بهاردوباره(خاطرات کموتراپی من)

باد با چراغ خاموش کاری ندارد، اگر در سختی هستی ، بدان که روشنی …

106-وقتی همه خواب بودند...

ساعت 3 بامداد به وقت خونه ما:
با مشت محکمی که به چونه م خورد بیدار شدم
Begging...یه نگاهی به اطرافم انداختمsmiley3919.gif،عـــــــــــه هیچکس نیست ،منم و قند عسلم که دست و پاش نرمهhttp://www.kolobok.us/smiles/artists/connie/connie_35.gif!!!
درسا هم که خوابه،پس کی بود زد توی چونه م
؟؟!!
بهتره تا خوابم نپریده، بخوابم
smiley1834.gifولی درد اون مشت نوازشگر داشت بدتر میشد
در واقع نه اثری از مشت بود و نه کسی که بخواد بزنه توی چونه م.یه دونه از دندونای ساکن منطقه مورچه زده بود که حسابی شلوغ میکرد
_*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_انگار این مورچه های لعنتی تا کل دندونامو نابود نکنن ،قصد رفع زحمت ندارن!!! باید سریع خوابم میبرد،ولی چجوری:count-sheep-smiley:؟
یهویی ذهن خوابالودم جرقه زد
smiley1298.gifو یاد اسپری لیدوکائینی افتادم که توی کابینت بود...سریع آوردمش و 2-3 پاف زدم روی دندونم و در حالیکه دستمو روی چونم گرفته بودم،به خودم میگفتم الان بی حس میشه،خوابت میبره،یه کم صبر کن632021_LaieA_041.gif...صبر...صبر..
ساعت نزدیک 4 بود و صبر کردنا بی فایده بود...شاید کم اسپری زدم...دوباره از جام پا شدم و رفتم سراغ اسپری...1-2-3-....12-13 ، فکر کنم نصف شیشه رو خالی کردم توی دهنم به این امید که دیگه خوب میشه و میخوابم.حســــــــــــابی  آب از لب و لوچم آویزون شده بود، چند برگ دستمال گرفتم گوشه لبم و اومدم سر جام ،خیلی تلخ بود و دهنم میسوخت ولی میگفتم داره اثر میکنه ، نریزیش بره ها،تحمل کن الان بی حس میشه....
تحمل کردن همانا و سوختن لثه و زبون و لب همانا...

تا خود صبح چشم رو هم نذاشتم ، وقتی بقیه پا شدن کلی ما را دعوا نمودندی که چرا بیدارمان نکردی؟؟smiley1720.gif،
البت زابرا کردن بقیه بی فایده بود ،چون من کار خودمو میکردم
لبم
عین اینایی که پروتز میزنن ورم کرده بود و سنگین شده بود.
با خوردن یه دونه استامینوفن رفتم کاراموزی ، واقعا شده بودم مصداق ضرب المثل میمون درد خودش کم بود،آبله مرغونم گرفت:smilie_girl_101:.بدترین روز هفته بود.عضله گردن و شونه م هم از اول هفته گرفته بود ،فقط توی راهروی بخش، دست به چونه گریه میکردم و به خدا غر میزدم : دِآخه انصافتو شکر، این همه درد یه جا با هم؟
اما این درد آخری دسته گلی بود که خودم به آب داده بودم.ظهر که برگشتم خونه ،چند تا قالب یخ ریختم توی کیسه و گذاشتم روی اون قسمت،و شاید برای لحظاتی اون همه سوز و گداز رو خنک کرد
850221_LaieA_067.gif.
مامان گفت:حالا بیا ناهار بخور تا عصر بریم دکتر
...ولی با اون لب و دهن سوخته که نمیشد چیزی خورد، بخصوص که با برگردوندن لبم جلوی آینه دیدم حسابی ملتهب و پوسته پوسته شده212320_viannen_51.gif.
غروب بود که رفتیم دندونپزشکی ،پیش همون دکتری که سوءقصد به جون دو تا دندون عقلم داشت.
گفتم دیشب دندونم درد گرفت ،لیدوکائین زدم روش که خوابم ببره!!! دندونم خوب نشد هیــــــــــچ،تمام لب و دهنمم سوخت
.
گفت:با لیدوکائین میخواستی بخوابی
؟مگه خواب میکنه آخهsmiley1807.gif؟!!!
گفتم:نه خب،خواستم دردش ساکت بشه
،استامینوفنم خوردم، فایده نداشت.
گفت :باید NSAIDs میخوردی،یه دونه ژلوفن میخوردی خوب میشد!!!تو اشکالت اینه که زیادی میدونی،و زیادی دونستن بعضی وقتا خوب نیست.زدی تمام پوستت رو تخریب کرد
ی.
(ای بابا این توضیحاتو دادم که بگم مواظب لب و لوچه سوخته ما باشی و لیدوکائین نزنی،نه اینکه دعوام کنی
!!!)
گفت:اینی که میزنم safe هست،نگران نباش،هروقت احساس کردی لبت ورم کرد و گزگز میکنه بهم بگو
.
گفتم والا لبم از اولشم ورم کرده بود و گزگز میکرد
.
گفت: خب هروقت احساس کردی بی حس شد بگو
.
گفتم خب بی حسم بود دیگه
.
رفت نشست پیش بابا و گرم صحبت شدن،چند لحظه یه بار میگفت بی حس شد؟؟منم دست میزدم و میدیدم هیچ تغییری نکرده.

دکتر گفت:مگه میشه آخه؟!! اصلا باورش نمیشد...گفتم :والا این مدت انقدر به من مورفین و لیدوکائین و پتدین زدن ،فکر نکنم به این زودیا اثر کنه.
بعد چند دیقه گفت:من شروع میکنم اگه درد گرفت بگو و منم که محو دستکش های صورتی شده دکتر از اثر سرخابم شده بودم
،دیدم دندونم داره حرکت مته رو حس میکنه و میسوزه،دکتر دستگاشو خاموش کرد و گفت:
آمپولای من فیل رو میندازه و امکان نداره واسه کسی دو بار بزنم،از بس دارو زدن همه مسیرا رو بلاک کردن، تریاک خونت بالاست،...این یکی هم میزنم،اگه اثر نکرد روی دندونت کار نمیکنم،باشه... و باز منتظر نشست.632021_LaieA_041.gif
به خودم میگفتم
:نچ...نچ...نچ..ببین چجوری عملی شدی که آمپول فیل افکن هم روت اثر نداره!!
با تشکر از پرسنل (ICU) بخاطر مورفینهای فرد اعلاء
I'm Sorry
بالاخره بعد از کلی انتظار، دندونام به خواب رفتن و
دکتر تونست عصب بیچاره ی دندونمو بکشه و بِکشه و جاش ملات بریزه انصافا خیلی برام وقت گذاشت.38120_girl_claping.gif تنها چیزی که ازش میترسیدم این بود که موقع خندیدن آمالگام سیاه دندون پرشده بدجوری تو ذوق میزنه،و وقتی اومدم خونه یه راست رفتم جلوی آینه و با دیدن دندونام به درسا گفتم:آخیــــــــــش،با سفید پرکرده.
انگار آمپول بی حسی کم کم داشت اثر میکرد و تا زیر ابروم بی حس شده بود.
.این روزا فکم عجیب درد میکنه و نمیدونم اثر بی حسی 5 ماهه ست،یا درد دندونای تازه ترمیم شده ،یا تبعات گندی که خودم زدمو بدیش اینه که نمیتونم تفکیک کنم و بفهمم گاباپنتین بر ما اثر+داشته یا نه!!!
به هر حال از برکات اینهمه درد ،اشتهامم کور شده ،و میلی به غذا ندارمچقد خوبه اگه برگردم سر وزن قبلیم


پ.ن:یادآوری:
"کاراموزی در عرصه پرستاری" یعنی چی؟(خودمون بهش میگیم "عرصه")
در رشته مقدس پرستاری دو ترم آخر بطور کامل کارورزیه و توی بیمارستان سپری میشه ، گرفتن واحد تئوری (از درسهای تخصصی) ممنوعه ، پس بدا به حال کسی که واحدی ازش مونده باشه و بخواد بره ترم
7
...تا پاسش نکنه،نمیذارن بره عرصه!!!منم جزء دسته بدحالان بودم ،البته درس افتاده نداشتما، ولی بخاطر انتقالیم و ارائه نشدن درس در موقع خودش ،یه درس 3 واحدی (پرستاری کودکان 2) و 2 تا (0)واحدی اجباری زیادبریج موند.بگذریم حتی خاطره اینکه با چه مصیبتی اجازه دادن من برم عرصه،اعصابمو بهم میریزه و خوندنش هیچ لطفی نداره
فقط این شکلکا سیر اتفاقاتی هست که من برای ورود به عرصه پشت سر گذاشتم
...و حالا من رفتم ترم 7
عکس مدرک جرم در ادامه مطلب

ادامه مطلب


موضوع: دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)،

[ پنجشنبه 10 مهر 1393 ] [ 12:21 ب.ظ ] [ بهار ]

[ دم من گرم!!نه؟؟؟() ]

105-هنوز اندر خم فکیم(3)

ابتدا واژه نامه:
دارو
چیست؟
دارو عبارت است از مجموعه عوارضی جانبی که بعضاً اثرات درمانی هم دارد برای رفع این عوارض جانبی ، داروهای دیگری تجویز  می‌شوند که خود، این چرخه را تا نابودی کامل بیمار طی می‌ کنند
338819_faintingsmiley.gif!این جمله دقیقا مصداق بارز داروهای کموتراپی هست.
آب پاکی:

آبیست مجازی ،که روی دست میریزند،به معنای اینکه: بابا،بیخیال!! دست بردار!! و گاها باعث درازتر شدن دست از پا میشود.حالا چجوری؟...
داشتم سعی میکردم به زندگی مسالمت آمیز با مورچه ها عادت کنم و کلا بیخیال دکتر رفتن شده بودم،ولی انگار اونا دوست نداشتن با هم تفاهم داشته باشیم
.
ماجرا از اونجایی شروع شد که هفته پیش پارستزی فک با درد همراه شد و با کوچکترین ضربه ای که به چونه م میخورد،کل استخون فکم تیر میکشید،و ناچار باید یکی بین من و مورچه ها داوری میکردشکلک های شباهنگShabahang.
منو مامان و بابا رفتیم پیش یکی از همون متخصص های فک و صورت که دندونپزشک معرفی کرده بود..
و من برای بار N ام،شرح ماوقع دادم.

عکس دندونمو دید، گفت:دندونات خیلیم روی کانال عصبی نیست که بخواد عارضه اینجوری بده.
من تا بحال همچین موردی نداشتم و با توجه به اینکه مشکلی هم توی عکست نمیبینم، نمیدونم باید چیکار کنم
،تازه عصب هفتم نیست،عصب پنجم درگیره،چون حرکت عضلاتت سالمه،
من مونده بودم و بازیکنای تیم اعصابی که نمیدونستم باید شماره چند رو بعنوان مصدوم معرفی کنم.
وقتی هم که صحبت از تق تق شد،گفت: احتمالا موقع اینتوباسیون دهنتو زیادی باز کردن و مفصلش جابجا شده
.باید به فکت استراحت بدی!
با خودم فکر میکردم که چطوری میشه فک رو فرستاد لالا
؟؟نکنه باید برم تو کار تغذیه با *(NGT) و نیhttp://www.millan.net/minimations/smileys/gargleblasterf.gif،که دکتر دستشو گذاشت دو طرف فکمو گفت :"حالا دهنتو باز کن"،منم یه ذره باز کردم،گفت: بسه! اگه تا همین جا باز کنی،صدا نمیده و بعد از مدتی کاملا درست میشه.
واقعا جا داشت تشکر کنم از دکتر ،که به اندازه ورود یه قاشق چایخوری سرپر ،بهم آوانس دادن
....بعد هم بدون هیچ دارویی یکی دیگه از همکاراشونو معرفی کردن.
ما راهی مطب متخصص فک و صورت بعدی شدیم.
دکتردوم  هم مثل قبلی از این مدل عارضه ها ندیده بود،گفت:روی اون قسمت حوله داغ بذار،ولی بهتره باهاش مدارا کنی!! خودش خوب میشه
!
اینجا بود که آب پاکی رو ریخت روی دست ما،و من مثل همیشه نتیجه گرفتم باید با دردام بسازم
.
(هـــــــــــــــی روزگار
،نزدیک دوساله دارم با همه چی ساخت و ساز میکنم،فقط نمیدونم چرا قراره پرستار بشم؟)
دکتر گفت:اینطور مسائل توی دانشگاهای علوم پزشکی خوب بررسی میشه، از اونجاها پیگیری کنی بهتر به نتیجه میرسی...(نمیدونم والا اگه منظورش از علوم پزشکی دانشگاه زیادبریج خودمون بود،من یه وری موندن رو ترجیح میدم)
ایشونم دارو نداد، منم داروهایی رو که دوستان توی پستهای قبلی پیشنهاد داده بودن،به عنوان گزینه های روی میز مطرح کردم،سرِ گاباپنتین به توافق رسیدیم،با دو تا شرط،یکی اینکه با دوز بالا مصرف بشه و اگه عارضه داد،قطع بشه و دیگه اینکه گفت:من برات نمینویسم،بهتره با یه جراح مغز و اعصاب مشورت کنی،اگه صلاح دونست واست بنویسه!!!و آدرس یه جراح اعصاب رو بهمون داد.
حسابی کلافه بودیم،بخصوص اینکه همه جا خیـــــــــــلی شلوغ بود و همش باید پیاده میرفتیم.بعد از کلی سر به هوا بودن برای پیدا کردن مطب جدید،بالاخره پیداش کردیم
.
دیدن 4-5 ردیف مریض که بدون حتی یه صندلی خالی کنار هم نشسته بودن
smiley1807.gif،منو به سمت در برمیگردوند،ولی بابا همچنان مصر بود که ما باید از پیگیریامون نتیجه بگیریم.
منشی گفت:وقتامون تا دی ماه پره،(اووووووواه،تا دی!! اصلا ببینم تا اون موقع زنده ایم!
)
به بابا گفتم من نمیاما،وقت نگیر
،...منشی هم با کلـــــــــی قِر و افه،فرمودن چون آقای دکتر فلانیان معرفی کرده،13 مهر بین مریض بیاید،حداقل 3 ساعت معطلی داره ،اما من سر حرفم بودم.

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند    آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند

دردم نهفته به ز طبیبان مدعـــی     باشد که از خزانه غـــیبــــم دوا کنند

و به سمت آسانسور عقب گرد کردم،(فقط یه قرصه،من که سه شنبه میخوام برم پیش دکتر جان خودم،میدیم زحمتشو بکشن،انقدم دردسر نداره.والا...)
اینجا بود که آب پاکی که ریخته بودن رو دستمون،حسابی کار خودشو کرد و دستمون  از پا درازتر شد و برگشتیم خونه
.تمام مسیر اشکام سرازیر بود،نه بخاطر درد یا بی حاصلی کارامون...فقط بخاطر عذاب وجدان،از اینکه ناخواسته دارم خانوادمو اذیت میکنم،و هیچ جوری نمیتونم جبران کنمgirl_cray.gif...
سه شنبه رفتیم پیش دکتر خودمون،البته صبح اون روز (CBC) دادم،ولی از دیدن 3200 تا (WBC) حالم گرفته شد
،با اینکه از نظر دکتر قابل قبول بود،ولی این تعداد گلبول سفید پیذوری برای حضور توی کارورزیها یکمی دست و پا گیرن.
دکتر حتی با کلی چک و چونه من برای حذف اون خبیث،راضی نشدن و گفتن:اگه بیمار نخواد،ما اصرار نمیکنیم،منم میخواستم حذفش کنم،ولی هیچ پروتکلی نگفته که میتونیم این کارو کنیم!!

و دوباره وین کریستین دعوت شد به تیم داروها،با این توجیه که اگه کار وین کریستین بود،با حذفش باید بی حسی خوب میشد،
انگار یه قفل سنگین زده بودن به دهنم تا بازش نکنم و نپرسم که آخه اگه آسیب به عصب باشه،مگه به این زودیا ترمیم میشه؟؟!!!

ولی حیف...تمام ناگفته هام لا به لای سکوت مطلقی که علامت رضا نبود، گم شدن.
فقط سعی میکردم خوشحال باشم از نوشتن 100 تا گاباپنتین ، تا شاید دوای دردم باشه.
کلا این هفته ما توی مطب اطبا گذشت.و دندونامم که بیست و اندی سال سالم بودن،از دست نخوردگی در اومدن
!!!
به امید روزی که هیچ مریضی از درمان،درمانده نشه!!!

و هیچ بیماری تاوان سهل انگاری و بی مسئولیتی کادر درمان رو نده





موضوع: دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)، ماجراهای من و وین کریستین،

[ جمعه 4 مهر 1393 ] [ 01:31 ب.ظ ] [ بهار ]

[ دوستان میگن...(نظرات)() ]

104-احوالات فک هنوز بی حس(2)

هــــــــــــــوی_*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_!حواست هست چیکار کردی،پاتو کجا گذاشتی؟_*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_
هوم ، مگه چیکار کردم؟پام کجاست؟смайлик
پاتو گذاشتی روی منطقه ممنوعه،4ماهه زدی فکِشو بی حس کردی!میفهمی یعنی چی؟смайлик
مـــــــــــــــن؟؟؟!!!
смайлик
بله،توی تازه به دوران رسیده با اون دوستاتсмайлик
فکر کردی چون بهتون میگن "عقل"خیلی خوبید؟смайлик
درسته که ما بعد از همه شما اومدیم،اما بی آزار بودیم.
смайлик

خب الان مردم آزار شدین،смайлик
ما تقریبا 8 ساله اون ته ساکنیم
و کاری به کسی نداشتیم.
смайлик
دیگه وقتشه که برید...فهمیدی!!سریـــــــــــــــع!!смайлик

عــــــــــــه،اینجوریه؟
смайлик،صاحب اینجا مارو دوست دارهсмайликپس ما سر جامون میمونیم و تا روزی هم که نپوسیم،نمیریمсмайлик
ببخشید تا من بین دندون عقلم و بقیه دندونام وساطت میکنم،شما تشریف ببرید ادامه مطلب

ادامه مطلب


موضوع: دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)، ماجراهای من و وین کریستین،
برچسب ها: /OPG/،

[ یکشنبه 23 شهریور 1393 ] [ 04:41 ب.ظ ] [ بهار ]

[ دوستان میگن...(نظرات)() ]

103-فک با حس های مزاحم(1)

مقدمه:
عمرا اگه میدونستید چرا توی عکسای قدیمی هیشکی نمیخنده،البته منظور از قدیم بچگیامون نیستا،منظور زمان فلان الدین شاه و فلان میرزاست
722519_sultan.gif.میگن اون موقع انداختن هر عکس حداقل 20 دیقه طول میکشیده و طرف هرچقدرم ژست خنده و شادی میگرفته،بالاخره خسته میشده و خنده از لباش محو میشده!!!(منبع:برنامه صبحی دیگر)
راستی هنوزم عکسایی هست که گرفتنش انقد طول بکشه؟؟
جواب مثبته،البته با کلی تفاوت،باید 40 دیقه بی حرکت و درازکش ، وارد یه فضای بسته مثل تونل بشی و انواع سروصداهای ناهنجارو تحمل کنی ، تا کلی عکس سیاه ازت بگیرن و شاید بالاخره معلوم بشه منشاء این همه احساس مزاحم کجاست؟
چقدر زود گذشت،17 اردیبهشت بود که گفتم 9 روزه فک پایینم بی حس شده،نمیدونستم 9 روز میشه 119 روز smiley2085.gifو دریغ از حتی یه ذره بهبود...
متاسفانه بی حسی یه طرفه ما به قوت خودش باقیه،انگار یه دسته مورچه دارن روی اون تیکه رژه میرن و چند لحظه یه بار بدشون نمیاد یه گازم از زیر پاشون
 بگیرن.

پس بی حسی غلطه،باید بگم با حسیِ نیش داربه عبارتی پارستزی،یا همون گزگز و مور مور خودمون895721_LaieA_054.gif
ادامه ماجرا:
من هنوزم معتقدم که شوت وین کریستین،خورد به تیرک دروازه و این افتضاح رو به بار آورد.

21 مرداد که رفته بودیم پیش دکتر جان،علی الحساب وین کریستین از طرف کمیته انضباطی ایشون ، از همراهی تیم داروها محروم شد و برای بررسی بیشتر درخواست ویدئو چک از نوع همون عکسای 40 دیقه ای یعنی (MRI) داده شد،تا بالاخره معلوم بشه چه بلایی سر فک عزیزمون(آخِی،نازیhttp://www.millan.net/minimations/smileys/sadhugsmiley.gif ) اومده!!ما هم در پی کشف حقیقت و پیدا کردن مقصر اصلی...
موقعی که بابا برای من وقت گرفته بود ، یه برگه داده بودن که توش نکات قبل از عکس رو متذکر شده بود،مثل نداشتن هیچ وسیله فلزی و الکترونیکی،و یه چیزی که تا حالا نشنیده بودم این بندش بود:
نداشتن هیچگونه آرایش ،چون باعث مخدوش شدن تصاویر میشه
.منم که قرار بود عکس صورتمو بگیرن،پس با ظاهری هرچه بی رنگ تر رفتیم تا عکسی بس خوشگل از فک تحتانیم بگیرن.
اون سرماخوردگی هم که داشتم خیلی بدتر شده بود Smileyو سرفه های قطاری من تا صبح نه میذاشت خودم بخوابم نه بقیه و فقط نگران بودم که اون موقع سرو کله شون پیدا نشه.
فرمی رو که شرح حال مختصری از بیماری لازم داشت،پر کردم،یه لباس صورتی هم دادن بپوشم،توی فرم نوشته بودن مفاصل مندیبل (فک پایین) دهان باز و دهان بسته (TJM)،به درسا گفتم چه ربطی به مفاصل داره؟
 خودم برای دکترای اونجا توضیح دادم که مشکلم مفصل نیست و بافت و استخونش بی حس شده.
یه گوشی مثلا برای کاهش سروصدا چسبوندن به دو طرف سرم،یه قطعه پلاستیکی هم گذاشتن روی سرم،بعد هم گفتن چشماتو ببند،تکونم نخور!
منم که از پارسال حسرت دیدن داخل دستگاه تو دلم بود،چشامو نبستم و زل زدم به سقف.صدای دستگاشون خیلی بدتر از دستگاه بیمارستان بود،تازه بیمارستان گوشی نمیذاشتن،ولی اینجا حتی با گوشی،عجیب صدای اررررررره برقی میداد.
،فکر کنم یه 20 دیقه ای از اون همه صدای ناهنجار مستفیض شدم،که دیدم سقف بالا سرم داره میره عقب ، سقف حرکت نمیکرد،من بودم که اومدم بیرون،آخیــــــــــــــش تموم شد.نفس راحتی کشیدم که یهویی یه قطعه مستطیلی دیگه روی قبلی اضافه کردن338819_faintingsmiley.gif و دوباره رفتم توی تونل و بازم سروصدا...دیگه سرفه هام داشتن از راه میرسیدن و منم با تکرار اِهِم...اِهِم از ته گلوم ، بهشون میگفتم که خودتونو نگه دارید،و گرنه 40 دیقه زحمت هدر میره!!!
یه تشریفات (بنظرم بیخودی) دیگه داشتن ، اونم اینکه بعد تصویربرداری،میرفتی پیش یه پزشک عمومی،تا شرح حال بگیره.
کلی معطل شدیم تا تشریف بیارن:smilie_girl_093:.حالا میخواست ببینه این یه وری شدن رو فقط خودم حس میکنم یا توی ظاهرم هم معلومه،بهم گفت:سوت بزن!!!
هان:همینم موندهsmiley3919.gif،اصلا چه معنی میده دختر سوت بزنه...همینجوری که این فکرا توی ذهنم وول میخورد،گفتم:من بلد نیستم!!
مدیونید اگه فکر کنید بلد بودم و اجرا نکردم
.چیه خب،قرار نیست آدم همه تواناییاشو بروز بده که.
 با توضیحات بجای سوت دکترو قانع کردم که علائم (symptom*) هست و (sign*) نیست ، جهت خالی نبودن عریضه یک فشار خون هم از ما گرفت.100/70 و یه چیزایی هم راجع به فورس عضلات نوشت ، و چون زیادی خوش خط بود ، نفهمیدم چی نوشته.
عصر تو خونه گفتم نکنه جدی جدی سوتم خراب شده ، 1-2-3 آزمایش کردمsmile،دیدم خدا رو شکر،سوتمون سالمه!!!:smilie_girl_101:
خلاصه... دو روز بعد  بابا جوابا رو گرفت،منم سریع همه رو درآوردم.(CD) عکسا هم بود،با خود عکسا که سفیدی چشمای بازم با یه گوله ی سیاه وسطشون ،عجیب خنده دار بود.
بعد از دیدن اون همه (normal) توی جواب ،گفتم:اااااااااه...این که همش نرماله!!
برادر گفت:یعنی چاخان کرده بودی
؟
مامان گفت:خدارو شکر
،میخواستی چیزیت باشه.گفتم نه،ولی چرا این همه دردو نشون نداده؟؟،من که مشکل دارم،باید اینجا معلوم میشد دیگه!تازه اینا همش عکس گلو و نیم رخ منه،خب یه دونه تمام رخ میگرفتن دیگهحالا خوبه یه ساعت توضیح دادم کجا مشکل داره ولی غرغر دردی رو دوا نمیکرد.
سه شنبه نتیجه رو بردیم به دکتر جون نشون دادیم.طبق آخرین توضیحات نوروپاتی عصب هفتم یا همون عصب صورتی از عوارض وین کریستینه،پس وین کریستین به عنوان متهم ، برای یک ماه دیگه نیمکت نشین شد،تا یاد بگیره که این رسم بازی جوانمردانه نیست.
باشد که درس عبرتی شود برای سایر داروها.

و مراجعه به یک دکتر فک و صورت در دستور کار قرار گرفت،امیدوارم حوصلشو داشته باشم...که ندارم.
sign:علائمی که برای دیگران قابل درک است.مثل کبودی،تورم،گرما
symptom:علائمی که قابل درک  نیست،و فقط خود بیمار آن را احساس میکند.مثلا سردرد یا همون بی حسی فک من

http://s5.picofile.com/file/8137527726/675.jpgاینم گذاشتم که بدونید دقیقا کجا بی حس شده،دندونای همین قسمت هم بی حسه



موضوع: دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)، ماجراهای من و وین کریستین،

[ پنجشنبه 6 شهریور 1393 ] [ 09:06 ق.ظ ] [ بهار ]

[ دوستان میگن...(نظرات)() ]

100-عشق من،موهام و استامینوفن

انقد سرم به دانشگاه و امتحانا گرم بود که پاک از خودم غافل شده بودم.یادم رفته بود که قراره هرماه موهامو اندازه بزنم،و به امید 15سانت شدنش روزا رو بشمارم.smiley2085.gifدیگه درس و امتحان نداشتم،و راحت میخوابیدم746319_rvsn11zrmkk3rjew.gifیکشنبه 15تیر بود که من رفتم(CBC)دادم و بسی احساس خوشبختی کردم از اینکه همه چیز آروم بود538419_flirtysmile3.gif،ولی نمیدونم چرا هروقت زیادی احساس خوشی میکنم،یه اتفاقی میفته***...
عصر فردای اون روز،مشغول جمع کردن مطلب برای وبلاگ جدیدم بودم،که حس کردم داغم و گلاب به روتون حالت تحولِ شدید دارم،به خودم گفتم تابستونه دیگه،میخوای سردت باشه!!!نه خب،....پس دل درد و حالت تهوع برای چیه؟؟
حدسم درست بود،گرمای تابستون نبود،ترمومتر گذاشتم زیر زبونم،دیدم بعـــــــــــله38/5،و باز قلب من تندتند زد که  وااااااااااای نهgirl_impossible.gif،خدایا تو که میدونی من جمعه بالاخره میرم بیمارستان که دارو بگیرم،جونِ من کاری نکن که تو این ماه رمضونی،از 4روز قبلش برم اونجا اتراق کنم
بعدشم در حالیکه دائم لبخند ژوکوند به مامان تحویل میدادمنیشخند،خودمو زدم به کوچه علی چپو نشستم  ماه عسل نگاه کردم.smiley1692.gif
این خبر مسرت نابخش رو هم از مامان مخفی کردم تا وقتی که درسا اومد خونه،و بهش گفتم تب دارم.گفت بریم بیمارستان؟؟گفتم نه توروخدا،ول کن،الان دمِ افطاره،مامان نگران میشه،قرص میخورم اگه تا فردا خوب نشد،یه فکری میکنیم.
ولی خـــــــــــب بعد از اون همه تجربه ی تبی که طی این مدت داشتم،میدونستم که اگه لرز داشته باشم،هرچندم کم باشه،پیش لرزه ایه برای یه زلزله خفن ،که دستکم 6-5روز بستری شدن،جزئی از تبعاتشه!!ولی خدارو شکر خبری از حس سرما و لرز نبود.

در یک توهم فانتزی طبیبانه،برای خودمان قرص استامینوفن،یدوکینول و دو لیوان شربت آبلیموی بدون شکر تجویز کردیم264319_margaritasmile2.gif،باشد که خنک شویم.
دما رفت بالاتر،رسید به 39،و مامان همچنان بی خبر بود،منم رفتم دست و پامو خیس کردم و کولرم روشن و بادبزن به دست،خوابیدم جلوی تلویزیون408519_napsmileyff.gif.مامان که دیگه از قایم باشک بازیهای منو درسا،فهمیده بود یه خبرایی هست،گفت:چی شده؟؟،گفتم:ههههههه،یه کم گرمه...ولی دیگه نمیشد مامانو گول زد،
حالا دیگه قضیه لو رفته بود و از اونها اصرار و از من انکار که نگران نباشید،حالم خوبه
Hello،و علت تب به نظرسنجی گذاشته شد:
نکنه دیروز از جای سوزن میکروب رفته توش
از بس دست میزنی به اون ماوس کثیف...بعدش هله هوله میخوریشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے،دیشب ساعت 1پای لپ تاپت پفک میخوردی،
از حموم اومدی،درست خودتو  خشک نکردی:g021: رفتی جلوی کولر و..... خلاصه،فرضیه هایی که منم کم و بیش قبولشون داشتم.
کم کم از 39 سیر نزولی پیدا کرد،و من بسی خوشحال که استامینوفن اثر کرده Happy Danceو هر یه ربع دوباره دماسنج و  آب خنک...
ساعت نزدیکای
2 شب بود که رسید به 37/5 و خطر از بیخ گوشم رد شد و ما نفس راحتی کشیدیم که این بارم به خیر گذشت.البته علائم گوارشی تا چند روز به قوتش باقی بود،مشکل گوارشی هم که دکتر رفتن نداشت،خودمان تجربی دکتریم.smiley1638.gif
***...این اتفاق تلنگری بود تا برای چند ساعت جو آروم زندگیمو متلاطم کنه و بگه هیچ حسی پایدار نیست!!!

جمعه بیستم تیر رفتیم بیمارستان،و من دارو گرفتم.بعد از کموتراپی رفتیم بخش  7Bبرای احوالپرسی...
خانم سبحانی گفت موهات چندسانت شده؟گفتم نمیدونم
.گفت آخرین بار گفته بودی 7سانت.یه خط کش گذاشت روی سرم،گفتم اینطوری نمیشه،باید کنده بشه،بچسبونم رو کاغذ.،گفت:نه،حیفه،همینجوری اندازه میگیرم
.منم چند تار از جلوی سرمو با خطکش امتداد دادم،تا 12سانتی اومد.شایدم بلندتر بود.موهام مثل قبلنا داره خرمایی میشه،دیگه سیخ و تن تن نیست،الان موهام قشنگ شبیه بچگیام شده (در ادامه مطلب)،مثل زمانی که برای اولین بار میخواستن ازم عکس 3X4 بگیرن،من که یادم نیست،ولی مامان چتری هامو تا بالای چشمام کوتاه کرده بود و بابا منو از کمرم نگه داشته بود تا عکسمو بگیرن،با موهایی که همون موقع هم شیطون بودن و بعضیاشون سر به هوا،بر عکسِ خود اون موقعهام که به قول مامانم همیشه آروم و سربه زیر بودم.شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز
این روزها در انتظار بستنشون با کش هستم،موهایی که صاف بودن ولی الان پشت سرم فر شده،و حالا بسی دعا میکنم به جون مخترع تل،چون هنوز موهام به کش و کلیپس اجازه موندگاری نمیدن.از زیر گیره و گلِ سر هم در میرن،و همش میان تو چشمم،ولی همین که هستن،دوستشون دارمHeart Smile،با تمام شیطونیاشون...


ادامه مطلب


موضوع: ریزش و رویش موهای خوشگلم، دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)،

[ پنجشنبه 2 مرداد 1393 ] [ 07:17 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظر قند عسلا(نظرات)() ]

96-اینجا تولد منه...

         
سلام،اول بگم که مردم 2 دسته اند،یا متولد خردادن،یا دوست داشتن متولد خرداد باشن(این نوشابه واسه خودم)شِکـْـلـَکْ هآے خآنومےولی حیف از وقتی که عقلم رسید تولد چیه،با زمانش مشکل داشتم.آخه همیشه تولدم خورده وسط امتحانام.فکر کنم تنها سالی که تولدم بود و امتحان نداشتم،همین پارسال بود.البته امتحان داشتم،ولی درسی نبود،الهی بود که به لطف کادر درمان،وصد البته حمایتهای خانواده عزیزمو دعای خیر همه عزیزانمما از این امتحان سربلند بیرون اومدیم.یک شیرینی تلخ یا بهتر بگم یه تلخی شیرین،تولد گرفتن در حالی که اینتوبه باشی و روی تخت (ICU)زیر پوستی نای نای کنی و کیک خوشگلتو از کنار فقط نگاه کنیhttp://oshelam.persiangig.com/image/zarde%20kochik/cakesmileyf.gifمدیونید اگه فکر کنید من دلم کیک خواست و بخاطر اینتوبه بودنم نتونستم بخورمشاید به یادموندنی ترین جشن تولدی بود که توی تمام عمرم برام گرفته بودنشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے،کلا برای پرسنل بیمارستان هم یه خاطره شد، به جرات میشه گفت:تنها مریض هنجارشکنی که توی (ICU)تولد گرفته بود،من بودم.شِکـْـلـَکْ هآے خآنومےامسال به خاطر سر شلوغم جشن تولدو موکول میکنیم به بعد امتحانا.اینم یه کیک مجازی،نوش جان شما.اگه دوست داشتین بدونید پارسال چه خبر بوده،توی برچسب ها(تولد در آی سی یو)رو ببینید.


من 28 خرداد امتحان مدیریت پرستاری دارم،امیدوارم با شوق برم،شوق از زندگی و از بهار شدن دوباره،با طراوت یک نوزاد یک روزهاینم کادو برای خودمتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید،خودم جان،توش 1000تا بوس برات گذاشتم
پروردگارا
ببخش مرا که آنقدر حسرت نداشته هایم را خوردم ، شاکر داشته هایم نبودم،شکر



این پست 14 خرداد نوشته شد وبه عنوان پست آینده برای شب27 خرداد منتشر شد.




موضوع: تولدم مبارک، دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)،

[ سه شنبه 27 خرداد 1393 ] [ 12:01 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نمیگی مبارکه؟؟() ]

93- بی حسی یه طرفه!!!

یه چند وقتی بود وین کریستین کمیاب شده بود،البته خدا رو شکر این شرایط قحطی شامل حال من نشد،چون اندازه 3ماه دارو تو خونه داشتمبعد از چند وقت یه شرکت دیگه اومد با یه مارک دیگه وین کریستین زد،من اسفند برای اولین بار ازین مدل جدیدا زدم. انگار عوارضش به اندازه قبلی ها اذیت نکردالبته عارضه داشت،با شدت کمتر اما مداومت بیشتر.من اینجوری راحتتر بودم،آخه قبلی ها یک هفته آدمو از کاروزندگی مینداختن،اما اینا با اینکه بیشتر طول میکشید،خیلی شدید نبود.یه جوری که من  با ذوق زیـــــــــاد به دکتر جون گفتم کلا دیگه از همون مارک بنویسن!!!غافل از اینکه:
پادرد،زخم دهن و زبون و درد استخوانی،کوفتگی و...مثل همیشه وجود داره+یه عارضه شیک جدید(بی حسی فک و چونه و لب اونم از نوع یک طرفه) الان بعد 9 روز هنوز اون بی حسی از بین نرفته.البته هیــــــــــــچ تغییری توی ظاهرم ایجاد نشده،ولی حس درونیش مثل یه  زخم سوختگیه،که چون میسوزه دلت نمیاد بهش دست بزنیGnome،اما بدتر لج میکنی و روش چنگ میندازی....
نه.نه.من اصلا خودآزاری ندارم،اما حوصله یه اتفاق جدید این مدلی رو ندارم.بعد از دوره بستری توی (ICU)هم این اتفاق برای انگشتای پام افتاد،فکر میکردم درست میشه،ولی الان نزدیک یک سال شده،هنوز همون حالتو دارهبا اینکه هیچی معلوم نیست،خودم احساس میکنم یه وری شدمهی به درسا میگم من کج و کله حرف نمیزنم470919_sorrowsmiley1.gif؟؟میگه نه!!!
(حالا من نمیدونم اصلا شاید هم ربطی به شرکت جدید نداشت،یا شایدم اسفند روحیه م بهتر بود.تغذیه م بهتر بود.اصلا شاید بدنم تعجب کرده که بعد یک ماه دوباره دارو گرفته!!!مامان اینا خیلی حواسشون به تغذیه منه connie_feedbaby.gifهیچوقت از محدودیت غذایی خوشم نمیومد،ولی اگه بگن چیزی واست بده،سعی میکنم نخورم.فکر کنم پارسال همین موقعها بود یه مطلب خوندم راجع به تغذیه در سرطان،36121_Laie_21.gifاز اون موقع لب به شیر نزدم،عاشق چای نبات بودم ولی الان خیلی کمتر میخورم،گوشت قرمزو هم با گوشت انواع ماکیان،ماهی،حبوبات و...جایگزین کردن.
 حتما شنیدین که میگن بدن بلدرچین ، هورمون قبول نمیکنه،شاید تنها موجود زنده با غیرتیه
که نذاشته این جانور دو پا (آدمیزاد فرصت طلب) مکانیسم بدنشو دستکاری کنه،بخاطر همین مامان طی این مدت هفته ای چندین بار واسم بلدرچین درست میکرد.من اصلا مزشو دوس نداشتم،اوایل چند باری آبپز کرد،مجبور شد همشو بریزه برهچون هیشکی نمیخوردکم کم از آبپز به سرخ شده توی روغن کنجد تکامل پیدا کرد،قابل تحملتر شد ولی بازم جز من هیشکی نمیخورد،منم که با زور آبلیمو و مخلفات مجبور بودم بخورم.:957:
در یک شورش اعتراض آمیز،منم از عید به اینطرف دیگه بلدرچین یا به قول خودم(bel.bel)نخوردمRolling Pin،اصلا با کمال پررویی دیگه بچه حرف گوش کنی نیستمهرخوراکی مقوی بهم میدن نمیخورم،
(با طولانی شدن عوارض این دوره و حفظ شدتش ،فرصت مناسبی پیش اومده تا مامان اینا کلی مارا بخاطر غذا نخوردنمان سرزنش کنن
و بگن از بس ضعیف شدی!!)
متنفرم از این جمله:
بخور برات خوبه!!!بابا خسته شدمدوست دارم بدون محدودیت همه چی بخورم38619_piesmiley1.gif
هروقت هوس فست فود میکنم مامان اینا ... :rosesmile:سعی میکنن به تمیزترین شکل ممکن واسم درست کننتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید.ولی خداییش مال بیرون 684319_pizzasmiley.gifیه چیز دیگه ست
مطلبی که راجع به تغذیه خونده بودم در ادامه مطلب


ادامه مطلب


موضوع: دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)، ماجراهای من و وین کریستین، رژیم غذایی،
برچسب ها: /تغذیه در سرطان/،

[ چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 ] [ 05:14 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظر قند عسلا(نظرات)() ]

92-همه چی آرومه

از اونجایی که من در پیچوندن انواع آزمایش تخصص دارم،و ذات پلید گلبول سفیدای خودمو میشناسم،این هفته میدونستم که هنوز خیلی بالا نیومدن،سر خانواده هم به لحاظ دیگه ای شلوغ بود ،من (CBC)این هفته رو پیچوندمشیطاناگه هوا خوب باشه،منم خوب باشمنیشخند،سرمون خلوت باشه و یـــــــــــــه عالمه شرط دیگه:نگران
شنبه میرم آزمایش میدم.ولی میدونم گلبول سفیدام خیــــــــــــــلی ناز دارن و به این زودی ها حال نمیکنن که جمعیتشون زیاد بشه
پ.ن،یک هفته بعد:
ششم اردیبهشت درحالیکه شنبه فوق الذکر رسیده بود،من مثل یه بچه ی خوب،رفتم (CBC)دادم
،گلبول سفیدای عزیز شرمنده کردنخجالت،ودر یک صعود سرفرازانه رسیدن به 4000 تاgirl_hide.gifیه ضرب المثلی هست که میگه فلانی با یه غوره سردیش میکنه،با یه مویز گرمیش،حکایت (WBC)های منه.داروها واسشون حکم غوره و مویز پیدا کردن،منم حســــــــــــــــــاس.
یکشنبه رفتیم پیش دکتر،دوباره داروهام شروع شد،با دوزی بسیار آبروبر،فکر کنم من بی ظرفیت ترین مریض دکتر جون باشم.
صبح دوشنبه،وین کریستین به دست رفتیم بیمارستان،مثلا یه موقعی راه افتادیم که ترافیک نباشه،اما از شانس مامتفکر،متاسفانه توی اتوبان یه تصادف خفن شده بود،ماشینها میلیمتری حرکت میکردن،در حالیکه خونم تا مرز قل قل رفته بود،رسیدیم بیمارستان،اول رفتیم استیشن بخش 7B.هروقت میرم اونجا کلــــی با محبتاشون شرمندم میکنن.خانم یوسفی گفت:کی میای اینجا کار کنی؟گفتم والله توی کمبریج فعلا دارن به ما واحد اضافه میندازن،حالا مونده.گفت:همه خاطراتتو خوندم..خیلی خوشحال شدم.بعد هم رفتیم بخش کموتراپی خانم عبدی یه رگ تـــــــــــوپ از من گرفتو تشویقدر سه سوت دارو رو زدیم به بدن.
-----------------------------------------------------------------------------------------------
برای فرشته های بخش 7B و کموتراپی
من هیچوقت زحمات شما رو فراموش نمیکنم،خاطرات کموتراپی این وب شاید یک دهم اتفاقاتی بوده،که توی دفتر من ثبت شده،اگه بعضی جاها انتقادی کردم(البته بدون ذکر اسم) امیدوارم از من دلخور نشید،
تا جایی که شده سعی کردم اسم همه رو بیارم.اما صحبت زیاد راجع به یه نفر،برای مخاطبی که اون عزیز رو نمیشناسه خسته کننده میشه.و مطمئنم که میدونید نمیشد همه چیزو گفت،پس دلیلش این نبوده که من محبتای اون عزیز رو فراموش کردم،از همه پرسنل مهربونی که دلخور شدن عذر میخوام
فدای مهربونیاتونFor You
یه وقتایی فرشته ها بال ندارن،برای همین بهشون میگن پرستارgive_heart.gif





موضوع: دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)،

[ چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ] [ 06:19 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظر قند عسلا(نظرات)() ]

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات