدش هم توی اورژانس بستری شدم.روی تابلوی بالای سر من نوشته بودن تب وسرفه.در حالیکه من اصلا سرفه نمیکردم.البته فکر میکنم درسا ازشون خواسته بود که تا قطعی نشدن نتیجه ،هییییچ تشخیص ترسناکی بالای سر من ننویسن!!!بینی من تمام لخته خون بود و من 40 درجه تب داشتم،به شدت بالا میاوردم وپادرد خیلی شدید داشتم.یه سرم وصل کردن وتوش آپوتل ریختن،تبم یه کم اومد پایین وبرای درد پام هم 1دونه مورفین زدن ولی هیچ فایده ای نداشت.وپای من کاملا از کار افتاده بود.





موضوع: دوران خوش خیالی(آخر91)،

[ سه شنبه 24 دی 1392 ] [ 08:17 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

11- همه چی احتمالا روبه راهه

اون (LDH)بالاالکی نبود،ولی حال من تقریبا خوب بود،3/4روز گذشت ومن به دوستام گفتم حالم خوب شده و برمیگردم.فقط باید یه بار دیگه آزمایش بدم که مطمئن بشم.ولی متا سفانه به روز موعود نرسیدیم ومن دوباره تب کردم با درد شدید استخون.یه متخصص خون کودکان بود توی بیمارستان درسا اینا،یه بار رفتیم پیشش،باهاش صحبت کرده بودیم و گفت ساعت 8شب بیاین مطب،من در حالیکه پاهام کاملا از کار افتاده بود رفتیم مطب،ولی دکتر زودتر رفته بود.(به دلایل شخصی)،من همونجا به خواهرم گفتم دیگه خونه نمیام،وبریم بیمارستان.ولی نه اون بیمارستان قبلی.





موضوع: دوران خوش خیالی(آخر91)،

[ سه شنبه 24 دی 1392 ] [ 06:42 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

10- کارای بیهوده

وقتی آزمایش دادم...
همه چیز خوب بود فقط (LDH)خیلی بالا بود،دکتر گفت ما اولین بار برای مریض خوش خبریم
،احتمالا یه عفونت ویروسی بوده.وما خوشحال و خندون اومدیم خونه.
توی اون 16 روز علاوه بر آزمایشهای خون روتین بارها از من نوار قلب گرفتن،عکس قفسه ی سینه
Photographer،حتی اکوی قلب...حتی چند بار هم روانپزشک فرستادن تا منو راضی کنن که سی وی لاین بذارم.ویه موقع بلا ملایی سر خودم نیارم.
کللللی هم سیتالوپرام بهم دادن،آخه میگفتن افسرده شدی!!!من که نخوردمشون




موضوع: دوران خوش خیالی(آخر91)،

[ سه شنبه 24 دی 1392 ] [ 06:41 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

7- ای کاش اشتباه شده باشه

انگار تمام بهتر شدن های من موقتی بود ،و تا به یک نتیجه ی بد نرسیده بود دست بردار نبود.دیگه آزمایشی نمونده بود که من انجام نداده باشم.از تیرویید گرفته،تا تب مالت و کشت خون و ... .دقیقا یادم نیست ولی فکر کنم توی خونم 15%لنفوسیت آتیپیک(لنفوسیت غیر طبیعی)دیده بودن.دکتر آزمایشگاه هم به ما یه متخصص خون (دکترعباسعلی داودی)رو معرفی کرد.ما هم یه روز صبح رفتیم اونجا.اون دوباره از نوک انگشت من (PBS-لام خون محیطی)گرفت.همونجا نشستیم تا منشیش رنگش کرد Hairdoو دکتر زیر میکروسکوپ نگاش کرد.تشخیصی که دکتر گذاشت خوشایند نبود،ولی همون اتفاقی بود که واقعا افتاده بود.دکتر همون موقع گفت باید نمونه مغز استخون بگیریم.و بهتره بری بیمارستان،نامه داد برای بیمارستان امام خمینی تهران بافرض (A...L).
ما همون روز ظهر رفتیم بیمارستان امام خمینی و دکتر اورژانس گفت اگه تب داشته باشی بستری میشی
.منم تب داشتم.شاید 39 درجه.وبعد کلی معطلی من توی اورژانس بستری شدم.خیلی اوضاع بدی بود.شلوغ بود واز همه نظر واقعا افتضاح بود.من هم درد داشتم.خونریزی بینی-استفراغ با کبودی جاهای مختلف بدنم.کلی هم اینترن ورزیدنت و... اومدن ازم شرح حال گرفتن.





موضوع: دوران خوش خیالی(آخر91)،

[ یکشنبه 24 آذر 1392 ] [ 05:47 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

6- عاشق شدی!!

یکی از دوستای خواهرم یه دکتر دیگه رو معرفی کرده بود.(مثلا فرانسه درس خونده بود)خودش تو کار واردات دارو بود.اولین باری که رفتیم پیشش شاید بیشتر از 1ساعت حرف زد.درباره همه چیز
خیلی هم اصرار داشت به من بقبولونه که عاشق شدم
smiley7134.gifو این همه تب الکی نیست..632021_LaieA_041.gif
ایشونم 4-5تا آمپول سفتریاکسون داد و گفت یک روز درمیون بریز توی سرم.

هفته بعد هم بیا آمپول آهن ازم بگیر.من همه سرمها رو استفاده کردم.درحالیکه تبم همچنان بالای 38درجه مونده بود.دفعه بعدی سرم آمینوون داد.توش بیشتر از 20 نوع پروتئین بود.
و تاکید کرد که حتما باید توی بیمارستان بزنی.وقتی هم که میزنی تهوع و دردقفسه سینه طبیعیه.
با درسا رفتیم بیمارستان.
شاید 50سی سی از سرم رفته بود که دوباره درد استخون سینه م،و تنگی نفس شروع شد.
 دکتر اورژانس،(دختر جوونی که تازه فارغ التحصیل شده بود)،اومد بالای سر من.
گفتم: من (chest pain):درد قفسه سینه) دارم
گفت: تو چون میدونی (chest pain)یعنی چی ،میگی دارم ، وگرنه،نداری

اونم مثل خیلیای دیگه درد منو باور نکرد مثل دفعه های قبل بازم نوار قلب گرفتن و یه ماسک اکسیژن هم برام گذاشتن.
سرم آمینوون هم قطع کردن و به جاش نرمال سالین وصل کردن با آمپول دیازپام

و من اون شب رو توی بیمارستان صبح کردم.Sun

بزرگ‌ترین مصیبت برای یک انسان این است که

نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌باشد

نه شعور لازم برای خاموش ماندن!






موضوع: دوران خوش خیالی(آخر91)،

[ یکشنبه 24 آذر 1392 ] [ 03:50 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

5- دکترخیلی خجسته!!!

با همون منگی که داشتم از خواب پاشدم311220_wacko3.gifبه دوستام گفتم شام چی بود؟آزاده گفت شام عدس پلو بود ولی برات سوپ درست کردم.
همین حین بود که درسا زنگ زد و گفت ما تو راهیم بیایم دنبالت....وا،برای چی؟
فهمیدم بعــــــــــــله وقتی که خواب بودم، مامانم زنگ زده و دوستام بهشون گفتن که من حالم بد شده.
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنیدخلاصه که ساعت 1 شب بود.که بابا وآبجیم اومدن دنبالم ،شاید اگه اون موقع بهم میگفتن آخرین شبی هست که تو خوابگاهی باور نمیکردم،ولی اینطوری بود.
فردا صبحش من با خواهرم رفتیم بیمارستان خودشون.پیش یه متخصص داخلی.وقتی جواب آزمایشهای منو دید، گفت هم کم خونی.هم افسرده!!
کلـــــــــــــــی قرص و آمپول ویتامین داد.با قرص های ضد افسردگی،و گفت برو آهنگای شاد گوش بده،برقص،شادباش!!!
یه چند روزی داروهارو مصرف کردم و دوباره آزمایش دادم ولی نه حالم و نه جواب آزمایشم هیچ تغییری نکرده بود





موضوع: دوران خوش خیالی(آخر91)،

[ یکشنبه 24 آذر 1392 ] [ 03:48 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

3- چند قدم تا...

بالاخره امتحانامون تموم شد وما برای استراحت اومدیم خونهHello،همه چی آروم بود تا اینکه یه روز عصر درد من دوباره شروع شد،من هم رفتم حمام شاید گرما واسم خوب باشه،وقتی اومدم بیرون غش کردم .338819_faintingsmiley.gif
اینبار ما رفتیم بیمارستان .پزشک اورژانس یه دکتر عمومی بود، یه عکس هم از ریه من گرفتن ولی همه چیز عادی بود و چیز مشکوکی توش ندیدن،یه بسته قرص متوپرولول نوشت و گفت کم خونی.برای پادرد شدیدی  هم که داشتم، بهم آمپول پیروکسیکام داد.هفته دوم بهمن بود.





موضوع: دوران خوش خیالی(آخر91)،

[ یکشنبه 24 آذر 1392 ] [ 03:18 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

2- همه چی آرومه

فرجه های کذایی ما تموم شده بود Reading a Book،و در حالیکه هنوز دردام ادامه داشت باید برمیگشتم خوابگاه،دو تا از امتحانامون رو داده بودیم، که من رفتم پیش یه دکتر فوق تخصص قلب ، اونجا بازم نوار قلب گرفتن ،دکتر بهم گفت:قلبت سالمه و هیچ مشکلی نداره، استرس داری، از خانوادت دوری، بخاطر همیناست که اینطوری شدی.راجع به محل درد هم گفت:پرده پلورت التهاب داره،روش کیسه آب گرم بذاری،خوب میشه.
چند ورق هم قرص پرپرانول داد که استرسم کم بشه
.منم به توصیه های دکتر گوش دادم و روی اون قسمت کیسه آب گرم گذاشتم ،تا یه حدی آرومم کرد،ولی خوب نشد.بنظرم هفته سوم دی ماه بود.



موضوع: دوران خوش خیالی(آخر91)،

[ یکشنبه 24 آذر 1392 ] [ 03:17 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات