106-وقتی همه خواب بودند...

با مشت محکمی که به چونه م خورد بیدار شدم
،عـــــــــــه هیچکس نیست
!!!درسا هم که خوابه،پس کی بود زد توی چونه م
؟؟!!بهتره تا خوابم نپریده، بخوابم
ولی درد اون مشت نوازشگر داشت بدتر میشددر واقع نه اثری از مشت بود و نه کسی که بخواد بزنه توی چونه م
.یه دونه از دندونای ساکن منطقه مورچه زده بود که حسابی شلوغ میکرد
!!! باید سریع خوابم میبرد،ولی چجوری
؟یهویی ذهن خوابالودم جرقه زد
و یاد اسپری لیدوکائینی افتادم که توی کابینت بود...سریع آوردمش و 2-3 پاف زدم روی دندونم و در حالیکه دستمو روی چونم گرفته بودم،به خودم میگفتم الان بی حس میشه،خوابت میبره،یه کم صبر کن
...صبر
...صبر..
ساعت نزدیک 4 بود و صبر کردنا بی فایده بود...شاید کم اسپری زدم
...دوباره
از جام پا شدم و رفتم سراغ اسپری...1-2-3-....12-13 ، فکر کنم نصف شیشه رو
خالی کردم توی دهنم به این امید که دیگه خوب میشه و
میخوابم.حســــــــــــابی آب از لب و لوچم آویزون شده بود
ولی میگفتم داره اثر میکنه ، نریزیش بره ها
،تحمل کن الان بی حس میشه
....تحمل کردن همانا و سوختن لثه و زبون و لب همانا...

تا خود صبح چشم رو هم نذاشتم
، وقتی بقیه پا شدن کلی ما را دعوا نمودندی که چرا بیدارمان نکردی؟؟
،البت زابرا کردن بقیه بی فایده بود
،چون من کار خودمو میکردم
لبم عین اینایی که پروتز میزنن ورم کرده بود و سنگین شده بود.
با خوردن یه دونه استامینوفن رفتم کاراموزی ، واقعا شده بودم مصداق ضرب المثل میمون درد خودش کم بود،آبله مرغونم گرفت
.بدترین روز هفته بود.عضله گردن و شونه م هم از اول هفته گرفته بود ،فقط توی راهروی بخش، دست به چونه گریه میکردم و به خدا غر میزدم : دِآخه انصافتو شکر، این همه درد یه جا با هم
؟اما این درد آخری دسته گلی بود که خودم به آب داده بودم
.ظهر که برگشتم خونه ،چند تا قالب یخ ریختم توی کیسه و گذاشتم روی اون قسمت،و شاید برای لحظاتی اون همه سوز و گداز رو خنک کرد
.مامان گفت:حالا بیا ناهار بخور تا عصر بریم دکتر
.غروب بود که رفتیم دندونپزشکی ،پیش همون دکتری که سوءقصد به جون دو تا دندون عقلم داشت.

گفتم دیشب دندونم درد گرفت ،لیدوکائین زدم روش که خوابم ببره!!! دندونم خوب نشد هیــــــــــچ،تمام لب و دهنمم سوخت
گفت:با لیدوکائین میخواستی بخوابی
؟مگه خواب میکنه آخه
؟!!!گفتم:نه خب،خواستم دردش ساکت بشه
،استامینوفنم خوردم، فایده نداشت
.گفت :باید NSAIDs میخوردی،یه دونه ژلوفن میخوردی خوب میشد!!!تو اشکالت اینه که زیادی میدونی،و زیادی دونستن بعضی وقتا خوب نیست.زدی تمام پوستت رو تخریب کردی
.(ای بابا این توضیحاتو دادم که بگم مواظب لب و لوچه سوخته ما باشی و لیدوکائین نزنی،نه اینکه دعوام کنی
!!!)گفت:اینی که میزنم safe هست،نگران نباش،هروقت احساس کردی لبت ورم کرد و گزگز میکنه بهم بگو
.گفتم والا لبم از اولشم ورم کرده بود و گزگز میکرد
.گفت: خب هروقت احساس کردی بی حس شد بگو
گفتم خب بی حسم بود دیگه
.رفت نشست پیش بابا و گرم صحبت شدن،چند لحظه یه بار میگفت بی حس شد؟؟منم دست میزدم و میدیدم هیچ تغییری نکرده
.دکتر گفت:مگه میشه آخه؟!! اصلا باورش نمیشد...گفتم :والا این مدت انقدر به من مورفین و لیدوکائین و پتدین زدن ،فکر نکنم به این زودیا اثر کنه
.بعد چند دیقه گفت:من شروع میکنم اگه درد گرفت بگو و منم که محو دستکش های صورتی شده دکتر از اثر سرخابم شده بودم
،دیدم دندونم داره حرکت مته رو حس میکنه و میسوزه
،دکتر دستگاشو خاموش کرد و گفت:آمپولای من فیل رو میندازه و امکان نداره واسه کسی دو بار بزنم
...این یکی هم میزنم،اگه اثر نکرد روی دندونت کار نمیکنم
به خودم میگفتم:نچ...نچ...نچ..ببین چجوری عملی شدی که آمپول فیل افکن هم روت اثر نداره
با تشکر از پرسنل (ICU) بخاطر مورفینهای فرد اعلاء

بالاخره بعد از کلی انتظار، دندونام به خواب رفتن و دکتر تونست عصب بیچاره ی دندونمو بکشه و بِکشه و جاش ملات بریزه
انصافا خیلی برام وقت گذاشت.
تنها چیزی که ازش میترسیدم این بود که موقع خندیدن آمالگام سیاه دندون
پرشده بدجوری تو ذوق میزنه،و وقتی اومدم خونه یه راست رفتم جلوی آینه و با
دیدن دندونام به درسا گفتمانگار آمپول بی حسی کم کم داشت اثر میکرد و تا زیر ابروم بی حس شده بود.
.این روزا فکم عجیب درد میکنه و نمیدونم اثر بی حسی 5 ماهه ست
،یا درد دندونای تازه ترمیم شده ،یا تبعات گندی که خودم زدم
و بدیش اینه که نمیتونم تفکیک کنم و بفهمم گاباپنتین بر ما اثر+داشته یا نه!!!

"کاراموزی در عرصه پرستاری" یعنی چی؟(خودمون بهش میگیم "عرصه"
)در رشته مقدس پرستاری دو ترم آخر بطور کامل کارورزیه و توی بیمارستان سپری میشه ، گرفتن واحد تئوری (از درسهای تخصصی) ممنوعه
، پس بدا به حال کسی که واحدی ازش مونده باشه و بخواد بره ترم7
...تا پاسش نکنه،نمیذارن بره عرصه
!!!منم جزء دسته بدحالان بودم
،البته درس افتاده نداشتما
، ولی بخاطر انتقالیم و ارائه نشدن درس در موقع خودش ،یه درس 3 واحدی (پرستاری کودکان 2) و 2 تا (0)واحدی اجباری زیادبریج موند
.بگذریم حتی خاطره اینکه با چه مصیبتی اجازه دادن من برم عرصه،اعصابمو بهم میریزه و خوندنش هیچ لطفی نداره
فقط این شکلکا سیر اتفاقاتی هست که من برای ورود به عرصه پشت سر گذاشتم
...و حالا من رفتم ترم 7
عکس مدرک جرم در ادامه مطلب
ادامه مطلب
موضوع: دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)،
[ پنجشنبه 10 مهر 1393 ] [ 12:21 ب.ظ ] [ بهار ]
!این جمله دقیقا مصداق بارز داروهای کموتراپی هست.
.
.
،تازه عصب هفتم نیست،عصب پنجم درگیره،چون حرکت عضلاتت سالمه،
.
،که دکتر دستشو گذاشت دو طرف فکمو گفت :"حالا دهنتو باز کن"،منم یه ذره باز کردم،گفت: بسه!
!
)
.
)
.تمام
مسیر اشکام سرازیر بود،نه بخاطر درد یا بی حاصلی کارامون...فقط بخاطر عذاب
وجدان،از اینکه ناخواسته دارم خانوادمو اذیت میکنم،و هیچ جوری نمیتونم
جبران کنم
...
.
!!!
.میگن اون موقع انداختن هر عکس حداقل 20 دیقه طول
میکشیده و طرف هرچقدرم ژست خنده و شادی میگرفته،بالاخره خسته میشده و خنده از لباش محو میشده!!!(منبع:برنامه صبحی دیگر)
،البته با کلی تفاوت،باید 40 دیقه بی حرکت و درازکش ، وارد یه فضای
بسته مثل تونل بشی و انواع سروصداهای ناهنجارو تحمل کنی ، تا کلی عکس سیاه ازت
بگیرن و شاید بالاخره معلوم بشه منشاء این همه احساس مزاحم کجاست؟ 
و دریغ از حتی یه ذره بهبود...
،خورد به تیرک دروازه و این افتضاح رو به بار آورد.
) اومده!!ما هم در پی کشف حقیقت و پیدا کردن مقصر اصلی...
و سرفه های قطاری من تا صبح نه
میذاشت خودم بخوابم نه بقیه و فقط نگران بودم که اون موقع سرو کله شون پیدا
نشه.
،یه لباس صورتی هم دادن بپوشم،توی
فرم نوشته بودن مفاصل مندیبل (فک پایین) دهان باز و دهان بسته (TJM)،به درسا
گفتم چه ربطی به مفاصل داره؟
،که دیدم سقف بالا سرم داره میره عقب ، سقف حرکت نمیکرد،من بودم که اومدم بیرون،آخیــــــــــــــش تموم شد
.حالا میخواست ببینه این یه وری شدن رو فقط خودم حس میکنم یا توی ظاهرم هم معلومه،بهم گفت:سوت بزن
!!
،دیدم خدا رو شکر،سوتمون سالمه!!!
،عجیب خنده دار بود.
...این که همش نرماله
ولی غرغر دردی رو دوا نمیکرد.
اینم گذاشتم که بدونید دقیقا کجا بی حس شده،دندونای همین قسمت هم بی حسه
،و به امید 15سانت شدنش روزا رو بشمارم.
یکشنبه 15تیر بود که من رفتم(CBC)دادم و بسی احساس خوشبختی کردم از اینکه همه چیز آروم بود
،ولی نمیدونم چرا هروقت زیادی احساس خوشی میکنم،یه اتفاقی میفته***...
بودم،که حس کردم داغم و گلاب به روتون حالت تحولِ
،خدایا تو که میدونی من جمعه
بالاخره میرم بیمارستان که دارو بگیرم،جونِ من کاری نکن که تو این ماه
رمضونی،از 4روز قبلش برم اونجا اتراق کنم
،خودمو زدم به کوچه علی چپ
.
،باشد که خنک شویم.
.مامان که دیگه از قایم باشک بازیهای منو درسا،فهمیده بود یه خبرایی هست،گفت:چی شده؟؟،گفتم:ههههههه،یه کم گرمه
رفتی جلوی کولر و..... خلاصه،فرضیه هایی که منم کم و بیش قبولشون داشتم.
و هر یه ربع دوباره دماسنج و آب خنک
...
.البته علائم گوارشی تا چند روز به قوتش باقی بود

(در ادامه مطلب)،مثل زمانی که برای اولین بار
میخواستن ازم عکس 3X4 بگیرن،من که یادم نیست،ولی مامان چتری هامو تا
بالای چشمام کوتاه کرده بود و بابا منو از کمرم نگه داشته بود تا عکسمو
بگیرن

ولی حیف از وقتی که عقلم رسید تولد چیه،با زمانش مشکل داشتم.آخه همیشه تولدم خورده وسط امتحانام.فکر کنم تنها سالی که تولدم بود و امتحان نداشتم،همین پارسال بود.البته امتحان داشتم،ولی درسی نبود،الهی بود که به لطف کادر درمان
مدیونید اگه فکر کنید من دلم کیک خواست و بخاطر اینتوبه بودنم نتونستم بخورم
، به جرات میشه گفت:تنها مریض هنجارشکنی که توی (ICU)تولد گرفته بود،من بودم.
اگه دوست داشتین بدونید پارسال چه خبر بوده،توی برچسب ها(تولد در آی سی یو)رو ببینید.
،با طراوت یک نوزاد یک روزه
،خودم جان،توش 1000تا بوس برات گذاشتم
،اما بدتر لج میکنی و روش چنگ میندازی....
با اینکه هیچی معلوم نیست،خودم احساس میکنم یه وری شدم
؟؟میگه نه
هیچوقت از محدودیت غذایی خوشم نمیومد،ولی اگه بگن چیزی واست بده،سعی میکنم نخورم.فکر کنم پارسال همین موقعها بود یه مطلب خوندم راجع به تغذیه در سرطان،
از اون موقع لب به شیر نزدم،عاشق چای نبات بودم ولی الان خیلی کمتر میخورم
،گوشت قرمزو
هم با گوشت انواع ماکیان،ماهی،حبوبات و...جایگزین کردن.
،اصلا با کمال پررویی دیگه بچه حرف گوش کنی نیستم
مامان اینا ...
.ولی خداییش مال بیرون
یه چیز دیگه ست
،این هفته میدونستم که هنوز خیلی بالا نیومدن،سر خانواده هم به لحاظ دیگه ای شلوغ بود
،من (CBC)این هفته رو پیچوندم
اگه هوا خوب باشه،منم خوب باشم
،ودر یک صعود سرفرازانه رسیدن به 4000 تا
یه ضرب المثلی هست که میگه فلانی با یه غوره سردیش میکنه،با یه مویز گرمیش،حکایت (WBC)های منه.داروها واسشون حکم غوره و مویز پیدا کردن،منم حســــــــــــــــــاس.
،متاسفانه توی اتوبان یه تصادف خفن شده بود
در سه سوت دارو رو زدیم به بدن.
فدای مهربونیاتون
