62-دوره 8ام کموتراپی
فردا صبحش باید (CBC)دوباره چک میشد که ببینن (WBC)بالا اومده یا نه؟یه خانوم از پرسنل آزمایشگاه اومد.بهش گفتم بالای دستم رگ ندارم،از رو دستم بگیر.گوش نداد.سوزن زد از همون بالا بگیره،کلی هم (try)کرد،ولی دریغ از یه قطره خون. (نمیدونم چرا حتما باید ضایع بشه تا حرف منو باور کنه).بعد سوزن ونوجکت رو زد روی دستم،رگم پاره شد،جای سوزن بمبه شد.اندازه یه نصفه گردو هم ورم کرد.
درسا بهش گفت:بده من بگیرم،گفت:نه!!نمیشه!گفتم اصلا به پرستارا بگو بیان بگیرن.گفت خودم میگیرم.گفتم حداقل با سرنگ بگیر.عصبانی شد ،یه سرنگ 5 درآورد از روی اون دستم گرفت.درصورتیکه یه (CBC)ساده سرنگ 2بسش بود..واقعا دلم میخواست خفش میکردم.خیلی هم بی ادب بود،نه سلام داد،نه عذرخواهی کرد.خدا میدونه من هیچ وقت سر (IT)و(BM)گریه نکردم ولی واقعا سر این 2سی سی خون اشکم درومد
.پا شدم رفتم پیش خانم زند،گفتم اینا کی ان میفرستین خون بگیرن؟دست منو ببینید.گفت:فلانیه دیگه،کاریش نمیشه کرد.منم...،رفتم سرجام.
موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)،
برچسب ها: /کموتراپی، شیمی درمانی/،
[ پنجشنبه 8 اسفند 1392 ] [ 01:21 ب.ظ ] [ بهار ]