94-اینجا گل و بلبله!
،پر از ترافیک،خودتو میرسونی دانشگاه،میشینی تا ساعت 2 بشه،به به چشمت در ساعت 2:15 به جمال استاد روشن میشه
،با کلی دانشجو دم در،چند نفر که میگن:ما تربیت بدنی داریم،قبل از 3 باید بریم،

استاد گوشیشو جواب میده:
بازم بچه ها: ما کارآموزی لانگ هستیم،نمیشه کلاس بیایم.
10نفر از بچه ها کلاس عملی(پرستاری فوریت و اورژانس)داشتن.
تا ساعت 2:30 استاد مشغول چونه زدن با نماینده ست،بعدش به این نتیجه میرسه:
بچه ها کلاس این مدلی نمیشه،شما با عرض معذرت برید خونه،منم با نماینده میرم آموزش صحبت کنیم.
داریم از در میریم که بچه ها از کلاس عملی برگشتن،میگن:عهههه چی شد پس
؟؟هیچی،کنسل شد و ما دست از پا درازتر میایم خونه
_______________________________________این صحنه کوچیکی از دانشگاه ما بود،حیف اسم کمبریج،حتی اسم خودش هم از سرش زیاده
!نه؟با تغییر برنامه ها از (جلوگیری) به ----> افزایش جمعیت
،این بلای آسمونی هم نازل شد!!!(اینا سیاست گذاری های یه عده آدمه که سنشون بیشتر از عقلشون رشد کرده،و در یک اقدام نسنجیده،توی آخرین ترم دانشگاهی بدون اینکه جایی برای درس مزخرف(دانش جمعیت)پیدا کنن،اونو وارد چارت کردن!!!)

گفته بودم یه دانشگاه خوب ساختن،قرار بود این ترم ببرن اونجا،دو هفته پیش اول اساتید و مسئولین تشریف بردن
،البته با میزاشون تا حســــــــــــــــابی جای خودشونو محکم کنن
!!!گفتن چند هفته بعدش هم دانشجوها بیان،
هفته پیش کاشف به عمل اومد که دانشگاه جدید رو دادن به از ما بهترون(بچه های رشته ...
)،بقیه رشته ها هم که خیلی این کار به مذاقشون خوش نیومده بود،وسط حیاط دانشگاه تحصن کردن
))،هیچی دیگه کلاس (CCU)و (پرستاری در بحران) پرید
هیییــی روزگار
، ازت نمیگذرم
...............
(ALL)(هست) را اگر قدرندانیم میشود (بود) وچه تلخ است (هست) کسی (بود) شود!
موضوع: دانشگاه جدید، دانشگاه گل و بلبل،
[ دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ] [ 05:33 ب.ظ ] [ بهار ]
!!
!!!(WBC)در
یک سقوط آزاد از 3400 رسید به 1800 و دوباره داروهای من قطع شدتا آزمایش
بعدی...زین پس بجای واژه ی منحوس گلبول سفید،بفرمایید ملکه عذاب...از بس که این گلبول سفیدای من بی جنبه تشریف دارن و همش دنبال جینگولک بازین
.ولی انگار خیلی هم بدم نیومد که داروهام قطع شد،آخه با این سر تقریبا شلوغم،نمیدونستم این همه عوارض دارویی رو کجای دلم بذارم

،گفتم
بیخیال،چه کاریه؟؟با این سر شلوغم این همه کلاس برم،آخرش مثلا بشم 13/75
بعد دوباره ترم بعد باید برش دارم،پس کلهم عطای مبانی رو موقتا به لقاش
بخشیدم و این ترم سر کلاسش نمیرم
،
و الان یک ساله که از اون روز میگذره و من دارم باهاش میسازم
.سال تحویل 92 که اسم پستش سال تحویل تلخ بود ،رو ما خانوادگی توی بیمارستان بودیم
.اگه عمری باقی بود،پست بعدی میشه سال تحویل شیرین
،که بعد از سال تحویل میذارم.لحظه تحویل سال مارو یادتون نره!!!
،نه برای اینکه عاشق درس و دانشگاهم ،که نیستم!!بخاطر اینکه اگه کسی پرسید بگم ترم 6ام، آخه یک سال بود که میگفتم ترم 5ام
،اما با تغییر سیاست ها از((فرزند کمتر -زندگی بهتر
))به ((آنچه فرزندتان از شما میخواهد یک همبازی است
.درس مبانی کامپیوتر و مهارت های زندگی
.فکر کن،کلاس بری،امتحان بدی،نمره در حد قبولی بگیری،برای صفر واحد و بعد هیچ جا حساب نشه
!!! خلاصه که سرم شلوغه در حد المپیک
!!!دیگه واسه دانشگاه رفتن هدبندم هم برداشتم،چون موهام تقریبا 4 سانت شده بود و میشد هدبند نزنم
داداشم میگفت شبیه سیا ساکتی شدی با این موهات
،تا اینکه رفتیم پیش دکتر جون،گفت:دیگه مقدار دارو رو کم و زیاد نمیکنیم،همینطوری خوبه!و برعکس اون همه فکرای ترسناکی که من کردم
نداشتم چیییییی کار میکردم
!!!
،چون وقتی دارو زدم هوا خیلی سرد بود،هم شبا و هم وقتایی که میخوابیدم انقدر سرفه میکردم
،اسلایدارو یه نگاهی کردم
.!!!پرستاری بهداشت جامعه رو نگو.
..عین امتحان نهایی راهنمایی ..پر از شکل و تصویر.
)
،قشنگ
حس میکردم داره به بدنم فشار میاد،آخه در کمال ناباوری ابروهایی که 3 ماه
بود درومده بودن و هیچیشون نشده بود، موقع امتحانام ریخت
.ولی خیلی خلوت شد. من هرروز دعا میکردم خدا کمک کنه و موقع امتحانا حالم بد نشه،با همه ی سختی ها ،9 بهمن امتحانای ما تموم شد
،البته به اندازه زمانی که توی بیمارستان بستری میشدم عوارض نداشتن،ولی بازم خیلی آدموضعیف میکردن
ضعف و بیحالی مفرط،طوریکه آستانه تحمل آدم واسه هر کاری نهایتا نیم ساعت بود و آدم حوصله هیییچ بنی بشری رو نداشت
به قول دکتر جون انگار شب تا صبح کوه کندی!!!(این وضعیت چندش
،تازه مصیبت اینجا بود که توی دانشگاه جدید دو تا درس بیخود رو که ما اراک نداشتیم
،چون مامان اینا میترسیدن منو تنها بفرستن(مسیر دانشگاه رو هم بلد نبودم)،با ابروهای مدادی،یه خط چشم مختصر به جای مژه
(اکثرا دهه 60ی)،
،سایت پر از کامپیوتر های سرعت بالا
در حد تیم ملی
،طفلی داداشم میومد دنبالم که برم خونه
،چون دانشگاه جایی نداشت که من با اون حال زارم بشینم.این وقفه هم بخاطر درس پرستاری کودکان 2بود
که چون من کودکان 1رو پاس نکرده بودم،ولی بچه های اینجا ترم 4 پاس کرده بودن ،اینو بهم ندادن.بعدش دوباره میومدم دانشگاه تا ساعت 5.اصن یه وضعی هاااااا
!!!اولین کلاسمون روان پرستاری بود،استادش موقع آنتراک منو صدا کرد،مثلا واسه احوالپرسی...البته ازقبل همه چیزو میدونست.آخرش هم پرسید ابروهات هم بخاطر همونه؟؟؟گفتم مهم نیست،درمیاد